نگاه معنوی
نگاه معنوي
چنانچه نسبتي ميان هنرمند و امر معنوي نباشد، يا هنرمند به واسطهي حجابهاي نفساني خود از معنويت دور شده باشد، اثر او نيز به همان نسبت از امر معنوي تهي است و نگاه او نگاهي غير معنوي است كه نه تنها مخاطب را به هستي متعالي و حقيقي دلالت نميكند، بلكه حقيقت و معنويت را از او پوشيده ميدارد.
اثر هنري پيش از هر چيز داراي معنا است. آن چه به اثر هنري شكل ميدهد چيزي جز معنا نيست و آن چه معنا را مجسم ميسازد اثر هنري است.
در اثر هنري جهاني پيدا و جهاني پنهان است. ما در رويارويي با آن خود را در حضور معنايي مييابيم كه از وجود هنرمند سرچشمه گرفته است؛ معنايي كه واسطهي اثر هنري در ما ايجاد ميشود و معمولاً آن را به صراحت نميتوان بيان كرد يا توضيح داد، زيرا دنياي پنهان هنرمند به واسطهي اثر به دنياي پنهان ما راه يافته است، آن چنان كه گويي زمزمهاي است از درون هنرمند با درون مخاطب، در حقيقت اثر هنري ما را به مرتبهاي از وجود خودمان رهنمون ميشود كه بر ما پوشيده است. به جهاني فراتر از روزمرگي تا خويشتن خود را ادراك كنيم و به معنايي فراتر از آدمي پنهان كردهاند به كناري ميزند و ما را روياروي هستي قرار ميدهد تا در آن آينه به آنچه ناديدني است توجه پيدا كنيم.
اثر هنري آينهي وجود ماست، همچنان كه آينهي وجود هنرمند است. به واقع اثر هنري وجود ما را بر خودمان مكشوف ميسازد. نگاه ما را تأويل ميكند و در وجود ما زنده ميشود. گويي نگاه هنرمند به واسطهي خلق اثر در وجود ما چشم باز ميكند و ما را و جهان را از نو به ما باز مينمايد آن گونه كه پيش از آن نبوده است. اين است نگاه معنوي.
اثر هنري محل ظهور ناديدنيهاست. او ما را به درون خود فرا ميخواند. در واقع ما را از جهل روزمرهي پيرامون به جهان امور باطني ميكشاند تا معنايي را كه در خود دارد بر ما عرضه كند. به عبارت ديگر اثر هنري ما را از جهان ظاهر به جهان باطن ميبرد. هم بدين گونه است كه مخاطب با اثر هنري هم صدا ميشود و زمزمه و شعر او را ميشنود. همچنان كه هنرمند نيز جهان روزمره خود را فرو ميگذارد، از آن جدا ميشود، به درون خود فراخوانده ميشود تا از نهفت خلوت خويش به جهاني داخل شود كه بازنمون آن چيزي است به نام اثر هنري. با همه مخاطبان ارتباطي يكسان ندارد، بلكه به مثابه منظرهاي است كه هر كس از افق خود آن را ميبيند. در واقع وجود يك ارتباط دروني يا نوعي هم خواني ميان مخاطب و اثر هنري براي درك آن و براي وارد شدن به آنچه جهان فرو بستهي اثر ناميده ميشود لازم است، آنچنان كه نسيم سحرگاهي در گذار خود از بوستان، غنچههاي فروبسته را ميگشايد و آنچنان كه چشم و گوش را خاصيتي است كه نور و صدا را درمييابند. به اين ترتيب اثر هنري به آن كس كه اهل بشارت است چراغ اشارتي ميدهد تا روشنايي را بازيابد و در پرتو آن به ادراكي متعالي از هستي نايل شود، چرا كه اثر هنري روشنايي خود را هم از آن جهان گرفته است.
اما آنچنان كه ميدانيم همهي آنچه آثار هنري به معناي عام ناميده ميشوند، حامل امر معنوي و جلوه گاه آن نيستند. به ويژه در دوران معاصر كه براساس ديدگاههاي انسان مدارانه و سنت گريز، امر معنوي در پس پردههاي غفلت پنهان مانده است آيا هنر به معناي جديد، آن گونه كه در اشكال بسيار متنوع عصر ما ظاهر شده است و ميتواند پردههاي غفلت از امر متعالي را از نگاه ما بزدايد و ما را به جهاني معنوي رهنمون باشد؟
به نظر نميرسد كه فاصلهي ميان انسان و امر متعالي به نسبت گذشت زمان بيش و كم شود، زيرا ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست. اما ميتوان تصور كرد كه تنوع و گوناگوني اشياء و صورتها در جهان عيني ميتواند آنچنان ما را به خود مشغول دارد كه اشياء و صورتهاي ديگر نه تنها به عنوان نشانه و آيتي از براي كشف حقيقت و جهان غيب بر ما ظاهر نشوند، بلكه به واسطهي آنها امر متعالي از چشم ما پنهان بماند. همين اتفاق ميتواند در رابطهي مخاطب با آثار هنري و صورتهاي گوناگون و متنوع آن پيش آيد. آيا آثار هنري دوران ما با تنوع، گوناگوني و كيش فرديتي كه از تجارب نفساني هنرمندان در آنها موج ميزند، ميتوانند همچنان پناهي و گريزگاهي براي احساس تعالي جوي انسان معاصر و مخاطبان آثار هنري باشند؟ شايد بتوان گفت گريز از بازنمايي واقعيت و البته گريز از اشياء و صورتهاي جهان پيرامون در آثار بيشكل و انتزاعي، به نوعي بازتابي است از گريز ناخودآگاه انسان معاصر از هجوم صورتها و حجابهاي بصري. شكي نيست كه قعر اين ظلمات ممكن است به جهانهايي از نور منتهي شود، اما درك اين مسئله و گشودن راه چگونه ممكن است؟ در مقابل اين پرسش شايد تنها پاسخ، رسيدن به نگاه معنوي در هنر باشد؛ نگاهي كه از درون شكوفا شود و در صورتها عكس مه رويان بستان خدا بيند و هنرمند و مخاطب اثر هنري را به امر متعالي دلالت كند.
از آنجا كه اثر هنري بدون وجود هنرمند تحقق نمييابد، و چنانچه هنرمند را به عنوان واسطهي ظهور امر معنوي در اثر هنري بدانيم، بيشك علاقه و نسبت ميان هنرمند و امر معنوي لازمهي ظهور و معنويت در اثر هنري است. در غير اين صورت امر معنوي چگونه ميتواند در كار هنرمند ظاهر شود؟ وقتي از هنرمند سخن به ميان ميآيد،منظور همهي مراتب وجودي اوست كه در برگيرندهي قوهي تخيل و ناخودآگاه او نيز ميشود.
با چنين گفتاري ميتوان به اين نتيجه رسيد كه امر معنوي فيضي است از جهان ملكوت كه به واسطهي نسبتي كه با وجود هنرمند پيدا ميكند در اثر هنري ظاهر ميشود.
يا بهتر است اين طور گفته شود كه امر معنوي به ميزان خلوصي كه در وجود هنرمند جلوه كرده و او را از خود دانسته است، در اثر هنري نمود مييابد. در اين صورت اثر هنري مرتبهاي از ظهور هستي حقيقي است. هر چه ضمير هنرمند صافيتر و زلالتر باشد، ظهور امر معنوي در اثر او جلوهي بيشتري دارد. چرا كه در اين صورت هنرمند فرديت خود را از ميان برداشته، |
يا فرديت از او برداشته شده است تا چيزي از غيب ظاهر شود؛ چيزي از نيستان وجود او از خود تهي ميشود تا صدايي از جهان ديگر در او بدمد. وجود او غايب ميشود تا امر غيبي ظاهر شود. در واقع نقش هنرمند نسبت به اثر هنري به مثابه سايه است كه حكايت از وجود چيزي ميكند اما در عين حال عدم آن را نشان ميدهد. هرگز وجود حاضر و غايب شنيدهاي؟
چنانچه نسبتي ميان هنرمند و امر معنوي نباشد، يا هنرمند به واسطهي حجابهاي نفساني خود از معنويت دور شده باشد، اثر او نيز به همان نسبت از امر معنوي تهي است و نگاه او نگاهي غير معنوي است كه نه تنها مخاطب را به هستي متعالي و حقيقي دلالت نميكند، بلكه حقيقت و معنويت را از او پوشيده ميدارد. بنابراين خود ناگفته پيداست كه هنر دوران ما چه اندازه از معنويت تهي شده است و البته نه به كلي، زيرا جهان ما همچنان بر مدار ارادهي خداوند ميگردد و آسمان همچنان بر سر انسان سايه افكنده و زمين را چونان مادري در آغوش گرفته است. حتي آن گاه كه خورشيد بيفسرد، و زمان از حركت بازايستد، خاك تيره و چشمها از وحشت دريده شود، آيا فرزندان زمين گريز گاهي جز رحمت پروردگار دارند؟ اين چنين است كه در درون انسان همچنان پنجرههايي به عالم غيب گشوده ميشود، پنجرههايي كه رو به آفتاب اشراق دارند. يا رب از ابر هدايت برسان باراني.
در واقع كار هنر در همهي دورانها زدودن حجابهاي غفلت و خرق عادات است تا انسان را از هستي روزمرهي خود بر كند و چشمان ظاهر و باطن او را به نگاهي معنوي به جهان فرابخواند. به راستي اگر نباشد نداهاي پنهان و دروني، چگونه هنرمند و مخاطب اثر هنري از جهان روزمره بيرون ميشوند؟ و چگونه اثر هنري چشم انسان را بر جهان ديگر كه جز معنا نام ديگري بر آن نميتوان گذارد، ميگشايد؟ |
در واقع كار هنر در همهي دورانها زدودن حجابهاي غفلت و خرق عادات است تا انسان را از هستي روزمرهي خود بر كند و چشمان ظاهر و باطن او را به نگاهي معنوي به جهان فرابخواند. به راستي اگر نباشد نداهاي پنهان و دروني، چگونه هنرمند و مخاطب اثر هنري از جهان روزمره بيرون ميشوند؟ و چگونه اثر هنري چشم انسان را بر جهان ديگر كه جز معنا نام ديگري بر آن نميتوان گذارد، ميگشايد؟ اثر هنري مثل هر شئي يا چيز ديگري در جهان هستي معنا دارد، همچنان كه در خلقت جهان چيزي به عبث آفريده نشده است. چنانچه معنا و نگاه معنوي از اثر هنري گرفته شود، اثر به قالب و صورتي بيمعنا و تهي تنزل مييابد و به همان نسبت مخاطب را به هاويهاي از سرگرداني و هراس پرتاب ميكند؛ او را از خويشتن خود دور ميسازد، آن قدر كه آرامش و ماواي باطني خود را از دست ميدهد، سرگردان و تحقير ميشود و چون گوي سرگردان در سراشيبي رها ميگردد. نگاه معنوي اما در آثاري كه جلوه گاه معنويت و سلوك هنرمندان است ما را به خود ميخواند، به منزلگاهي كه در آن آرامش بيابيم و نقوش و اشياء را آن گونه كه هستند، ببينيم.
نویسنده : عبدالمجيد حسينيراد
منبع: سایت حوزه هنری استان قزوین
تنظیم:امیر واضحی آشتیانی_حوزه علمیه تبیان