دستورالعمل قرآني:آب بر آتش

هنگامي که منصور در بغداد بود هفته اي يک روز در«قبةالخضراء» حضور مي يافت. همه مي‌دانستند که آن روز، روز شومي است و فرد يا افرادي در آن مکان کشته خواهند شد. محمّد و ابراهيم از فرزندان عبد الله بن حسن نيز در اين مکان کشته شده بودند. از اين رو به «قبة الخضراء
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دستورالعمل قرآني: آب بر آتش

يکي از معروفترين و مشهورترين خلفاي بني عباس، منصور دوانيقي بود و در تأسيس دولت بني‌عباس مهمترين نقش را ايفاي کرد و پس از اولين خليفه عباسي، به حکومت رسيد. او پايه‌گذار تمدن خلافت عباسي بود که با تأسيس شهر مهم بغداد آغاز گرديد.

جسارت او در سرکوبي مخالفان، اقتدار و هيبت عجيبي را براي وي آفريده بود.تمام مخالفان واقعي و احتمالي را قلع و قمع کرد، حتي ابو مسلم را که بيشترين خدمت را به بني عباس کرد با حيله زيرکانه اي کشت .در اين ميان بيشترين ستم را بر بني فاطمه روا داشت وآنان را با فجيع‌ترين وضع به شهادت رساند.

منصور کارگزاري به نام ربيع داشت که دوّم شخص مملکت بشمار مي آيد؛ زيرا دو منصب مهم را هم زمان با هم داشت، او هم وزير بود و هم حاجب ـ که امروز از اين دو منصب به عنوان نخست وزير و وزير دربار ياد مي شود .

 

امامت امام صادق(ع) و خلافت منصور

بخشي از دوران امامت امام صادق مصادف بود با خلافت طولاني منصور و وزارت ربيع. منصور، امام صادق را کاملاً مي شناخت. او مي دانست که امام صادق مهمترين شخصيت و مرجع ديني امت اسلامي بشمار مي آيد و از احترام خاص و باشکوهي برخوردار است.

پس از قلع و قمع و کشتن همه مخالفان خيال منصور از هر جهت راحت شده بودو تنها چيزي که او را رنج مي داد، وجود و حيات امام صادق بود. براي اين که اين مانع را نيز از سر راه بردارد، نُه بار آن حضرت را در بغداد و مدينه احضار کرد تا وي را به قتل رساند. در اکثر اين موارد ربيع وزير خليفه حاضر و ناظر بوده است و گاه در جلب و احضار حضرت، نقش داشته است.

او نقل مي کند که با خليفه عازم مدينه بودم که در راه به من گفت: اي ربيع: اين بار جعفر بن محمد را خواهم کشت و براي اين که تصميمش را عملي کند، سوگند ياد کرد!

هنگامي که منصور در بغداد بود هفته اي يک روز در«قبةالخضراء» حضور مي يافت. همه مي‌دانستند که آن روز، روز شومي است و فرد يا افرادي در آن مکان کشته خواهند شد. محمّد و ابراهيم از فرزندان عبد الله بن حسن نيز در اين مکان کشته شده بودند. از اين رو به «قبة الخضراء» معروف شده بود

او از من خواست وقتي به مدينه رسيديم، او را نسبت به تصميم وقسمي که خورده بود، ياد آوري کنم . به مدينه که رسيديم، مرا مأمور ساخت که آن حضرت را احضار کنم. و من وقتي که خدمت حضرت رفتم، اورا از تصميم خطرناک منصور آگاه کردم. آن حضرت بدون ذره‌‌اي اضطراب و ناراحتي به ذکر ودعا مشغول گرديد ومن نفهميدم که چه دعا و ذکري مي خواند. وقتي نزد منصور رسيديم، ديدم منصور شمشير ي را آماده کرده و به دست مسيّب داده تا با اشاره او حضرت را به قتل برساند. حضرت همچنان دعا مي خواند و من به صورت منصور خيره شده بودم که ببينم چه مي‌کند که ناگهان ديدم التهاب و خشم منصور فرو کش کردو مثل آبي که آتش را خاموش مي کند،او نيز آرام گرفت، حضرت را در کنار خود نشانيد و گفت:غرض از ايجاد زحمت ،شکايت از علويان است که مردم را بر عليه من مي‌شورانند و بلوا و آشوب به راه مي اندازند و حضرت او را امر به صبر و گذشت کرد.

سپس منصور درخواست حديثي را کرد که قبلاً نيز از آن حضرت در رابطه با صله رحم شنيده بود. حضرت چند حديث را نقل مي کند که منصور به حديث مورد نظر دست مي يابد. سپس دستور مي دهد که حضرت را با احترام تمام بر اسب ويژه خودش سوار کنندو به منزل برسانند. اين حادثه خاطره‌اي بود که اثري عظيم در قلب ربيع بوجود آورد.

 

مکاني به نام قبّة الخضراء

هنگامي که منصور در بغداد بود هفته اي يک روز در«قبةالخضراء» حضور مي يافت. همه مي‌دانستند که آن روز، روز شومي است و فرد يا افرادي در آن مکان کشته خواهند شد. محمّد و ابراهيم از فرزندان عبد الله بن حسن نيز در اين مکان کشته شده بودند. از اين رو به «قبة الخضراء» معروف شده بود.

ربيع مي گويد: طبق معمول يک روز منصور در اين مکان حاضر شد و با خشم و ناراحتي فوق العاده‌اي به انتظار نشست؛ ولي اتّفاقي رخ نداد تا اين که شب فرا رسيد و من به خانه برگشتم. نيمه شب شد که قاصد منصور مرا احضار کرد و من وحشت زده نزد منصور رفتم و ديدم او همچنان در « قبةالخضراء» در انتظار است و چشمانش از خشم و خستگي ناشي از بي‌خوابي در التهاب است، رو به من کرد و گفت: اي ربيع! تو خودت ‌خوب مي‌داني که تو از چه مقام و منزلتي نزد ما برخورداري، مشکل مرا فقط تو مي‌تواني حل کني. گفتم: يا اميرالمؤمنين! آنچه دارم از فضل خدا و فضل امير است و در راه خدمت به امير از هيچ امري دريغ نخواهم کرد. وقتي منصور اين کلمات را از من شنيد، شادمان گرديد و به من گفت: هم اکنون نزد جعفر بن محمد‌ در مدينه مي‌روي و او را در هر حالي که هست و در هر هيئت و لباسي که مي‌باشد، کشان کشان نزد من حاضر مي‌کني!

براي انجام مأموريت از نزد منصور خارج شدم ‌و با خود گفتم: بيچاره شدم و آخرت خويش را تباه کردم. حتماً پس از آوردن جعفر بن محمد به من امر خواهد کرد تا او را بکشم. شدّت خشم منصور در حدي بود که يقين داشتم او را خواهد کشت. به خانه رفتم و پسرم را براي انجام اين مأموريت به سوي حضرت فرستادم و او همان شب از بغداد به طرف مدينه حرکت کرد.

پسر ربيع مي‌گويد: وقتي به منزل حضرت رسيدم از ديوار بالا رفتم و خودم را به داخل اتاق حضرت رساندم. ديدم در حالي که پيراهن ساده‌اي برتن داشت و دستاري به کمر بسته بود مشغول نماز بود. ايستادم تا از نمازش تمام شود، آن گاه گفتم: يابن رسول الله! دعوت اميرالمؤمنين منصور را اجابت کن. حضرت فرمود :اي پسر ربيع! رخصت بده تا لباسهايم را بپوشم و آماده شوم. گفتم: چنين اجازه‌اي ندارم و بايد شما را با همين حال و وضع نزد منصور ببرم. آن گاه حضرت را با سر و پاي برهنه با خود برد مسافت بين مدينه و بغداد را با همين حال طي کرديم و در بين راه چندين بار ضعف بر آن حضرت عارض شد. نزديک «دارالاماره» که رسيديم او را تحويل پدرم دادم. ربيع آستين حضرت را گرفت و او را به نزد منصور برد. وقتي چشم منصور به حضرت افتاد گفت: اي جعفر! اين چه فساد و گمراهي است که راه انداخته‌اي ؟ چرا اين قدر به بني‌عباس حسد مي‌ورزي و در راه زوال نعمت خلافت از اين خانواده مي‌کوشي، در حالي که هيچ ثمره‌اي براي تو ندارد؟ حضرت فرمود :اي منصور! تو خود خوب مي‌داني که من چنين اوصافي ندارم.

اي ربيع! هر کس به به چنين صحنه‌اي گرفتار شودو سوره «قدر» را بخواند، رهايي خواهد يافت. اگر نبود قرائت سوره قدر توسط ما و شيعيان ما، هرآينه دشمنان ما را در چنگال خشم و ستم خويش نابود مي‌کردند. به خدا قسم که اين سوره پناه گاه ما و شيعيان ماست

منصور لحظه‌اي درنگ کرد و در حالي که شمشيري در دست داشت، دست نوشته اي رابه سوي حضرت پرتاب کرد و گفت: بخوان آنچه را که نوشته اي! تو در اين نامه به ما بد گويي کرده اي و خواستار نابودي خلافت عباسي شده‌اي.

حضرت صحت چنين نامه‌اي را انکار کرد، ولي منصور اصرار ميکرد که اين نامه از شماست. آنگاه با شمشير به سوي حضرت رفت؛ ولي ناگهان منصرف شد و به جايگاهش برگشت. اين حادثه سه بار در آن شب تکرار شد. من با خود يقين کردم که بار چهارم شمشير را به من خواهد داد تا حضرت را بکشم؛ اما با کمال تعجب ديدم اين بار نيز منصور آرام گرفت و به دلجويي و ملاطفت پرداخت! کاري که هرگز از منصور جز براي جعفربن محمد سرنزده بود. من تصميم داشتم که اگر منصور مرا امر کند تا حضرت را به قتل برسانم، خودش را بکشم و اين را هم خوب مي‌دانستم که چه عواقب شومي براي خودم و اهل و عيالم پيش خواهد آمد. منصور مرا مأمور کرد تا حضرت را با احترام و تجليل فراوان به منزل برگردانم. حضرت از ايمان و عقيده من نسبت به خودش خبر داشت ميدانست که چقدر من به او علاقه دارم؛ امّا مجبورم عقيده خويش را پنهان کنم از اين رو برايم سؤال بود که چگونه امام از آن صحنه هاي عجيب و استثنايي رهايي جست؟

 

رهايي از ظلم با خواندن سوره قدر

در بين راه که بارها شاهد اين صحنه‌هاي عجيب و استثنايي بودم از حضرت سؤال کردم: يابن رسول الله! چه عاملي باعث مي شود که شما از خشم و غضب منصور بارها در امان بمانيد؟ حضرت دعاها و اذکاري را متذکّر شد و از جمله فرمود: اي ربيع! من خود را با قرائت «انا انزلناه في ليلة القدر»، از شرّ منصور حفظ کرده‌ام.

اي ربيع! هر کس به به چنين صحنه‌اي گرفتار شود و سوره «قدر» را بخواند، رهايي خواهد يافت. اگر نبود قرائت سوره قدر توسط ما و شيعيان ما، هر آينه دشمنان ما را در چنگال خشم و ستم خويش نابود مي‌کردند. به خدا قسم که اين سوره پناه گاه ما و شيعيان ماست.

بخش قرآن تبيان


منبع: محمد عبداللهيان ، سايت حوزه

 

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت