اجنه‌هاي ترسناک داستايفسكي

به نظر من، جن‌زدگان داستایفسکی، بزرگ‌ترین رمان سیاسی همه دوران‌هاست. بیست ساله بودم که نخستین‌بار آن را خواندم. در توصیف تأثیر آن فقط این را بگویم که برق گرفته، مبهوت، وحشت‌زده و کاملاً اقناع شدم. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اجنه‌های ترسناک داستایفسکی

یادداشتی بر جن زادگان اثر داستایفسکی از اورهان پاموک

به نظر من، جن‌زدگان داستایفسکی، بزرگ‌ترین رمان سیاسی همه دوران‌هاست. بیست ساله بودم که نخستین‌بار آن را خواندم. در توصیف تأثیر آن فقط این را بگویم که برق گرفته، مبهوت، وحشت‌زده و کاملاً اقناع شدم. هیچ رمانی این چنین عمیق بر من تأثیر نگذاشته بود و هیچ داستان دیگری چنین دانش آشفته‌سازی از روح بشری در اختیارم قرار نداده بود

. اراده معطوف به قدرتِ انسان؛ ظرفیت روح آدمی‌ زاد برای بخشیدن؛ توانایی آدمی در فریب خود و دیگران؛ عشق او به؛ تنفر او از؛ نیاز او به ایمان، اعتیادهایش، هم مقدس و هم پلشت ـ آن‌چه مرا بیشتر شگفت‌زده می‌کرد این بود که داستایفسکی همه این کیفیات روح را موجود در کنار هم و ریشه‌دار در قصه پرکلافِ سردرگمِ سیاست، فریب و مرگ می‌دید. رمان را می‌ستودم چون به سرعت، خردمندی تامّ خود را منتقل می‌کرد. این شاید فضیلت اولیه ادبیات باشد: رمان‌های بزرگ ما را به همان سرعتی که قهرمانانش به عمق می‌رسند، وارد ماجرا می‌کنند؛ ما به همان عمقی قهرمانانِ رمان‌های بزرگ را باور می‌کنیم که دنیای آن‌ها را. من با صدای پیامبرگونه داستایفسکی به همان شور و شوقی شخصیت‌های او را باور کردم که اعتیاد آن‌ها را به اعتراف.

آن‌چه توضیح‌اش دشوار است، ترسی است که کتاب جن‌زدگان در قلب من ایجاد کرده بود. به‌ویژه صحنه جانکاهِ خودکشی (خفه کردن شمع و تاریکی آن دیگری، مشاهده حوادث از اتاق بغلی) و خشونتِ قتل ناشیانه ناشی از دهشت. شاید آن‌چه مرا شوکه کرده بود سرعت رفت و برگشت قهرمانان رمان بین افکار متعالی بزرگ و زندگی حقیر در شهرستانی کوچک بود، و جسارتی که داستایفسکی در نگاه به درون آن‌ها و به درون خودش داشت. وقتی رمان را می‌خوانیم به نظر می‌رسد که انگار حتی جزئی‌ترین جزئیات زندگی معمولی به افکار متعالی شخصیت‌ها گره خورده است، و با دیدن چنین پیوندهایی به جهانِ ترسناک توهم وارد می شویم که در آن همه افکار و آرمان‌های بزرگ به یکدیگر مرتبط ‌اند. انجمن‌های سرّی، هسته‌های درهم تنیده، انقلابیون، خبرچین‌ها که ساکن این کتابند، همه با هم ارتباط دارند. این جهانِ هول‌انگیز که در آن هر کسی با دیگری مرتبط است، هم چهرک (ماسک) پنهان‌کننده است و هم مجرایی است که ما را به حقیقت بزرگِ مخفی شده پشت همه افکار راهبر می‌شود، زیرا پشت و پسله این جهان، جهان دیگری است. در رمان جن‌زدگان، داستایفسکی به ما قهرمانی را می‌شناساند که خود را به کشتن می دهد تا مؤید این دو فکر بزرگ ـ آزادی انسان و حضور خداوند ـ باشد و او این کار را به نحوی مرتکب می‌شود که خواننده احتمالاً هرگز آن را فراموش نخواهد کرد. کمتر نویسنده‌ای می‌توان یافت که به خوبی داستایفسکی باورها را تجسم ببخشد و یا آن‌ها را به نمایش درآورد و افکار و تناقضاتِ فلسفی را تجریدی و انتزاعی کند.

داستایفسکی در 1869 نوشتن جن‌زدگان را در سن چهل و هشت سالگی آغاز کرد. آن موقع تازه ابله را نوشته و منتشر کرده بود؛ از نوشتن شوهر ابدی هم کمی قبل‌تر فارغ شده بود. در اروپا زندگی می‌کرد(فلورانس و درسدن)، که دو سال پیش‌تر از دست طلبکارانش به آنجا گریخته بود تا در آرامش کار کند. در ذهن‌اش رمانی می‌پروراند درباره ایمان و بی‌ایمانی؛ که او آن را الحاد و زندگی یک گناهکار بزرگ می‌نامید. در آن زمان او سرشار از بغض و عداوت نسبت به نهیلیست‌ها(هیچ انگاران) بود که شاید ما آن‌ها را نیمه هرج و مرج طلب‌ها، نیمه‌آزادی‌خواهان(لیبرال) تعریف کنیم، و او سرگرم نوشتن رمانی سیاسی بود که تنفرِ نهیلیست‌ها از سُنن روسیه، شوق آن‌ها به غرب و فقدان ایمان آن‌ها را به سخره می‌گرفت. پس از اندکی کار روی این رمان، علاقه‌اش را از دست داد و از قضا از طریق دوست همسرش و نیز خواندنِ خبر قتلی سیاسی در روزنامه‌های روسیه تهیج(از آن نوعی که تبعیدی‌ها می‌شوند) شد. در آن سال دانشجویی به اسم ایوانف به دست چهارتن از دوستانش که باور داشتند او خبرچینِ پلیس است، به قتل رسیده بود. این هسته دانشجویی که در آن یک‌دیگر را می‌کشتند تحت سرپرستی دانشجوی باهوش، اهریمن خوی و شیطان صفتی به نام نچایف بود. در جن‌زدگان، استفانویچ وهوونسکی است که سایه‌نمای نچایف است و همچون زندگی واقعی، او و دوستانش (تولچنکو، ویرجینسکی، شیگانف و لمشین) خبرچینِ مظنون، شاتف را در پارک می‌کشند و جسدش را در دریاچه می‌اندازند.

این قتل به داستایفسکی امکان داد تا خلوتِ رویاهای آرمان شهری انقلابیون و نهیلیست‌های روسی و غرب‌گرایان را ببیند و در آن‌ها میل به کسب قدرت را کشف کند. وقتی به عنوان چپ‌گرای جوان جن‌زدگان را خواندم، برایم داستانی مربوط به روسیه یک صد سال قبل نبود بلکه درباره ترکیه بود که غرقِ سیاستِ ینیادگرای عمیقاً فرو رفته در خشونت بود. انگار داستایفسکی داشت در گوشم تمجمج می‌کرد و زبان مخفی روحِ بشر را به من یاد می‌داد و مرا به جمع بنیادگرایانی می‌‌برد که از لهیبِ آتشِ رویاهای‌شان برای تغییر جهان برافروخته بودند. کسانی که تخته‌بندِ سازمان‌های سرّی بودند و سرمست از فریب‌ دیگران. آن‌ها به نام انقلاب، به تف و لعنتِ کسانی می‌پرداختند که به زبان آن‌ها سخن نمی‌گفتند و یا با دیدگاه‌های آن‌ها مخالفت می‌کردند. یاد دارم که از خودم می‌پرسیدم چرا هیچ‌کس در این کتاب از انقلاب حرفی نمی‌زند. این کتاب نکته‌ای مهم مربوط به زمانه ما در خود داشت که در محافل چپ آن زمان مغفول مانده بود، و شاید به همین دلیل بود که به هنگام خواندن، کتاب در گوشم رازی را نجوا می‌کرد.

