فيلمهايي که روي پرده سنگيني ميکنن
فيلمهايي که روي پرده سنگيني ميکنن
متفاوت بودن کارگردان به هر قيمتي
دسته بندي سينماي ايران به فيلمهاي فرهنگي و گيشهاي باعث اکران نامناسب تعدادي از فيلمها و قرباني شدن آثار ارزشمند ميشود، اين تعاريف مصطلح، برچسبهايي است که برخي از کارگردانها روي فيلمهايشان ميچسبانند.
دستهبندي فيلم در سينماي ايران از سالها پيش رايج شده است. گاهي بر روي فيلمي عنوان فاخر را ميچسبانند. گاهي فيلمي معناگرا و در بيشتر موارد هم فيلمهاي روي پرده، گيشهاي خوانده ميشوند. فيلمفارسي هم که در اين درجه بنديها جاي خود را دارد و به زعم بسياري از منتقدان در چند سال اخير بسياري از فيلمها ما را به سمت استفاده از اين اصطلاح ميبرند. از ميان دستهبنديهاي صورت گرفته اصطلاح رايج در مورد فيلمهاي مخاطب خاص که همان فيلمهاي فرهنگي را شامل ميشود، جنجال بيشتري را به پا کرده است. اين عنوان که با نگاه کلي سينماي ايران را رصد ميکند، باعث اعتراض کردن کارگردانها و تهيهکنندگان سازنده اين فيلمها براي ندادن سالن نمايش و نوبت اکران ، شده است.
مطرح کردن فيلم فرهنگي در سينما يکي از همان غلطهاي مصطلح است که با ورود جوانترها به عرصه فيلمسازي اتفاق افتاد. فيلم في نفسه يک کالاي فرهنگي است و اگر کسي بخواهد با چسباندن برچسب فرهنگي و هنري روي اثرش آن را از باقي آثار متمايز کند، براي سينما به صورت مستقل شخصيت قائل نشده است. اما نکته مهم در اين ميان ابزارهاي موجود در سينما و نحوه به کار گيري آنهاست. جايي که فيلمنامه در کنار موضوع و نوع روايت مورد اهميت قرار ميگيرد، اثري خلق ميشود که مثلا نمونهاش را ميتوان در فيلمهاي رضا ميرکريمي پيدا کرد.
"خيلي دور، خيلي نزديک" يکي از بهترين دستاوردهاي سينماي ايران در عرصه فيلمهاي معناگرا بود. رضا ميرکريمي در اين فيلم تلاش زيادي براي انتقال معنا به مخاطب نکرد. فيلمنامه دقيق و متفاوت اين فيلم مخاطب را با موضوعي رو به رو ميکرد که نه تنها براي او تازگي داشت بلکه خود را به جاي مسعود رايگان بازيگر اين فيلم در معرض آزمون و خطاي الهي قرار ميداد و ميزان صبر و تحمل خود را همراه با اين شخصيت محک ميزد.
دستهاي ديگر از فيلمهاي خاص، به لحاظ کنار گذاشتن بودجهاي بيشتر از بودجههاي صرف شده رايج براي ساخت فيلم در سينماي ايران، به فيلمهاي فاخر ديني و مذهبي مربوط ميشود. فيلمهايي که ساخت آنها هم سالها به طول ميانجامد.
ميرکريمي در "به همين سادگي" همينطور که از عنوانش برميآيد، از تجربيات فيلمسازياش به خوبي استفاده ميکند و دست روي سوژه اي ميگذارد که فکر پشت آن است. اين همان سينمايي است که نه ميشود به آن مخاطب خاص اطلاق کرد و نه فيلمهايش يادآور فيلمهاي نفروش رايج در دهه 80 است. فيلمهايي که همچنان هم ساخته ميشوند اما نه تنها مخاطبي ندارند بلکه سالني هم به آنها داده نميشود.
سينمايي که در اين سالها همه تماشاگرانش را در کنار هم داشته باشد بايد انواع سليقهها را پوشش دهد. علاوه بر اين ميتواند به صورت همزمان فاخر هم طلقي شود. معمولا در سينماي ايران آثاري که همه اينها ار در کنار هم داشته باشند، انگشت شمار هستند. مثلا مجيد مجيدي را با فيلم کم خرج "بچههاي آسمان" ميتوان در اين دسته بندي قرار داد. کارگرداني که عادت به زياده گويي و تکرار ندارد و تلاش ميکند رگههاي از دين و مذهب را در فيلمهايش به صورت کاملا نامحسوس به کار ببرد. "رنگ خدا"، "آواز گنجشکها" و "بيد مجنون" البته به خاطر استفاده از بازيگران چهره و حرفهاي بافاصله، ادامه همان راهي را رفتند که مجيدي بابش را در سينماي ايران باز کرد و هيچ کس هم به اندازه وا توانست به خوبي در اين مسير گام بردارد و تاثيرگذار باشد. نمونههايي چون "خدا نزديک است" ساخته علي وزيريان بدون شک تلاش بسياري براي نزديک شدن به اين فضا داشت اما مخاطب با ديدن فيلمهايي از مجيدي انتظاراتش سخت برآورده ميشد.
"يک تکه نان"
کمال تبريزي هم در ميان فيلمهاي به اصطلاح معناگرا، نمونه قابل توجهي است. تبريزي که به تجربه اندوزي در ژانرهاي مختلف سينمايي علاقه خاصي دارد، در اين فيلم تلاش گروهي عدهاي جوان براي استخدام در محيط باني را دستاويز فيلمي ميکند که در پس پرده خود حرفهاي زيادي براي گفتن دارد. "گاهي به آسمان نگاه کن" هشتمين فيلم تبريزي هم ويژگيهاي "يک تکه نان" را شامل ميشد. فيلمي که در جشنواره بيست و يک فيلم فجر در پنج عنوان نامزد دريافت سيمرغ بلورين شد و جالب اين است که در هيچ يک از رشتهها هم موفق به دريافت جايزه نشد.با اين وجود، "گاهي به آسمان نگاه کن" دومين فيلم منتخب تماشاگران در بيست و يکمين جشنواره بينالمللي فيلم فجر شد و جالب اينجاست که فيلم به قول بعضيها نه چهره جوان و شناخته شدهاي داشت و نه روايتگر فيلمي شهري بود. نکتهاي که بيش از هر چيز توانست تبريزي و باقي کارگردانهاي نام برده را در اين حوزه موفق کند، توجه به رنگارنگي و سليقه مخاطب و در عين حال نيفتادن در ورطه تکرار بود. "طلا و مس" هم در اواخر دهه 80 يکي از همان فيلمهايي است که ميشود ساعتها در مورد تازگي داستان و شيوه پرداخت کارگردان آن صحبت کرد. فيلمي که به صورت امروزيتر و جنسي از دغدغههاي "زير نور ماه" را روايت ميکند و چقدر خوب از عهده گفتن حرفهاي ناگفته در مورد گروهي از مردم جامعهمان که کمتر از زندگيشان ميدانيم، برميآيد.
دستهاي ديگر از فيلمهاي خاص، به لحاظ کنار گذاشتن بودجهاي بيشتر از بودجههاي صرف شده رايج براي ساخت فيلم در سينماي ايران، به فيلمهاي فاخر ديني و مذهبي مربوط ميشود. فيلمهايي که ساخت آنها هم سالها به طول ميانجامد. نمونه مطلوب اين فيلمها که زمان خودش فيلم خوبي بود و حداقل بسياري از خانوادهها را به فيلم ديدن در کنار هم ترغيب کرد، "مريم مقدس" بود. بحراني کارگردان ترجيح داد چشم به روي همه بازيگران سينماي ايران ببيندد و بازيگري را براي نقش مريم انتخاب کند که علاوه بر دارا بودن معصوميت چهره، براي همه ناشناخته باشد. "مريم مقدس" ميتوانست سکوي پرتابي براي شبنم قلي خاني و ادامه راه بازيگرياش باشد اما او ترجيح داد تنها خاطره خوش همان فيلم را در ذهن مخاطب از خود باقي بگذارد.
ميرکريمي در "به همين سادگي" همينطور که از عنوانش برميآيد، از تجربيات فيلمسازياش به خوبي استفاده ميکند و دست روي سوژه اي ميگذارد که فکر پشت آن است. اين همان سينمايي است که نه ميشود به آن مخاطب خاص اطلاق کرد و نه فيلمهايش يادآور فيلمهاي نفروش رايج در دهه 80 است
از طرفي نميتوان از کنار فيلمهايي چون "ابراهيم خليل الله"، "ناسپاس" و "ملک سليمان" به راحتي گذشت. نه اينکه هر کدام از اين فيلمها توانستهاند در سينماي ايران تاثيرگذار باشند، نه. اما به لحاظ مدت زمان صرف شده براي ساخت اين فيلمها و هزينههاي کلان، مخاطب توقع چنداني درباره اين گونه فيلمها دارد.
البته از ميان آثار ساخته شده تحت عنوان سينماي ديني و تاريخي "ملک سليمان" به لحاظ ترکيب بندي و چشم نوازي بيشتري داشته است و اگر در طرح داستان و پيشبرد آن نتوانسته مخاطب را راضي کند، در رنگ آميزي بصري از عهده اين کار برآمده است. دو عنصر طراحي صحنه و لباس و طراحي و اجراي جلوههاي ويژه در کنار داشتن فيلمنامه جذاب براي مخاطب در ساخت اينگونه آثار اهميت دارد. و اين دقيقا همان نقاط ضعفي است که در سينما بيش از تلويزيون ديده ميشود وبدون ترديد تلويزيون در تهيه و توليد آثار فاخر و مذهبي بهتر عمل کرده است.
اما فيلمهاي بدون مخاطب، يکي از بزرگترين مشکلات سينماداران است. فيلمهايي که در هيچ دسته بندي نميگنجند. نه تعريفي در دسته بندي طبقه متوسط دارند و نه گيشهاي براي فروش. فيلمهايي که اتفاقا با زحمت فراوان و تهيهکننده خصوصي هم ساخته ميشوند و نياز دارند تا هزينههاي توليد را از طريق فروش به دست بياورند اما اين اتفاق نميافتد.
"دوزخ، برزخ، بهشت"، "خواب زمستاني"، "پرسه در مه"، "صداها"، "پا برهنه در بهشت" و "کيميا و خاک" در اين دسته بندي قرار ميگيرند و البته تعدادي از اين فيلمها به خاطر شرايط بد اکران و همزماني اکران با فيلمهاي کمدي نتوانستهاند عرض اندام کنند. "پرسه در مه" يکي از همان فيلمهاست که اواخر سال 89 و در بدترين فصل اکران روي پرده رفت. فيلم تحسين شده جشنواره فيلم فجر که توجه بيشتر منتقدان را به خود جلب کرده بود ميتوانست بهتر از اينها ديده شود و بفروشد اما به خاطر بي توجهي مسئولان به چنين فيلمهايي، انتظارات فروش را برآورده نکرد.
در عين حال بيشتر فيلمهايي که در اين دسته بندي جا ميگيرند پتانسيل و تواني براي اکران ندارند. قرار نيست فيلمي بودن تماشاگر روي پرده برود و حالا بسياري از مدعيان فيلمهاي فرهنگي اعتراض سينماداران و اصرار براي فيلمهاي محدود و دست چين شده را درک ميکنند. البته هنوز هم ميتوان نمونههاي موفقي چون "هامون"را ميتوان به ياد آورد. فيلمي که اگر امروز روي پرده ميرفت زير مجموعه فيلمهاي مخاطب خاص بود، با اين تفاوت که داريوش مهرجويي سال 69 هنوز جزو کارگردانهاي اسم و رسم دار نشده بود. اين فيلم در همان سال با بليط "يک تومان" 18 ميليون تومان فروش کرد و تنها دليلش هم تازگي مضمون و نبود خط کشيهاي رايج در سينماي ايران در آن سالها بود.
موضوع قابل بحث همچنان دعوا بر سر فرهنگي بودن يا غير فرهنگي بودن برخي فيلمهاي سينماي ايران است. دعوايي که معلوم نيست از چه زماني شروع شده و تا کي ادامه دارد. اما مسالهاي که براي همه تا به اينجا روشن شده اين است که چسباندن اين برچسبهاي بزرگ و تيره تار، نه متوجه سينماداران است و نه متوجه مسئولان سينمايي. اين تنها آروزي جواناني است که در دورهاي ميخواستند نسبت به کارگردانهاي ديگر متفاوت باشند و از اين مساله خيليها سوء استفاده کردند. متفاوت بودن به هر قيمتي، هميشه نتيجه بخش نيست.
سينما و تلويزيون تبيان
منبع: مهر / الهام نداف