در ستایش رنج ( یوشیج 2)
بسم الله الرحمن الرحیم
در ستایش رنج
یوش؛ روستای كوچكی در دامنههای سرسبز البرز. سال 1276 است و قاجارها دو دستی سلطنت را چسبیدهاند.
اگر چه تكانههای شدیدی در جریان است و عنقریب است كه از دور خارج شوند. انقلاب مشروطیت در راه است.
پاییز، آن قدر رنگ در طبیعت ریخته است كه نخستین نگاههای «نوزاد» به جای گریه با حیرت همراه است.
اسمش را علی میگذارند؛ اولین پسر مردی شجاع و عصبانی و زنی اهل شعر و ادبیات. پدر تار میزند و به
شكار میرود و گاهی پسر خردش را جلوی خودش، بر اسب مینشاند و به كوه میزند:
«زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخیبانان گذشت كه به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق – قشلاق میكنند
و شب بالای كوهها ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع میشوند.»
خواندن و نوشتن را نزد آخوند روستا میآموزد. در سفری به تهران، به اصرار اقوام نزدیكش، در مدرسهی
سن لویی نام نویسی میكند. اما درس خواندنش تعریفی ندارد. با بچهها درگیر میشود.
مدام در اندیشهی نقشهای برای فرار از مدرسه است و به جز نقاشی، نمراتش تعریفی ندارد:
شهر است، موضوعی بود كه در مدرسه مسخره بر میداشت. با خوش رفتاریها و تشویقهای معلم شاعری
به نام «نظام وفا» به وادی شعر كشیده میشود. شعرهایی به سبك خراسانی میسراید. اما این قالب و نگاه
نمیتواند او را راضی كند:
«همه چیز در آن یك جور و به طور كلی دور از طبیعت واقع و كمتر مربوط به خصایص شخص گوینده، وصف
میشود» اما مدرسهی سن لویی برای او چیزی بیشتر از یك معلم خوب دارد. یادگیری «زبان فرانسه» از
اركان آموزشی این مدرسه است. در این ایام كه مقارن با جنگ جهانی اول است، اخبار جنگ را به زبان فرانسه
میخواند و اندك اندك با ادبیات فرانسه و آثار شعرای رمانتیك آشنا میشود:
«آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت» بعد از اتمام دوران تحصیل در ادارهای مشغول
به كار میشود. ولی زندگی شهری و كار اداری با طبع او سازگار نیست:
«من تمام این مدت را در شهر اقامت داشتم. مشغول انجام دادن كاری بودم كه مقتضی طبیعت من نبود. با چه
كسی میتوان گفت كه مرتب كردن كاغذ جات یك ادارهی دولتی و سنجاق زدن به آنها برای من كار خوبی نبود.»
سرانجام جست و جوهایش به نتیجه میرسند. منظومهی بلند «افسانه» را میسراید و قسمتی از آن را در
هفتهنامهی «قرن بیستم» به چاپ میرساند. این نشریه را دوست شاعرش «میرزادهی عشقی» اداره میكند.
این منظومه سرشار از تخیل و توصیفهای بدیعی است كه مخالفان نوگرایی نیز نمیتوانند بیاعتنا از كنار آن
بگذرند: تو دروغی، دروغی و لاویز / تو غمی، یك غم سخت زیبا. یا در جای دیگر: خس، به صد سال طوفان
ننالد / گل، زیك تند باد است بیمار / تومپوشان سخنها كه داری...
افسانه در 1301 سروده و منتشر میشود و از این پس نوآوریهای او كه دیگر نام خودش را به «نیما یوشیج»
تغییر داده بوده با شعرهایی ادامه پیدا كرد كه هر كدام از بهترین نمونههای سبكی محسوب میشود كه خیلی
زود به «شعر نو» معروف شد و شاعران جوان زیادی را به دنبال خود كشید.
اما نادیده گرفتن قواعد جا افتادهی هزاران ساله، بدون بدخواهی و مخالفت آشكار ادبی جا افتاده و صاحب نام،
امكانپذیر نشد:
«چیزهایی كه قابل تحسین و توجه عموم واقع میشوند اغلب این طور اتفاق افتاده است كه روز قبل بالعموم
آنها را رد و تكذیب كردهاند.»
تجربههای تازهاش ادامه داد: وزن و قافیه را هر چند یك سره به كنار ننهاد، آنها را به شكل تازهای به كار
گرفت. مصرعها كوتاه و بلند میشوند و كلمات با دقت و وسواس انتخاب میشوند. هر چند ظاهر بعضی از
اشعار، انسجام و استحكام سبك كهن را ندارند، نظم آهنینی در كل شعر جاری است كه مخصوص همان شعر
است:
«شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است.»
نوآوری نیما فقط در قالب شعری نبود. نوع نگاه او نیز تازه و امروزی بود. همین نگاه تازه بود كه به آن قالب
نو منجر شده بود:
«مایهی اصلی اشعارمن رنج من است. به عقیدهی من گویندهی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای
رنج خود شعر میگویم. فرم و كلمات و وزن و قافیه، در همه وقت برای من ابزارهایی بودهاند كه مجبور به
عوض كردن آنها بودهام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد.»
«دیگران» بخش قابل توجهی از هستی نیما است. او نمیتواند چشمش را بر فقر و درد و رنج و زندگی محنت بار
مردم دور و برش بربندد. تا جایی كه به وادی سیاست پای میگذارد و به فكر قیام و انقلاب میافتد:
«تا چند روز دیگر از ولایت میروم. اگر موفق شدم همهمهی تازهای در این قسمت البرز به توسط من درخواهد
افتاد و اصالت دلاوران كوهستان را به نمایش درخواهم آورد.»
اما به زودی منصرف میشود و فكر یاغیگری را از سرش بیرون میكند چون به این نتیجه میرسد كه ممكن
است بیجهت مردم را به زحمت اندازد.
پس از ازدواجش با «عالیه جهانگیر» در سال 1306، چند سالی به شمال میرود و در بازگشت در مجلهی
موسیقی به كار مشغول میشود و با انتشار مجموعه مقالاتی با عنوان «ارزش احساسات» مبانی نظری كارش
را هم تبیین میكند. گاه گاهی هم شعری چاپ میكند:
«زیادی می نویسم، كم انتشار میدهم و این وضع مرا از دور تنبل جلوه میدهد.»
كسانی را وصی خودش كرده بود تا بعد از مرگش بر كار انتشار آثارش نظارت كنند. وقتی برای گرفتن
دست نویس شاعر به خانهاش در شمیران، مراجعه كردند، عالیه خانم كیسهی بزرگی از زیرزمین آورد كه
تویش از پاكت سیگار گرفته تا مقواهای كج و كوله پیدا میشد. روی آنها اغلب با مداد رنگی، نابترین
نمونههای شعر معاصر سرزمینی نوشته شده بود كه در دنیا به شعر معروف است.
http://www.geocities.com/persianpoetry/Modern/Nima/Nima.html
http://www.behrooznaj.com/poet/nime.htm
http://www.iranactor.com/belles/nima/defult.com
http://www.iranyellowpages.net/en/About_iran/Culture/Poets/Iranian_poetry_05.shtm