مادربزرگترين مادر ايراني

بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

«مادربزرگ‏ترين» مادر ايراني

 

باشگاه کاربران:

يکي از مطالب ارسالي کاربران، گفت‏وگو با پيرزني 125 ساله است، که راز طول عمر خود را غذاي سالم و فعاليت و کار بابرکت کشاورزي دانسته است.

کاري به اين ندارم که اين مادربزرگ روستايي وراميني درباره گذشته‏هاي خود چه گفته است. فقط نکته‏اي که به ذهنم رسيد، اينکه اين زن گفته احمدشاه قاجار را به ياد دارد. چرا تا به حال هيچ کس به سراغ اين خانم نرفته بود تا با او درباره اوضاع سياسي اجتماعي ايران در زمان قاجار صحبت کند؟

قطعا او در حد خود(نه به اندازه يک کارشناس مسائل سياسي ـ اجتماعي) از مسائل اطراف و پيرامونش خبردار مي‏شده و اگر کسي با وي درباره آنها حرف زده بود، تا به حال زواياي بسياري از تاريخ معاصرمان ـ باز هم مي‏گويم در همان حد و اندازه محيط پيراموني اين زن روستايي ـ روشن مي‏شد و مي‏توانست حداقل منبع خوبي براي تحقيق در زمينه مسائل روستاييان و قشر محروم جامعه ايراني در دوره‏هاي قاجار و پهلوي باشد. جالب اينکه اين زن وراميني است؛ روستايي وراميني.

يعني از خيلي‏ها در زمينه جنبش روستاييان ورامين و پيشوا که پس از خبردار شدن از دستگيري حضرت امام خميني (رحمة الله عليه) به سمت تهران حرکت کردند، بيشتر اطلاع دارد و مي‏داند. متأسفانه مادربزرگ مهربان قصه ما، ديگر نه مشاعرش چندان ياريش مي‏کند و نه خودش حال و حوصله حرف زدن دارد. اما اگر 25 سال پيش (وقتي او صد ساله بود و ما سه چهار ساله(!)) به نزدش مي‏رفتيم، شايد خيلي چيزها را الآن مي‏دانستيم. هرچند که گفته‏هاي يک نفر ـ يا به اصطلاح طلبه‏ها، "خبر واحد" ـ نمي‏تواند چندان مورد اعتماد باشد، اما به هر حال در شهر کوران، "يک‏چشم"، پادشاهي مي‏کند.

اسمــــش خديجـه خانم است. ساکن يکي از روستاهاي ورامين. همه اهالي او را به واسطه سن و سال زيادي که دارد مي‌شناسند.

نوه و نتيجه‌هايش او را ننه‌خديجه صدا مي‌کنند. وقتي پاي صحبت‌هاي پيرزن بنشينيد، مي‌گويد که تا زمان احمد شاه را به خاطر دارد اما حالا به خاطر سن زيادش حال و حوصله حرف زدن ندارد.

مي‌گويد نمي‌خواهد زياد سر زبان‌ها بيفتد؛ چرا که از دور و بر شنيده آنهايي که سن زيادي داشته‌اند و روزنامه‌ها گزارششان را چاپ کرده‌اند، چشم خورده و بعد از مدتي جانشان را از دست داده‌اند: «من در کودکي مادرم را از دست دادم. در 15سالگي به‌طور غيابي از سوي پدرم، دايي و عموهايم به عقد مردي به نام نوروز درآمدم و بعد از يک سال که از ازدواجمان گذشت، صاحب فرزندي شدم که الان 110 سال از تولدش مي‌گذرد.» اما اين تنها فرزند ننه خديجه نيست.

او در طول سال‌هاي زندگي‌اش صاحب بيش از 10 فرزند شد و تا حالا بيش از 100 نوه، نتيجه و نبيره دارد؛ «هيچ وقت نگفتم فرزند کمتر زندگي بهتر. اين حرف‌ها براي امروزي‌هاست. ما بايد به بزرگي خدا توجه داشته باشيم. خدا قبل از اينکه بچه‌اي را به مادري بدهد روزي‌اش را مي‌دهد».

به گفته خديجه خانم از آنجا که آنها تعدادشان زياد بود، سالي يک‌بار آن‌هم شب عيد پلو مي‌خوردند. اين پيرزن معتقد است که در طول سال، غذاي دائمي را خدا برايشان مي‌رساند؛ «آبگوشت، دمي گوجه، بادمجان و گوجه، آش و املت غذاهايي بودند که من براي بچه‌هايم مي‌پختم. مثلا براي املت دو تا تخم‌مرغ مي‌زدم و يک کيلو گوجه قاتي‌اش مي‌کردم تا به همه برسد».

ننه خديجه زياد اهل خوردن گوشت و برنج نبود. اگر سر سفره‌شان پيدا مي‌شد، يکي دو لقمه‌اي مي‌خورد. در غير اين صورت زياد لب به گوشت و برنج نمي‌زد. چون مي‌دانست که سلامتش به خطر مي‌افتد.

او درباره راز  طول عمرش مي‌گويد: «نماز اول وقت، دروغ نگفتن، غيبت نکردن پشت سر ديگران و اينکه به شهر نرفتم و روابطم با ديگران را تنها در حد صله رحم حفظ کردم، باعث شد که من زياد عمر کنم.» پيرزن وراميني هميشه از خدا مي‌خواهد تا عمر با عزت و سلامتي به او بدهد.

خديجه خانم موقع غذا خوردن عادت دارد که سفره پارچه‌اي پهن کند. او معتقد است سفره پارچه‌اي سراسر برکت و رزق‌و‌روزي است؛ «شايد اعتقادم به برکت خداست که آ‌ن‌قدر زنده مانده‌ام.» يکي از شاخصه‌هاي ننه خديجه رفتار خوبي است که با پرنده‌ها دارد.

به آنها غذا مي‌دهد و هر از گاهي خودش را با آنها سرگرم مي‌کند. اين پيرزن 125 ساله با خود مي‏انديشد پرنده‌ها در قبال غذايي که او به آنها مي‌دهد، براي سلامتي‌اش با زبان بي‌زباني دعا مي‌کنند.

منبع: گروه مجلات همشهري


باشگاه کاربران تبيان - ارسالي از :  hasantaleb

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت