اتفاقی در یک قدمی اسارت

چند نفر از مزدوران عراقی با به دست گرفتن موشک‌های آرپی جی رزمندگان به شهادت رسیده به پایکوبی و رقص در کنار پیکر پاک یکی از شهدای گرانقدر مشغول شدند. مشاهده این صحنه برایم منزجر کننده و تنفرآمیز بود. به سمت یکی از آن مزدوران نشانه گرفتم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اتفاقی در یک قدمی اسارت

براساس خاطره‌ای از حجت‌الاسلام والمسلمین اسماعیل محبی


 چند نفر از مزدوران عراقی با به دست گرفتن موشک‌های آرپی جی رزمندگان به شهادت رسیده به پایکوبی و رقص در کنار پیکر پاک یکی از شهدای گرانقدر مشغول شدند. مشاهده این صحنه برایم منزجر کننده و تنفرآمیز بود. به سمت یکی از آن مزدوران نشانه گرفتم و با اولین گلوله و به صورت تک تیر او را به هلاکت رساندم. دومین عراقی با مشاهده بر زمین افتادن همرزم خود برای لحظاتی مات و مبهوت ایستاد. در همین لحظه متوجه فاصله حدود 60 متری تانک‌های دشمن با خود شدم.


ساخت پل خیبر توسط رزمندگان جهت دستیابی به جزیره مجنون مقدمه‌ای شد برای احداث جاده خاکی معروفی که حدود 4هزار کمپرسی در ساخت آن حضور داشته و بخشی از هور خاکریزی شد تا اتصال به جزیره آسان‌تر شود.گاهی اوقات پل خیبر مورد تعرض هواپیماهای دشمن واقع می‌شد که به دلیل حضور سامانه‌های پدافند هوایی مخصوصاً توپ‌های ضدهوایی حملات هوایی فوق در اکثر اوقات ناکام می‌ماند و هر وقت که صدمه‌ای به پل وارد می‌شد قطعات آن سریعاً تعویض می‌شد.

در سال 62 به عنوان بسیجی در گردان امام‌سجاد(ع) از لشکر 17 قم در مناطق عملیاتی جنوب مشغول به خدمت شدم. در آن زمان گردان امام سجاد(ع) به فرماندهی شهید جواد عابدی اداره می‌شد. پس از اعزام به خوزستان در اهواز اسکان یافتیم و از همانجا جهت انجام عملیات به طلائیه اعزام شدیم.

در مراحل اول عملیات اهداف پیش‌بینی شده برای گردان ما محقق نشد ولی رزمندگان اسلام از سایر محورها موفق به تصرف جزیره شدند و گردان ما در پشت طلائیه چند روزی متوقف شده بود. از آنجایی که توقف گردان ما می‌توانست منجر به رکود عملیاتی سایر گردان‌ها شود لذا نفرات گردان ما به وسیله هلیکوپتر شینوک و شبانه به جزیره حرکت داده شدند. انجام مأموریت انتقال نیرو در آن شرایط برای هلیکوپتر خطرناک بود زیرا عراقی‌ها بر موقعیت ما اشراف داشتند و احتمال حمله آنها به هلیکوپتر متصور بود. برای کاهش احتمال حمله عراقی‌ها به هلیکوپتر، جابه‌جایی فوق در شب انجام شد و چون دید بصری خلبان در شب تا حد زیادی کاهش می‌یابد یکی از خدمه پروازی در کنار در باز شده هلیکوپتر ایستاد و با استفاده از گرای جغرافیایی رودخانه، خلبان را که سعی می‌کرد در ارتفاع پائین پرواز نماید هدایت می‌کرد.

این جابه‌جایی از نظر نظامی همراه با خطرات فراوانی بود. پس از انجام جابه‌جایی و برای رسیدن به منطقه مورد نظر سوار بر خودروی آیفا ارتشی شدیم. در بین مسیر بارها به دلیل حملات و بمباران هواپیماهای عراقی از آیفا بیرون پریده و در بالای نیزارها موضع می‌گرفتیم.

جاده‌ای که در آن طی مسیر می‌کردیم حدود 12متر عرض داشت و پس از مدتی با گردش به چپ که در واقع به سمت عراقی‌ها بود مستقر شدیم. ارتفاع جاده حدود 5/2 متر بود و خود این جاده به نوعی سدی در برابر آب‌های دجله و فرات محسوب می‌شد اما سمت دیگر جزیره مرداب و مملو از آب‌های تلخ و شور بود و ما برای پر کردن قمقمه‌های آب از عرض جاده عبور کرده و در سمت دیگر جاده قمقمه‌ها را پر می‌کردیم. البته این گفته به آن معنی نیست که آب مورد استفاده در آن سمت جاده کاملاً سالم و گوارا بود. به عنوان مثال در فاصله 4 متری من که مشغول پر کردن قمقمه آب بودم، جنازه یک عراقی بر روی آب به صورت باد کرده و متعفن قرار داشت که از سفیدی دست‌هایش فهمیدم که چند روزی جنازه وی روی آب قرار داشت.

چند روز پس از حضور ما در منطقه حدود ساعت 6 صبح متوجه فریاد نیروهای خودی شدم. آنها فریاد می‌زدند: «پاتک، عراقی‌ها پاتک زدند». با توجه به اینکه مسئولیت من در آن عملیات (کمک‌‌ آرپیجی‌زن) بود، به همراه چند نفر دیگر کوله‌ها را سریع بستیم. بارانی از گلوله به سمت ما می‌آمد. با دقت در وضعیت نیروهای دشمن متوجه آرایش تانک‌های دشمن شدم که به سمت ما در حال حرکت بودند. نکته جالب اینجاست که بعد از عملیات با مراجعه به روزنامه‌ها متوجه شدم که حدود 16 تیپ مکانیزه عراق در این پاتک به صورت مستقیم یا غیرمستقیم حضور داشتند و قصد تصرف جزیره را داشتند.

شب قبل از پاتک، جهت تثبیت موقعیت‌مان، خاکریزی به طول تقریباً یکصد متر به وسیله یک دستگاه لودر ایجاد شد. این خاکریز کمک بزرگی برای دفاع در برابر پاتک عراقی‌ها بود. همرزمان من در گردان امام سجاد(ع) بشدت درگیر پاتک فوق شدند. کانالی هم در نزدیکی ما بود که تعدادی از رزمندگان با آرپی جی در آنجا مشغول شکار تانک‌ها بودند. فشار عراقی‌ها به حدی زیاد بود که جز 5 یا 6 نفر فرد دیگری در گردان باقی نمانده بود و سایر اعضای گردان امام سجاد(ع) یا به شهادت رسیده بودند و یا اینکه مجروح شده بودند.در یک لحظه متوجه شدم که عراقی‌ها با به شهادت رساندن رزمندگان مستقر در کانال آنجا را تصرف کرده بودند. چند نفر از مزدوران عراقی با به دست گرفتن موشک‌های آرپی جی رزمندگان به شهادت رسیده به پایکوبی و رقص در کنار پیکر پاک یکی از شهدای گرانقدر مشغول شدند. مشاهده این صحنه برایم منزجر کننده و تنفرآمیز بود. به سمت یکی از آن مزدوران نشانه گرفتم و با اولین گلوله و به صورت تک تیر او را به هلاکت رساندم. دومین عراقی با مشاهده بر زمین افتادن همرزم خود برای لحظاتی مات و مبهوت ایستاد. در همین لحظه متوجه فاصله حدود 60 متری تانک‌های دشمن با خود شدم. محاصره ما توسط عراقی‌ها حتمی شده بود،سعی کردم با تیراندازی به سمت تیربارچی تانک‌ها حرکت مفیدی در برابر دشمن انجام دهم.

