جوجه تیغی بامزه
جوجه تیغی بامزه
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
یه خانم جوجه تیغی خیلی کوچولو و بامزه با دوستش آقای راسو در جنگلی زیبا و سرسبز با هم گردش می کردند.
اونا همین طور که می رفتند توی راه یه کفشدوزک کوچولوی خیلی شیطون رو دیدند که با دوست پروانه ش بپر بازی می کرد.
خانم جوجه تیغی که از بازی اونا خوشش اومده بود، پیششون رفت و گفت: می شه ما هم باهاتون بازی کنیم؟
کفشدوزک کوچولو گفت: زومدی از این جا برو، من نمی خوام باهات بازی کنم، آخه پشت تو پر تیغه.
پروانه ی رنگارنگ هم گفت: منم اصلاً از اون دوست راسوت خوشم نیومد.
خانم جوجه تیغی و آقای راسو به راهشون توی جنگل ادامه دادند، اونا توی راه یک موش کور و یک راسو کوچولو دیدند که با هم شکلک بازی می کردند.
خانم جوجه تیغی و آقای راسو به اونا نزدیک شدند و ازشون پرسیدند؟ ما هم می تونیم باهاتون بازی کنیم، آخه بازی شما خیلی خنده دار و قشنگه.
اونا جواب دادند: چرا که نمی شه، هرچی تعدادمون بیشتر باشه، می تونیم بیشتر بخندیم.
خانم جوجه تیغی و آقای راسو پچ پچی کردند و بعد خانم جوجه تیغی گفت: ما می خوایم اولین جایزه ی مسابقه ی بهترین دوست رو به شما بدیم. ما توی جنگل خیلی گشتیم و شما رو انتخاب کردیم.
وقتی پروانه ی شیطون و کفشدوزک این خبر رو شنیدند، خیلی از بدجنسی شون ناراحت شدند و تصمیم گرفتند که دیگه با کسی بدجنسی نکنند.
نعیمه درویشی
بخش کودک و نوجوان تبیان
مطالب مرتبط: