می خانقاه
مي خانقاه
نه، مثل دگر مترسكان توخاليست |
بر دوشش آن كلاغ هم پوشاليست |
باري، از عمر حاصل و باقي او |
دستي كه به دست ديگرت ميماليست |
رگهايم را پر از ملاحت كرده |
اين شور كه قلبم را غارت كرده |
ميگريم تا كبوتري ميبينم |
شايد حرم تو را زيارت كرده |
مانا كه تويي و باز مانا كه تويي |
اي دورترين دور نشانا كه تويي |
هرسو نگهيم، ناگهانا كه تويي |
اين قصه همين است، همانا كه تويي |
من شعر توام، توام سرودي از هيچ |
بر هيچ مرا دري گشودي از هيچ |
گر جاي بلي، «لا» به زبانم ميرفت |
آيا خلقم نمينمودي از هيچ؟ |
از هرسو ميزنيم سوسو به خدا |
تا روييديم چون گلي رو به خدا |
خود گفت كه نزديكتر از رگ با ماست |
پس او خود ماست، ما خود او، به خدا |
خلقم كردي كه با تو محشور شوم |
وز كار جهان به عشق مجبور شوم |
تاريكم كن ز هرچه دانايي خويش |
نزديكم كن به نور، تا كور شوم |
نزديك تو همچنان پري بر بادم |
من آنجاها كه آبيام آزادم |
فرسنگ به فرسنگ دلم تنگتر است |
مرگي برسان تا برسد فريادم |
تن پيرهنيست، دور بادا كه منم |
جان جانب جانان پرد از پيرهنم |
اين پيرهنم را تو بكش از سر من |
اينجا تا كي يكييكي جان بكنم؟ |
بالاي سر آتش ميخواند دود |
آن از دل سنگ گور، از آه چه سود |
اين خاك همين كه لب به خميازه گشود |
يك لاشة تازه زير دندانش بود |
پيش از تو در اين دير مقامي بودهست |
مهتابرخي دست به جامي بودهست |
تو ميميري و چند پشت آنسوتر |
كو آنكه بداند ز تو نامي بودهست |
زهير توكلي
تهيه و تنظيم براي تبيان : زهر سميعي - بخش ادبيات تبيان