برای ترس‌هایم دلیل شخصی هم داشتم. زیرا در آن زمان ـ به عبارت دیگر، حدود صد سال پس از ارتکابِ قتلِ نچایف و انتشارِ جن‌زدگان ـ جرم مشابهی در ترکیه در کالجِ رابرت اتفاق افتاد. یک هسته دانشجویی که تعدادی از همکلاس‌هایم به آن تعلق داشتند، متقاعد شدند(البته اقناع کننده«قهرمان» اهریمن خویی بود که بعد گم و گور شد) که یکی از آن‌ها خائن است. آن‌ها شبی سرِ مظنون را با چماق خرد کردند، او را کشتند و جسدش را در چمدان چپاندند ـ  البته هنگام عبور از بُسفُر در یک قایق دستگیر شدند. فکری که آن‌ها را به پیش راند، فکری که آن‌ها را متمایل به قتل کرد، این بود که«خطرناک‌ترین دشمن، نزدیکترین به توست، و این یعنی کسی که اول از همه هسته را ترک می‌کند.» ـ به دلیل آنکه این را نخست در جن‌زدگان خوانده بودم توانستم در قلبم آن را حس کنم. سال‌ها بعد از دوستی که در آن هسته بود پرسیدم آیا هیچ وقت جن‌زدگان را خوانده بودید که از آن چنین تقلید نا‌به‌خردانه‌ای کردید، اما او هیچ علاقه‌ای به خواندن رمان نداشت.

هرچند جن‌زدگان از هراس و خشونت لبریز است اما رمانی است مفرّح و بسیار خنده‌آور. داستایفسکی هجویه‌نویس قهاری است به خصوص در صحنه‌های پرجمعیت. داستایفسکی در برادران کارمازوف تورگینف را با هزل و هجوِ گزنده‌ای می‌چزاند. داستایفسکی در زندگی واقعی با تورگینف هم دوست بود و هم از او تنفر داشت. به عقیده داستایفسکی تورگینف، زمین‌داری ثروتمند بود که نهلیست‌ها و غرب‌گرایان را تایید می‌کرد و به فرهنگ روسیه به چشم تحقیر می‌نگریست. او سوهانِ روح داستایفسکی بود. تا حدی می‌توان گفت جن‌زگان رمانی است که داستایفسکی بر ضد رمان«پدران و پسران» تورگینف نوشته است.

با وجود آن‌که داستایفسکی از لیبرال‌های چپ و غرب‌گرایان دلِ پرخونی داشت، چون آن‌ها را از درون می‌شناخت، از روی شفقت گاهی با آن‌ها به بحث هم می‌پرداخت. داستایفسکی از پایان کار استفان ترونیموویچ ـ و دیدارش درست به شکل دهقان روسی که همیشه در خیالش می‌پروراند ـ با چنان تغزلی صمیمی برای خواننده می‌نویسد که نمی‌توان استفان را به رغم آن همه خودنمایی‌ها در سراسر کتاب، ستایش نکرد. این می‌تواند به یک معنا شیوه وداعِ داستایفسکی با روشنفکرِ غربیِ«همه ـ یا هیچِ» انقلابی دانست که او را به حال خود رها می‌کند تا در شورها، هوس‌ها، اشتباه‌ها و خودنمایی‌های خود فرو رود.

همیشه جن‌زدگان را کتابی می‌دانم که رازهای شرم‌آور روشنفکرانِ بنیادگرا را برملا می‌کند، رازهایی که این روشنفکران می‌کوشند از ما پنهان نگه‌دارند. روشنفکرانی که دور از مرکز، روی لبه و حاشیه اروپا و در جنگ با رویاهای غربی‌شان به سر می‌برند و شک درباره بودن یا نبودن خداوند آن‌ها را خرد کرده است.

 

مترجم: رامین مستقیم

تهیه وتنظیم : بخش ادبیات تبیان

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت