داستان های پلیسی
داستان هاي پليسي
«گونه شناسي داستان کاراگاهي»
بخش اول ، بخش دوم:
داستان آن چيزي است که که در زندگي اتفاق ميافتد و پلات آن شيوهايي است که مولف داستان را با تمسک به آن به ما ارائه ميدهد. مفهوم اول به واقعيت بيرون کشيده شده پاسخ ميدهد، به وقايعي که مشابه آن چيزهايي است که در زندگي خود ما نيز رخ ميدهد و دومي به خود کتاب، به روايت و به شيوههاي ادبي که مولف به کار ميگيرد. در داستان هيچگونه وارونگي در زمان وجود ندارد، وقايع و اتفاقات از نظم طبيعي خود پيروي ميکنند. در پلات مولف ميتواند نتايج را پيش از علل آن ارائه دهد، پايان پيش از آغاز. اين دو مفهوم به منش نمايي دو بخش داستان و يا دو اثر متفاوت نميپردازد بلکه دو جنبه از يک داستان را در يک اثر خاص بررسي ميکند. آنها دو زاويه ديد متفاوت به يک نقطه مشترک هستند. اما اين چگونه اتفاق ميافتد که در داستان كارآگاهي هر دو را هدايت و ارائه ميکند و آنها را شانه به شانه پيش ميبرد؟
براي توضيح اين پارادوکس ابتدا بايد وضعيت ويژه هر دو داستان را به خاطر بياوريم. داستان اول که به جنايت ميپردازد در حقيقت داستان غياب است: ويژگي دقيق آن اين است که فوراً در کتاب حاضر نميشود. به بيان ديگر راوي نميتواند گفتگوهاي شخصيتها را که در هم پيچيده است و توضيح اعمال آنها را مستقيماً منتقل کند: براي انجام آن او ضرورتاً بايد مداخله شخصيت ديگري (و يا همان) را که گزارشگر است را به کار گيرد، در داستان دوم کلمات شنيده ميشود و اعمال شخصيتها درک ميشوند. وضعيت داستان دوم همان گونه که ديديم، تنها به عنوان واسطهايي ميان خواننده و داستان جنايت (اول) عمل ميکند. نظريهپردازان داستان كارآگاهي همواره موافق اين موضوع بودهاند که سبک، در اين گونه ادبي بايد کاملاً شفاف ناپيدا و غيرمحسوس باشد. تنها نياز آن اطاعت از ساده، واضح و مستقيم بودن است.
داستان اول تلاش ميکند به نحوي قابل توجه داستان دوم را يکسره بپوشاند. يک ناشر پروندهايي را منتشر کرد که شامل گزارشات پليس، بازجوييها، عکسها، آثار انگشت و حتي دستههاي مو بود. اين اسناد معتبر خواننده را به سوي کشف جنايت هدايت ميکرد (از طريق آزمون و خطا، پاکتهاي ممهور، ضميمه شده به آخر هر صفحه که پاسخ معما را ميداد براي مثال: رأي قاضي)
ما در داستان پليسي با دو داستان حائز اهميت مواجه ميشويم که يکي غائب اما واقعي است و ديگريي حاضر اما ناچيز. اين غياب و حضور وجود اين دو را در امتداد رواي توضيح ميدهد. اولي شامل قراردادها و کارکردهاي ادبي بسياري است (که در حقيقت از ويژگيهاي پلات روايت است) که مولف قادر به بيتوضيح رها کردن آنها نيست. اين کارکردها شامل دو گونهي حائز اهميت ميشوند، وارونگي زماني و زاويه ديد منحصر به فرد: محتواي هر قسمت از اطلاعات توسط شخصي که آن را منتقل ميکند تعيين ميشود، هر مشاهدهايي متضمن حضور ناظر است. در تعريف مولف نميتواند همچون حضورش در رمان کلاسيک واقف به همه چيز باشد. سپس داستان دوم به عنوان مکاني براي توجيه شدن تمام اين کارکردها و طبيعي جلوه دادن آنها ظهور ميکند: براي دادن کيفيتي طبيعي مولف بايد توضيح دهد که در حال نوشتن کتاب است! و براي حفظ کردن اين داستان از مبهم و غيرشفاف شدن بر اثر سايه افکنيهاي بيهوده در داستان اول سبک آن بايد بيطرفانه و آشکار باشد تا آنجايي که نقاط غيرقابل مشاهده را آشکار کند.
حال بگذاريد تا ژانر ديگري را در بطن داستان كارآگاهي بررسي کنيم، ژانري که در ايلات متحده آمريکا قبل و بعد از جنگ جهاني دوم به وجود آمد و در فرانسه با عنوان Serie norie (هيجانانگيز يا تريلر) منتشر شد. اين نوع از داستان كارآگاهي دو داستان را در هم آميخت و يا به عبارت ديگر اولي را فرو نشاند و دومي را تحريک کرد. ما تا زمان روايت بيش از اين چيزي درباره جنايت مقدم نگفتهايم، روايتي که همزمان با کنش و کردار است.
هيچ تريلري در قالب شرح حال ارائه نشده: هيچ نقطهاي نيست که با رسيدن به آن راوي تمام ماجراهاي گذشته را درک کند، ما حتي نميدانيم که او نده پايان داستان خواهد رسيد يا نه. پيشبيني و نگاه همواره رو به جلو جاي نظر به گذشته را گرفت.
داستاني براي حدسزدن و رازي آنگونه که در رمان پليسي سراغ داريم در اينجا وجود ندارد. اما اين همه چيزي از ميل و علاقه خواننده نميکاهد. در اين جا متوجه شديم که دو شکل کاملاً متفاوت از علاقه وجود دارد. اولي را ميتوان با عنوان کنجکاوي از آن ياد کرد که نشأت گرفته از معلول به سمت علت است که از معلولي معين شروع ميکنيم (يک جسد و سرنخهايي مشخص) و بايد علت آن را بيابيم (مجرم و انگيزهاش). شکل بعدي تعليق است که در اينجا حرکت از علت به سمت معلول است: نخست سلسلهاي از علل را نشان ميدهم، مجرم اصلي (گانگسترهايي که در حال آماده شدن براي سرقت هستند)، و ميل و علاقهي ما با انتظار اين که چه اتفاقي خواهد افتاد تقويت خواهد شد که در واقع همان معلولهاي مشخص هستند (اجساد، جنايات، نزاعها).
اينگونه از علاقه در رمان پليسي غيرقابل ادراک است چرا که شخصيت اصلي آن (كارآگاه و دوست روايتگرش) مصون و بدور از هرگونه خطر هستند:
هيچ اتفاقي براي آنها نميافتد. در تريلر اما اين وضعيت وارونه ميشود: هر چيزي ممکن است كارآگاه سلامت خود را به خطر مياندازد و اگر کافي نبود جانش را.
در مقابل من گونهايي ميان تريلر و رمان پليسي را به عنوان تضادي ميان دو داستان و يک داستان ارائه ميکنم. اما اين دستهبندي منطقي و نه تاريخي است. تريلر نيازي به اعمال اين تغيير شکل ويژه براي ظاهر شدن بر روي ضميمه ندارد. متأسفانه از نظر گاهي منطقي، پديد آمدن ژانرها منطبق با تعاريف ساختاري نيست، ژانر جديدي پيرامون عنصري که الزاماً در اثر قديمتر يافت نميشود شکل ميگيرد: اين دو عناصر متفاوتي را به کُد تبديل ميکنند. بدين دليل ادباي کلاسيک زمان زيادي را بيهوده مصروف جستجوي شيوهايي منطقي براي دستهبندي ژانرها کردند. شکلگيري تريلر معاصر به دور شيوه ارائه آن نبود بلکه پيرامون قلمرو بيان، پيرامون شخصيتهاي به خصوص و رفتار و به عبارت ديگر شکلدهنده آن شخصيت در موضوعات مختلف است. اين شيوه توضيح آن در سال 1945 توسط مارسل دو حامل بود. در شکل مترقي آن روز فرانسه ميتوان در آن خشونت ضرب و جرح و قتل را در تمامي اشکالش و گاه به صورتي شرمآور نيز پيدا کرد.
فساد در اينجا مأنوستر از احساسات اصيل و شريف است... همچنين عشق ترجيحاً گونه فاسد و پست آن خشونت نفساني، تنفر کينهتوزانه.
در واقع تريلرحول چند محور ثابت شکل گرفته است: خشونت جنايت کشف و زوال اخلاقي شخصيتهايش ضرورتاً داستان دوم، داستاني که در حضور رخ ميدهد جايگاه مرکزي را در اختيار دارد. اما فرونشاني داستان اول خصيصهايي الزامي نيست: مولفين آغازين تريلرها نظير همت و چندلر عنصر راز را حفظ ميکردند. نکته مهم اين است که اکنون اين موضوع کارکردي ثانوي، تابع و غيرمرکزي در رمان پليسي دارد.
اين محدوديت در قلمرو همچنين به توضيح تفاوت تريلر از داستان حادثهايي کمک ميکند، گرچه که اين محدوده چندان مجزا و مشخص نيست. ميتوان ديد که مشخصاتي را که تاکنون ليست کردهايم -خطر، تعقيب، زد و خورد- در داستان حادثهايي نيز يافت ميشود. با اين وجود تريلر تاکنون استقلال دروني خود را حفظ کرده است که بايد چندين دليل را براي آن برشمرد:
محو شدن نسبي داستان حادثهايي و جايگزيني داستانهاي جاسوسي. بعد از آن گرايش تريلر به سمت حيرتآوري، و رمزآلودگي که از سويي آن را به سمت روايت سفري نزديک و از سويي ديگر به سمت داستانهاي علمي تخيلي معاصر ميکشاند و در پايان ميل به توصيف که کاملاً در رمان پليسي بيگانه باقي ماند. تفاوت ميان قلمرو پيرامون و توصيف رفتاري را نيز بايد به اين تفاوتها افزود و مشخصاً اين تفاوت اين اجازه را به تريلر داد که به حيات خود به عنوان يک ژانر ادامه دهد.
ادامه دارد...
تزوتان تودوروف /ترجمه: سعيد توانايي
تنظيم:بخش ادبيات تبيان