به خودم آمدم، تانک‌ها در نزدیکترین فاصله با ما قرار گرفتند و موشک آرپی جی تمام شده بود. عراقی‌ها آنقدر به پیروزی خود مطمئن شده بودند که لودری را جهت ایجاد خاکریز در همان صحنه نبرد مستقر کردند. خطاب به بی‌سیم چی گفتم: «فقط پیام بده موشک آرپی جی، موشک آرپی جی» در همین زمان کلاشینکف من بعد از شلیک حدود 8 خشاب به صورت تک تیر، گیر كرد و قابلیت تیراندازی را از دست داد

تیربارچی‌های چند تانک با شلیک مکرر به سمت محل کمین من ،سعی در مهار گلوله‌هایم داشتند. سرم را پائین آوردم، شدت گلوله‌های شلیک شده به سمت من به حدی بود که به اندازه چند سانتیمتر از خاک بالای خاکریز کاسته شد و مقدار زیادی از آن خاک روی سر و رویم ریخته شد.

در همین لحظه تعدادی از نیروهای گردان امام رضا(ع) قزوین از پشت سر به ما ملحق شدند. یکی از فرماندهان دسته گردان فوق با رسیدن به من، دستش را به پشتم زد و گفت «خسته نباشید رزمنده، تا پیروزی یک قدم مانده، نگران نباش». محل تیراندازی را تغییر دادم. بعد از تیراندازی مجدداً به سمت آن بزرگوار برگشتم. آن رزمنده عارف بر اثر تیر مستقیم عراقی‌ها به شهادت رسیده بود و بر روی زمین افتاده بود. دقیقاً به یاد دارم که موهای لخت و پرپشتی داشت، پیچش باد در بین موهای او و چشمان باز و زل زده به من، حالت عجیبی را در من به وجود آورده بود. چفیه‌ام را بر روی سر و سینه‌اش گذاشتم. جمله عجیبش مدام در ذهنم مرور می‌شد. «تا پیروزی یک قدم مانده، نگران نباش».

به خودم آمدم، تانک‌ها در نزدیکترین فاصله با ما قرار گرفتند و موشک آرپی جی تمام شده بود. عراقی‌ها آنقدر به پیروزی خود مطمئن شده بودند که لودری را جهت ایجاد خاکریز در همان صحنه نبرد مستقر کردند. خطاب به بی‌سیم چی گفتم: «فقط پیام بده موشک آرپی جی، موشک آرپی جی» در همین زمان کلاشینکف من بعد از شلیک حدود 8 خشاب به صورت تک تیر، گیر كرد و قابلیت تیراندازی را از دست داد.

تمام این رخدادها در کوتاهترین زمان ممکن اتفاق می‌افتاد و فرصت اندک ما جهت جلوگیری از محاصره دشمن، اضطراب من را افزایش داده بود. ناگهان متوجه حرکت یک دسته 22 نفره از رزمندگان از پای جاده به صورت خمیده و سریع از پشت سرمان شدم. هر یک از آنها 5 موشک آرپی جی خرج بسته به همراه داشتند. پس از پیوستن آنها و استفاده از آرپی جی، توان رزمی ما جهت انهدام تانک‌ها افزایش یافت.

اولین کاری که انجام دادیم منهدم نمودن لودر عراقی بود که با وقاحت تمام در وسط صحنه نبرد مشغول فعالیت بود. انهدام اولین تانک عراقی و ورود هلیکوپترهای هوانیروز قهرمان جمهوری اسلامی ایران مصادف با هم شده بود. هلیکوپترهای هوانیروز از بالای سرمان تانک‌های دشمن را نشانه می‌گرفتند. مطابق اخبار واصله بعد از عملیات فوق مشخص شد که هلیکوپترهای هوانیروز جمهوری اسلامی ایران 55 دستگاه از تانک‌های عراقی را در آن پاتک نابود کردند. تا ساعت 16 همان روز نیروهای گردان امام رضا(ع) قزوین کاملاً در خط مستقر شدند و خطر سقوط آن منطقه از بین رفت. بعدها و در عملیات‌های بعدی به عنوان روحانی و نیروی رزمی تبلیغی در جبهه حضور پیدا کردم. پاتک عراقی‌ها با چندین تیپ زرهی و ده‌ها تانک در محورهای مختلف و عدم موفقیت آنها در تصرف جزیره مجنون معجزه‌ای از معجزات الهی بود که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


راوی :

حجت‌الاسلام والمسلمین اسماعیل محبی

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت