برای «آل» از دست منتقد هم کاری بر نمیآید!
براي «آل» از دست منتقد هم کاري بر نميآيد!
فيلم، متعلق به آن گروه از آثار «سينماي وحشت» است که در پايان، ثابت ميکند هيچ عامل متافيزيکي در کار نبوده و ما درگير يک «توهم» بودهايم يا دسيسهاي انساني. در سينماي ايران، اين گروه از «وحشتزا»ها که قرار است در پايان به «سينماي دلهره» بدل شوند، به وفور ديده ميشوند، چون اساساً سينماي ايران با «متافيزيک» مشکل دارد.
«آل» متعلق به آن گروه از آثار «سينماي وحشت» است که در پايان ثابت ميکند هيچ عامل متافيزيکي در کار نبوده و ما درگير يک «توهم» بودهايم يا دسيسهاي انساني. غالباً، موقعي که منتقد ميخواهد درباره فيلمي مثل «آل» بنويسد دچار مشکل ميشود نه به اين دليل که تهيهکنندهاش «علي معلم» است که منتقد با او در سه موضع قرار ميگيرد: يا رودربايستي با او دارد چون خودش مجله سينمايي داشته، يا ميترسد از او، چون توي اين شغل، چپ افتادن يک «باسابقه» با آدم، مساوي است با نابودي مطلق، يا نگران منافع بعدي است که شايد روزي، او هم عاقبتبهخير و فيلمنامهنويس، بازيگر يا کارگردان فيلم شود و آنوقت، تهيهکنندهاي مثل علي معلم خيلي به دردش ميخورد( و نه حتي به اين دليل، که «بازنويس فيلمنامه» يک همکار است - امير پوريا - بلکه به اين دليل واضح که «آل» آشکارا ميان مرز موفقيت و عدم موفقيت ايستاده و هيچ تکاني هم به خودش نميدهد تا تکليف منتقد را مشخص کند.
به گزارش خبر آنلاين ، فيلم، متعلق به آن گروه از آثار «سينماي وحشت» است که در پايان، ثابت ميکند هيچ عامل متافيزيکي در کار نبوده و ما درگير يک «توهم» بودهايم يا دسيسهاي انساني. در سينماي ايران، اين گروه از «وحشتزا»ها که قرار است در پايان به «سينماي دلهره» بدل شوند، به وفور ديده ميشوند، چون اساساً سينماي ايران با «متافيزيک» مشکل دارد.
«متافيزيک» غير از آنکه محتاج جلوههاي ويژه کارآمد است و «هزينه» را هم بالا ميبرد، بايد در چارچوب مباني اعتقادي مخاطبان هم توجيهپذير باشد و بنابراين، «خطرزا» بهشمار ميآيد و سينماگران، اغلب اوقات، با بدل زدن به مخاطبان، فيلم را بدل به «تريلر» ميکنند يعني «متافيزيک» در حد توهم يا خواب يا بيماري رواني فرو کاسته ميشود و وجوه عيني ترس، جايگزين آن ميشود.
اکثر فيلمهايي که با چنين نگاهي عرضه ميشوند (برخلاف همتاهاي هاليوودي خود( نه از فيلمبرداري خاص اين ژانر برخوردارند نه فيلمنامههايشان تجانسي با «فضا» دارند نه کارگرداني اثر ارتباطي با «ژانر وحشت» يا حتي «تريلر» دارد اما «آل» اينطور نيست. فيلمنامه )که بهرام عظيمي نوشته و امير پوريا، آن را سروسامان داده (چه در حوزه شکلدهي به «وضعيت» و چه در حوزه «گفتوگو نويسي» کاملاً منطبق است با حداقل استانداردهايي که از اين ژانر ميشناسيم.
فيلمبرداري اين فيلم هم خاص آثار اين ژانر است و کارگرداني هم، در ايجاد توازن بصري ميان نماهاي «امن» و «خطرزا»، موفق است. اضافه بر همه اينها، مشکل معماري، که يکي از مصيبتهاي آثار وحشتآفرين ايراني است (چون معماري ايراني در تضاد است با «وحشت» نهفته در معماري غربي) برطرف شده؛ و به اين دليل که 95درصد سکانسهاي خارجي، در «ايروان» جمهوري ارمنستان فيلمبرداري شده، فيلم به توازني چشمنواز ميان «فضا» و «قصه» دست يافته است.
«روابط مگو» هم آنقدر خوب در سايه گفتوگوها و نشانهها شکل گرفته که بدل به جلوه خلاقانه مميزي شده، پس مشکل فيلم کجاست که منتقد تکليفاش با آن روشن نيست؛ فيلم که حتي در حوزه معرفي ستارههاي جديد هم پيشنهاددهنده است و غير از مکان قصه، که در کشوري ديگر (اما به هر حال ارزان (ميگذرد، کمهزينه تمام شده و ميتواند معياري باشد براي رسيدن به توليداتي که هزينههاي بالا ندارند )يکجور دنبالهروي «معلم» از «راجرکورمن» که سرآمد همه کمهزينهسازهاي اين صنعت است)
پس مشکل...؟ مشکل از اصل قصه است که «وضعيت ثانويه» در آن شکل نميگيرد. در «وضعيت اوليه» ما با توهمات جواني روبهرو هستيم که مادرش موقع تولدش درگذشته و اکنون او در هراس از تکرار موقعيتي مشابه براي همسرش است و در پايان هم، ما با همين «وضعيت» روبروييم. در واقع «معمايي» (چه فيزيکي چه متافيزيکي، چه عيني چه ذهني) شکل نميگيرد که ما را درگير خود کند.
قصه فيلم، يک ملودرام است که قرار است «وضعيت ثانويه»اش را «حسادت زنانه» مدير شرکتي که مرد جوان در آن شاغل است رقم بزند اما هيچگونه وضوحي در پايان فيلم به چشم نميخورد که دسيسهاي شکل گرفته باشد؛ و اين ملودرام ناقص را، محتملاً «بازنويس فيلمنامه»، با روکشي از «ژانر وحشت» پوشانده و اين کار را هم خيلي خوب انجام داده، اما حاصل کار مثل همان مجسمه سکانس آخر «شاهين مالت» جان هيوستن است. زير روکش، جنس اصلي؛ غايب است و در نهايت، غياب «معما»، همه چيز را در مرز بلاتکليفي نگه داشته و از دست منتقد هم کاري برنميآيد!
تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي