سمیر، جومونگ را دریاب!
سمير، جومونگ را درياب!
درخشش خيالي چند سريال پرنقص
سريال خارجي شما را به ياد چه مياندازد؟ پليسي آلماني، جنگجويي چشمبادامي يا سبيلهاي پوآرو؟
هرچه باشد حالا سريالهاي خارجي قديمي تلويزيون براي ما مثل خيلي چيزهاي ديگر، تبديل به نوستالژي شدهاند؛ با اين حال از 3دهه پيش تاکنون، سريالهاي خارجي تلويزيون اگرچه بهعنوان سرگرمکنندهترين و جذابترين برنامهها شناخته شدهاند اما بيش از جذابيت براي دستاندرکاران صداوسيما چالشبرانگيز بودهاند؛ هرچند که اين جذابيت رفتهرفته رو به افول گذاشت و حساسيتها نيز همپاي آن، رو به کاستي رفت.
اگر گذشتهترها را به ياد داشته باشيد، ته ذهنتان به سريال «ميشل استروگف» برميخوريد که اگر صحنههايش از يادتان رفته باشد، موسيقياش را همين الان ميتوانيد، زمزمه کنيد. ميشل استروگف شايد آغاز چالشي بود که همچنان مسئولان تلويزيون را رها نکرده است. براي جوانترها ميگويم که ميشل استروگف سريالي فرانسوي بود براساس داستاني از ژول ورن که در قرن19 روسيه ميگذشت. سريال حماسي بود و قصهاش پرکشش.
آن روزگار اسباب تکنولوژي آنقدر پيشرفت نکرده بود که مثل امروز بانوان مکشفه فيلمها و سريالها را روي تصوير بپوشانند اين شد که هرجا شخصيت زن سريال بود، همان تکه سياه ميشد ولي اندکي ناشيانه بود. تا آنجا که به ياد دارم ميشلاستروگف همانطور تکهپاره به پايان رسيد اما داستان سريالهاي خارجي که گريزي براي پخش آنها نبود، تازه شروع شد. گريزي براي پخش سريال خارجي نبود چون حتي آنتن محدود و چندساعته آن دوران هم نياز به برنامههاي سرگرمکننده داشت و هنوز امکانات تلويزيون با آن تحريمهاي سخت و فضاي پس از انقلاب و آغاز جنگ نميتوانست سريالهاي زيادي بسازد چرا که همان «سربداران» کلي امکانات برده بود.
رئيس صــداوسيما هم انــدکي پس از ميشل استروگف از تلويزيون رفت و مسئولان جديد براي آنکه ديگر خاطره ناديا تکرار نشود، سراغ سريالهاي بيخطرتر رفتند. عصرهاي جمعه معمولا يا پارتيزانهاي لهستاني و مجاري و رومانيايي و چکي که با دست خالي به جنگ آلمانيهاي هيتلري ديوصفت ميرفتند، ميهمان خانوادههاي ايراني ميشدند يا ساموراييهاي چشم بادامي فيلمهاي کوروساوا و بهويژه توشيرو ميفونه؛ آنتن ساعت 10شب به بعد يک شب در هفته که معمولا دوشنبهشبها بود و البته اگر اخبار مطول آن دوران اجازه ميداد، را هم سريالهايي عجيب و غريب مثل «اسپاروخان» يا «چنگيزخان» اشغال ميکردند. در اين بين گاهي سريالي مثل «سران و سلاطين» آمريکايي هم پخش شد که داستانش انحطاط دنياي کاپيتاليستي و امپرياليستي را بازگو ميکرد يا سريال اسپانيايي «رامون کاخال» که روايتگر زندگي پزشکي معروف در اوايل قرن20 بود.
از نيمههاي دهه60 سريالهايي مثل «آينــه»، «سلطــان و شبـان» و «سايه همسايه» اندکاندک آنتن را گرفتند اما نياز به گسترش برنامههاي تلويزيوني، شبکه2 را هم به تکاپو واداشت و باز آنتن، پاي سريالهاي خارجي را به تلويزيون بازتر کرد. اينجا بود که شبکه2 به سياق انتخابهاي ژاپنياش که آن روزگار بازاري همچون کالاهاي بنجل چيني امروز داشت، در کنار کارتونهاي چشم بادامي اوشين ميهمان شنبهشبهاي ما شد. اوشين سريال «سالهاي دور از خانه» تا وقتي بچه بود، مشکل ساز نشد اما همين که پا به جواني گذاشت، حرف و سخنها را هم زياد کرد. جرحوتعديلها و دوبله از يک سريال معمولي، اثري کاملا اخلاقگرا و براساس اقتضا ساخت؛ اما اوشين کماکان حاشيه ساز بود. چالش پخش سريال خارجي همچنان ادامه داشت.
با شروع دهه70 فضاي تلويزيون هم تغيير کرد و سريالهاي اروپايي که طبيعتا خوشساختتر و جذابتر بودند در کنار محصولات ايراني و البته همچنان ژاپني، براي خود در کانالهاي افزايشيافته تلويزيون جا باز کردند. در اين بين محصولات انگليسي يک سر و گردن بيشتر مشتري داشتند. «لبه تاريکي»، «ارتش سري»، «قدم به قدم» و «قاچاق» (همان که استيون سودربرگ سالها بعد براساس آن فيلمي به همين نام ساخت و اسکار گرفت) شاخصترين سريالهاي آنزمان بودند. اگرچه اين آثار از لحاظ پوشيدگي و مسائلي اينچنيني چندان مشکلي نداشتند اما مسئولان وقت صداوسيما اخطارآور بودند.
سريالهاي بدساخت عربي که از نظر مضمون براي ما خوشايند بودند نوشدارويي شدند که آن زمان گاه و بيگاه به کار ميرفت. از سوي ديگر رقباي جديدي پا به ميدان گذاشته بودند؛ ويدئو رفتهرفته در منازل جا باز ميکرد و يواشيواش سروکله ديشهاي آنالوگ که حداکثر ميتوانستند امواج ترک و عرب را از روي هوا بقاپند از پس قرنيز پشتبامها خودي نشان ميدادند. مسئولان فرهنگي ميخواستند به جذابيت تلويزيون خودي بيفزايند ولي نگران اخطارها نيز بودند.
اينجا بود که انواع و اقسام کارآگاهها و پليسهاي فرنگي به تلويزيون- البته با جرح و تعديل- دعوت شدند؛ کميسر ولف، درک، ناوارو و حتي شخصيتهاي فضول کارآگاهمآب قصههاي آگاتا کريستي يعني «موسيو پوآرو» و «ميس مارپل». اين سريالهاي بدجورقيچيخورده که فقط تماشاگر زيرک ايراني ميتوانست داستان گمشده و حذفشده معمايياش را بيابد چندان حساسيتبرانگيز نبودند اما درکنار هم قرارگرفتنشان صداي منتقداني که حالا نشريات زيادي براي نوشتن داشتند را درآورد که اين همه خشونت چرا؟
البته در بين اکتشافهاي آن روزگار مسئولان صداوسيما براي يافتن سريالهايي که چندان نياز به قيچي نداشته و در عين حال جذاب باشد، گاهي تيشه جستوجوشان در بازارهاي جهاني فيلم به رگههاي نابي هم ميرسيد؛ مثل سريالهاي کانادايي که با «آنشرلي» شروع شد و به «داستانهاي جزيره» و... رسيد اما باوجود تمام اينها، چالش سريالهاي خارجي همچنان با نشيب و فراز دست در يقه مسئولان صداوسيما داشت. از آنزمان تاکنون سريالهاي خارجي پخششده از تلويزيون بهگونهاي متنوع شدهاند که يادآوري همهشان غيرممکن است اما همگي در هر ژانري در قصهها و صحنههاي وصلهپينهشده و دلسردکننده مشترکاند.
با اين حال همپاي گسترش فناوري که افسارگسيخته در يک دهه اخير به سرعت باد که نه، سريعتر از نور، فضاي رسانهاي را هم گسترش داده، صداوسيما -که حالا ميخواهد همه رسانه ملي صدايش کنند- نفسزنان سعي ميکند دودستي مخاطبانش را پاي تلويزيون خودي نگه دارد و براي همين هنوز به همان دستاويز قديمي چنگ ميزند؛ يعني ميخواهد با پخش پارهپاره سريالهاي خارجي همچنان مخاطب را به قاب خود دعوت کند درحالي که اکنون همان محصولات و دهها جنس مشابهش از کانالهاي ماهوارهاي فارسيزبان يا سيديفروشان سر هر کوي و برزن بيهيچ جرح و تعديل و نقاشي و خياطي در دسترس همگان قرار دارد.
چالش صداوسيما در پخش سريالهاي خارجي اما خوانش ديگري هم دارد؛ اينکه اساسا ملاک پخش آنها چه بوده است؟ در برنامهريزيهاي راهبردي ميانمدت و بلندمدت قرار بوده اين سريالها کدام خلأ فرهنگيمان را پرکنند و بر اين روال انتخاب آنها چه سازوکاري داشته است؟ بهنظر نميرسد اين پرسشها به پاسخهاي چندان روشني برسد.
مديريت صداوسيما در طول اين سالها بارها دست به دست شده هر بار سليقهاي تازه آمده اما سياست کلي آن زياد توفيري نکرده است. معمولا واحد تامين برنامه خارجي به شکلهاي مختلف به سريالي دست مييابد، تاييد ضمني آن گرفته شده و بعد به دست واحد دوبله سپرده ميشود. در سالهاي اخير چون پول زيادي صرف خريد رايت فيلمها و سريالهاي خارجي نميشود،
بهطور معمول فاقد باند صدا هستند و براي همين کيفيت صدا در دوبله به شکل فاجعهآميزي درميآيد و که صداها را مونوتون ميکنند و موسيقي دلبخواهي برايش ميگذارند. نگاهي به فهرست سريالهاي خارجي يکيدوسال اخير تلويزيون هيچ ارتباط معناداري به ذهن متبادر نميکند و بيشتر شبيه لحافي چهل تکه است که هر تکه آن از يک سوي دنيا گرفته شده و هر تکه ساز خود را ميزند. حتي در انتخاب ژانر نيز نميتوان چندان رابطه معناداري برايش پيدا کرد و حتي نميتوان تنوع آن را به حساب اقناع سلايق مختلف گذاشت.
بهنظر ميرسد انتخاب سريال خارجي براي پخش از تلويزيون ما بيشتر براي سرگرمي و کلا تابع آن است که قابل پخش باشد؛ زنانش پوشش مناسب داشته باشند و از بازيگران، رفتار خلاف عرف سر نزند. براي همين است که ناگهان موجي از کره، اتمسفر تلويزيوني ما را ميپوشاند، فارغ از اينکه انبوه چنين فرهنگهاي رنگ و وارنگ از اين سر دنيا تا آن سو قرار است چه بر سر فرهنگ خوديمان بياورد.
مخاطب تلويزيون نياز به سرگرمي دارد و در آن هيچ شکي نيست اما آنها که دسترسي به آنتن تلويزيون دارند نبايد بيملاک و بيبرنامه و صرفا براي نشنيدن غرولندهاي احتمالي و از همه بدتر براي رفع تکليف، دست به انتخاب بزنند. نگاهي به انتخاب برنامه سخيفترين کانالهاي ماهوارهاي و حتي انتخاب سريالهاي فارسيوان براي سادهانديشترين افراد نيز نشانه آن است که در هيچ کجاي اين عالم خاکي، کسي بيحسابوکتاب طلاي ناب رسانهاش را خرج خنزرپنزر نميکند مگر آنکه پشتش برنامهاي داشته باشد و بخواهد به هدفي دست يابد.
سريال خارجي همچنان براي سازمان صداوسيما چالشبرانگيز است چون بخش زيادي از تماشاچيان تلويزيون ترجيح ميدهند با اندک هزينهاي سريال موردنظرشان را با کيفيتي بهمراتب بهتر از نزديکترين بساط ديويديفروشان کنار خيابان تهيه کنند؛ واقعا جاي افسوس دارد.
علي عمادي / همشهري
تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي