اعتقاد من است، سفارش نيست

«رستگاران» كه در مقايسه با مجموعه‌هاي قبلي از فيلمنامه جاندار و پركشش‌تري برخوردار است و در عين حال اصولي و معقول‌تر داستانش را روايت كرده، درست متناسب با حال‌وهواي تماشاگر در اين ساعت از شب‌هاي تابستان با اوج و فرودها و بزنگاه‌هاي بجا و به‌موقع او را مقا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اعتقاد من است، سفارش نيست

سريال تلويزيوني «رستگاران» كه از اول تابستان از شبكه سوم سيما پخش شد ، سومين مجموعه تلويزيوني ملودرام پس از «نرگس» و «ترانه مادري» است كه به شكل روتين و در قسمت‌هاي طولاني تهيه و توليد شده و به روي آنتن اين شبكه رفته است.

 «رستگاران» كه در مقايسه با مجموعه‌هاي قبلي از فيلمنامه جاندار و پركشش‌تري برخوردار است و در عين حال اصولي و معقول‌تر داستانش را روايت كرده، درست متناسب با حال‌وهواي تماشاگر در اين ساعت از شب‌هاي تابستان با اوج و فرودها و بزنگاه‌هاي بجا و به‌موقع او را مقابل تلويزيون ميخكوب مي‌كند و علاوه بر تپندگي قلب داستان كه به ماجراي كلاهبرداري و بعد پليسي آن برمي‌گردد، روابط آدم‌ها و سيري كه با پشت سرگذاشتن اتفاقات متعدد طي مي‌كنند نيز جاي بحث زيادي دارد.

 روابطي كه گاه ديالوگ‌هاي جذابي را ميان آنها برقرار مي‌كند و گاهي هم البته شعار و نصيحت توي دهانشان مي‌گذارد. به هرحال فيلمنامه سريال «رستگاران» آنقدر در مورد توجه قرار گرفتن آن، نقش پررنگ و تعيين‌كننده‌اي داشت كه از ميان تمام عوامل سعيد نعمت‌الله (نويسنده) را انتخاب كنيم و در رابطه با ضعف و قوت‌هاي كار با او به گفت‌وگو بنشينيم.

آقاي نعمت‌الله در تيراژ سريال «رستگاران» آمده كه طرح اوليه از آقاي شفيعي (تهيه‌كننده سريال) بوده. اين طرح به چه شكل بوده؟ سفارشي كه در كار نبود؟

طرح كه نبود، يك ايده بود كه آقاي شفيعي يك روز كه توي اتاق دفتر كار ايشان نشسته بوديم به صورت شفاهي مطرح كردند و اصلا چنين طرحي در ذهنش نبود با اين وسعت. من آن ايده را گرفتم و جالب است بدانيد كه آن ايده براي نوشتن يك تله فيلم 90دقيقه‌اي مطرح شده بود و به نظر من اصلا 90دقيقه‌اي خوبي نيامد، چون حجم زيادي از اطلاعات و اتفاقات را لازم داشت و اصلا در چنين چارچوبي جا نمي‌شد.

رستگاران» كه در مقايسه با مجموعه‌هاي قبلي از فيلمنامه جاندار و پركشش‌تري برخوردار است و در عين حال اصولي و معقول‌تر داستانش را روايت كرده، درست متناسب با حال‌وهواي تماشاگر در اين ساعت از شب‌هاي تابستان با اوج و فرودها و بزنگاه‌هاي بجا و به‌موقع او را مقابل تلويزيون ميخكوب مي‌كند و علاوه بر تپندگي قلب داستان كه به ماجراي كلاهبرداري و بعد پليسي آن برمي‌گردد، روابط آدم‌ها و سيري كه با پشت سرگذاشتن اتفاقات متعدد طي مي‌كنند نيز جاي بحث زيادي دارد.

من اين طرح را برداشتم و حدود 70درصد از آن را عوض كردم و بسط خيلي كلي دادم. طرحي كه هيچ‌كس اينقدر جدي به آن نگاه نمي‌كرد ولي واقعيت اين است كه يك طرح‌هايي هستند كه وقتي شما در حد يك جمله آن را مي‌شنوي انگار دادمي‌زند كه بيا من را بنويس. اين طرح هم آن زاويه زنانه‌اش و هم زاويه مردانه‌اش چنان جذابيتي در ذهن من داشت كه اين اتفاق افتاد. معمولا طرح براي من يك خط است. يعني همان يك خط مي‌گويد كه آيا اين طرح نوشتني هست يا نه.

همانطور كه من الان مدتي است كه طرح‌هاي مختلف مي‌شنوم و هيچ‌كدام را حس نمي‌كنم كه نوشتني باشد. ولي اين طرح كه اسمش اول «آشفتگي» بود، واقعا در آن يك خط اول اين ظرفيت را مسلم كرده بود و در ذهن تهيه‌كننده هم‌چنين چيزي نبود چون او كارش اين نيست. هر كس كار خودش را مي‌كند.

 آن يك خطي كه آقاي شفيعي براي شما تعريف كرد چه بود؟

اينكه دختري به تهران مي‌آيد و با دوستي آشنا مي‌شود كه كيف زن است و او آرام آرام اين دوست را متحول مي‌كند. اين چيزي بود كه من به شدت مخالفش بودم. شما اگر كل سريال را نگاه كرده باشيد هيچ كجا نمي‌بينيد خجسته ‌پونه را نصيحت كند كه بكن يا نكن. به اين دليل كه من اعتقادي ندارم كه آدم‌ها نصيحت‌پذير باشند. اگر هم قرار است نصيحتي بيفتد بايد به زبان نقد باشد.

پس همه مسائلي كه در اين داستان اصل به حساب مي‌آيند در ذهن خودتان بوده و هيچ سفارشي درباره آنها نشده؟

بله، به هيچ وجه سفارشي نبود. اين كار اصلا قراردادي هم نداشت. در واقع روز اول من گفتم اين كار را انجام مي‌دهم ولي فعلا توجيحي ندارم، بايد بنويسم. چون اصلا نويسنده‌اي نيستم كه ده صفحه طرح بنويسم كه روي آن نظر بدهند خوب است يا بد. پس من اين قرار را با آقاي شفيعي بدون هيچ‌قراردادي با سازمان گذاشتم و حدود يك سال و چهارماه نوشتم تا به 30قسمت رسيد.

كار البته شكل و شمايل كارهاي سفارشي را ندارد. اما يكسري جزئيات آن كه به مسائل اخلاقي و اعتقادي آدم‌ها برمي‌گردد، در يك جاهايي به نظر تلقين و اصراري وجود داشته. مثل بستگي چادر با آدم‌هاي خوب يا بستگي استقلال با بيراهه رفتن و...

نه. من واقعا اصرار ندارم كه آدم خوب‌ها چادري باشند، ولي اين اصرار را دارم كه بگويم آدم خوب‌هاي ما چادري‌ها را هم شامل مي‌شوند. در مورد اينكه تلقيني و زوركي بوده و به سر خجسته ننشسته هم مخالفم. اتفاقا به اعتقاد من بهترين پوشش براي كاراكتر خجسته كه فرد اخلاق‌گرايي است همين بود.

مسئله همين است ديگر. اخلاق‌گرايي چه وابستگي به چادر دارد؟‌ يعني چون اخلاق‌گراست چادر سر كرده!

چيزي كه در مورد «رستگاران» از همان قسمت اول جلب‌توجه كرد پايداري خجسته و ايمانش به احمدرضا بود به‌‌رغم همه مداركي كه آن را زير سؤال مي‌برد. به‌نظر، اين شاه بيت داستان شماست كه خلاف همه داستان‌هايي است كه اين روزها روايت مي‌شود.

نه، بحث اين نيست كه چادر به كسي اخلاق‌گرايي مي‌دهد. چادر يك بحث پوششي است كه يك قشر زيادي به آن اعتقاد دارند و يك قشري هم مي‌توانند نداشته باشند. اصلا من دعوايي هم در اين زمينه ندارم. اما چيزي كه وجود دارد اين است كه نوع كاراكتر خجسته و آشفتگي‌هايي كه احاطه‌اش كرده و هم به لحاظ بصري و زيباشناسي و از هر بعد ديگري كه من به آن نگاه مي‌كردم، مي‌ديدم كه واقعا اين بهترين پوششي است كه براي او مي‌توان انتخاب كرد.

مسئله اين است كه تلويزيون ما مدتي است خيلي به مخاطبش توصيه سنت‌گرايي و روي آوردن دوباره به زندگي سنتي دارد و اين به عقيده من كار شما را هم شامل مي‌شود.

خب فيلمنامه اين مجموعه مسئوليتش با من نويسنده است و من اين فيلمنامه را با تفكرات و تجربيات خودم پياده كرده‌ام، حالا چه درست باشد چه غلط. من هم آدمي هستم كه بسيار به سنت‌ها علاقه دارم. زندگي شخصي من هم همينطور است. نوع موسيقي كه گوش مي‌كنم،  ادبيات داستاني كه مي‌پسندم و... همه همينطور. به دليل اينكه فكر مي‌كنم اگر به جامعه‌اي كه خيلي مدرن زندگي مي‌كنند و سنت را كنار گذاشته‌اند هم نگاهي بيندازيم مي‌بينيم كه يك گوشه كنارهايي از شهر هنوز دست به اين سنت‌ها نزدند.

ما به طبيعت كه مي‌رويم مي‌گرديم يك حيواني، آبشاري،  درختي پيدا كنيم،  كنارش عكس بگيريم. اين به خاطر وابستگي‌ ما به اين چيزهاست. حالا 2 حالت وجود دارد. ما يا اداي وابسته نبودن را درمي‌آوريم كه خيلي بد ادايش را درمي‌آوريم و يا اينكه يادمان مي‌رود كه اگر يادمان مي‌رود من پيشنهادم اين است كه يادمان نرود. من يكي به سنت‌ها خيلي پايبند و معتقدم جوامعي كه از سنت‌هايشان زيادي فاصله گرفته‌اند مي‌بينيم كه برمي‌گردند.

پس پست‌مدرن از كجا شكل مي‌گيرد؟ اين برگشت به عقب براي چيست؟ به اين دليل است كه انسان در زندگي مدرن يك كمبودهايي را احساس مي‌كند و مجبور مي‌شود برگردد به عقب و به سنت‌ها، چون آنها ارضايش مي‌كند و زندگي‌اش قدري روغن كاري شده‌تر جلو مي‌رود.

ولي پيشرفت هم پي‌آمدش آشفتگي و بي‌قاعدگي نيست.

كي گفته بده؟ من عرضم اين است كه مدرنيته چيز بدي نيست، ولي يك چاله چوله‌هايي دارد كه وقتي برمي‌گردي به عقب مي‌بيني يك سنت‌هايي هست كه مي‌تواند اين چاله‌ها و خلأ را به راحتي پر كند.

شما شخصيتي داريد مثل پونه كه اگر مي‌خواهد مستقل باشد و تنها زندگي كند دچار هزار و يك مشكل شخصيتي و اخلاقي است. دزد است!

بحث پونه، بحث جدا زندگي كردن نيست. البته من يك چيزي درباره اين جدا زندگي كردن بگويم.  يك جمله‌اي هست كه نمي‌دانم از كيست ولي حرف درستي است. مي‌گويد: «خوشبختي»

در آن است كه تو زندگي را به‌شيوه «خود سپري كني». ولي اين زندگي را به شيوه خود سپري‌كردن تا آنجايي قابل‌احترام است كه به‌شيوه زندگي‌ ديگران آسيب نرساند. پونه هم در قصه ما يك حق‌هايي دارد. وقتي پدر پونه 6-5تا بچه دارد ولي نوع درآمدش خيلي قابل‌توجه نيست، يعني او هم مقصر است. براي چه اين همه زاد‌وولد داشته كه بچه‌اش به‌ جاه‌طلبي‌هايي كه دارد نرسد. ولي از طرف ديگر پونه هم آرزوهايي دارد كه درست نيست.

به بقيه ضربه مي‌زند. كمترينش زدن كيف ديگران است. بيش از اين نمي‌تواند باشد چون ذاتش از پايه و بنيان ذات بد و خرابي نيست. يك جاه‌طلبي دارد كه به خانواده ضربه مي‌زند. به جامعه ضربه مي‌زند. پس ربطي ندارد به مستقل‌بودن.  چه كسي گفته دختري مستقل زندگي كند بد است؟ ولي  من مي‌گويم چارچوب‌هاي خانوادگي را نظر بگيريم، ببينيم آيا آن چارچوب مي‌پذيرد به اين شيوه زندگي كنيم؟ مگر ما فقط براي خودمان زندگي مي‌كنيم. يك وقتي هست كه من خانواده‌اي دارم كه يك رفتار من را ناهنجاري مي‌داند، من اگر مي‌بينم كه اشتباه از سمت آنهاست بايد قدري كوتاه بيايم چون من يك نفرم و آنها 5نفر.

پس بايد به اين چارچوب خانوادگي احترام گذاشت. اگر اين چارچوب پذيرفت كه دخترش برود خانه مستقل بگيرد، برود ولي اگر نپذيرفت، من مي‌گويم بهتر است كمي كوتاه بيايد، به اين دليل كه خود من اينطور هستم در زندگي. خانواده برايم خيلي‌ چيز مهمي است. وقتي بين دوستانم حرف مهاجرت مي‌شد مي‌گفتم من اصلاً بلد نيستم جايي بروم خارجي زندگي كنم، دور از اين خانواده و آداب و سنت‌هايم و اين باز به‌خاطر علاقه من به سنت‌هاست.

چيزي كه در مورد «رستگاران» از همان قسمت اول جلب‌توجه كرد پايداري خجسته و ايمانش به احمدرضا بود به‌‌رغم همه مداركي كه آن را زير سؤال مي‌برد. به‌نظر، اين شاه بيت داستان شماست كه خلاف همه داستان‌هايي است كه اين روزها روايت مي‌شود.

البته شما لطف داريد اما اين مجموعه چون  50 قسمتي است ما بايد بلد مي‌بوديم هر پارت را به يك شكل روايت كنيم. يك پارت تا پيدا‌شدن احمدرضا بود و در پارت بعدي به شك‌هاي خجسته مي‌رسيديم. راست اين است كه وصل ممكن نيست، هميشه فاصله‌اي هست.

هميشه تا آن چيزي كه در ذهن ماست فاصله‌اي وجود دارد. امكان دارد من در زندگي‌اي شخصي با همسرم نوع زندگي‌ كه او هم مي‌پذيرد را انجام دهم ولي در يك گوشه‌كنارهايي شكل زندگي‌اي كه او نمي‌پسندد را هم انجام دهم. خجسته هم زني است كه پدرش به او مي‌گويد ما هيچ لجبازي نداريم، تو بايد بالاي سر شوهرت وايستي. ولي اگر هم خلاف كرده بپذير. خجسته هم از يك جايي به اين ايمان مي‌رسد.

ما مرز بين تعصب و منطق را داريم مي‌بينيم. يك وقتي هست كه زني با تعصب ادعا مي‌كند شوهر من قطعاً شوهر خوبي است و حرفي در آن نيست، كه اين حرف غلطي است، به اين دليل كه تو ممكن است 20سال با كسي زندگي كني و يك‌دفعه اتفاقي بيفتد و خلافش ثابت شود. تقريباً همه ما بالاخره اندازه يك بار كاري كرده‌ايم كه مستحق مشكوك‌شدن باشيم يا زندان‌رفتن حتي. بعضي شانس مي‌آوريم و كسي نمي‌فهمد  يا قانون يادش مي‌رود. خجسته هم از يك جايي به‌قدري مدارك وجود دارد كه همه‌چيز را زير سؤال مي‌بيند و آن يقيني كه دارد به احمدرضا قدري سست مي‌شود. حتي نوع رفتار خجسته از اينجا عوض مي‌شود و ما او را كلافه‌تر مي‌بينيم، كم‌حرف‌تر مي‌بينيم.

من اصلاً اصراري كه در مورد شخصيت خجسته داشتم و روناك يونسي هم خوب كار كرد، اين بود كه خجسته تحت هيچ شرايطي قرار نيست كه منزه باشد و يكجايي داريم كه توسط پدرش توبيخ مي‌شود كه چرا دير به خانه مي‌آيي؟ يا يك جاهايي تندي مي‌كند، قضاوت‌هاي اشتباه دارد. خجسته يك آدم اخلاق‌گراست ولي معصوم نيست. حتماً گناه هم متوجه او هست. اگر نباشد از جنس مردم نيست. آن‌وقت آن چادري كه سرش كرده هم مي‌شود يك چادر دستورالعملي و به‌دردنخور. اين سير و تحولات را نه فقط خجسته كه همه شخصيت‌هاي من در طول داستان و در شرايط متفاوت طي مي‌كنند به اين دليل كه رفتارها و ري‌اكشن‌هايي كه ما داريم در شرايطي كه همه‌چيز بروفق‌مراد ماست كه اصلاً اهميتي ندارد. اين بانزاكت‌بودن من در مقابل شما اصلاً اهميتي ندارد، در خلوت است كه بايد ببينيم چه اتفاقي مي‌افتد.

آنجا چطور فكر مي‌‌كنم وقتي همه‌چيز نرمال است، تو آدم خوب و اخلاقگرايي باشي كه به درد نمي‌‌خورد. من كه سيگاري هستم اگر 3 روز حبس‌ام كنند كه نكشم، نمي‌توانم بگويم من 3 روز نكشيدم، نتوانستم كه بكشم. در مورد خجسته و باقي شخصيت‌هاي اين مجموعه هم بايد ببينيم در شرايط مختلف چطور رفتار مي‌كنند.

هميشه تا آن چيزي كه در ذهن ماست فاصله‌اي وجود دارد. امكان دارد من در زندگي‌اي شخصي با همسرم نوع زندگي‌ كه او هم مي‌پذيرد را انجام دهم ولي در يك گوشه‌كنارهايي شكل زندگي‌اي كه او نمي‌پسندد را هم انجام دهم. خجسته هم زني است كه پدرش به او مي‌گويد ما هيچ لجبازي نداريم، تو بايد بالاي سر شوهرت وايستي. ولي اگر هم خلاف كرده بپذير. خجسته هم از يك جايي به اين ايمان مي‌رسد.

نكته ديگري كه ما در مجموعه‌ها و فيلم‌هايمان زياد شاهد آن هستيم و در اين كار هم وجود دارد جلو افتادن شخصيت اصلي از پليس است در حل معماها.

البته يك جاهايي هست كه شخصيت ما از پليس جلو مي‌زند ولي همه آنها جاهايي است كه به بن‌بست مي‌خورد و اگر بن‌بستي باز مي‌شود توسط پليس است. پليس ما عمداً مواقعي دور مي‌ايستد و نگاه مي‌كند كه روابط خصوصي اين آدم‌ را بفهمد و جايي كه به دردش بخورد وارد ماجرا مي‌شود. اما چيزي كه در قسمت‌هاي پاياني بخصوص جلوه‌گر مي‌شود اين است كه قطعاً گره توسط پليس بازمي‌شود، به اين دليل كه پليس حقوقش را مي‌گيرد. من ماليات مي‌دهم كه پليس اين كار را بكند. پس مني كه اعتقاد دارم چون ماليات مي‌دهم پليس اين كار را بايد انجام دهد در فيلمنامه‌اي هم كه مي‌نويسم پليس گره‌گشاي من خواهد بود. اما ما متأسفانه صبرمان كم است. اين سريال  50 قسمت است. ولي پليس ما هم توقع دارد كه در اين مجموعه پليس همان اول كار سر برسد و همه‌چيز را حل كند. اين كه منطقي نيست، زمان مي‌برد ديگر.

راستي من يك جاهايي مسئله زماني داشتم با اين كار. به نظرم اين گذر زمان با توجه به اينكه چند قصه در هم تنيده داريد كه با هم پيش‌ مي‌روند، يك جاهايي گيج‌‌كننده بود.

اتفاقاً اين نكته خيلي مهمي كه دوستان حواسشان نيست اين است كه كل اين داستان در 20روز اتفاق مي‌افتد و من هر چند قسمت يك‌بار به زمان هم اشاره مي‌كنم و نوع فيلمنامه‌نويسي‌اي كه من علاقه دارم اين است كه هيچ‌وقت پرتي نداشته باشم. من يك وقتي از يك‌ شبم 4قسمتي استفاده مي‌كنم، از يك روزم 5 قسمت گرفتم. اين مسئله هم كه گفتيد شايد در قسمت‌هاي اول قدري گيج‌كننده بود ولي از يك جايي مي‌بينيم كه همه قصه‌ها چسبيده به هم‌اند چون اين آدم‌ها همه، دغدغه‌شان مي‌شود احمدرضا و  گره مي‌خورند به هم. پس حالا كه اين داستان همه در 20 روز اتفاق مي‌افتد سؤال من اين است كه مگر پليس همه متهم‌ها را هميشه در عرض 20روز گرفته كه حالا نوبت به ما كه رسيد وارسيد؟

پس همه نكات اين مجموعه، از عملكرد پليس تا سمت‌وسويي كه شخصيت‌ها به آن هدايت مي‌شوند از اعتقادات خودتان سرچشمه گرفته.

بله. من يك مسئله را به طور كلي و بي‌هيچ نگراني از تهمت‌هايي كه به‌كار زده شود بگويم. در مورد اين سريال، سريال كمترين فشار از سمت سازمان روي ما بود. حتي همين الان كه كار در حال پخش است و آن هم به‌خاطر وجود عليرضا افخمي به‌عنوان ناظر كيفي در كنار ما بود. ممكن است هر كسي اسم عليرضا افخمي را از دور بشنود تصورش اين باشد كه ناظر كيفي يعني كسي كه قرار است بيايد بگذارد توي كار، ولي افخمي واقعاً اين كار را با من نكرد. خيلي هم به من كمك كرد و ما كمترين مميزي را داشتيم چون كسي است كه چارچوب‌هاي تلويزيون را خيلي خوب مي‌شناسد، ضمن اينكه اصلاً به اين كار سليقه تحميل نكرد. نظرتنگي نكرد. افخمي يكي از بازوهاي مهم اين كار بود. از سويي شانس ديگر من اين بود كه تهيه‌كننده بي‌آزاري هم بالاي سر اين كار بود و كارگردان خوبي مثل سيروس مقدم؛ پس اگر ضعفي مي‌ماند متوجه من است.

منبع : همشهري

تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت