حماسه همواره (4)

حسين منى و انا من حسين. حسين از من است و من از حسينم. معناى جمله نخست روشن است، حسين از من است‏يعنى فرزند من و نواده من است. درباره معناى جمله دوم (من از حسينم) گفته‏اند، يعنى بقاى دين من و آيين من به وسيله حسين است;...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حماسه همواره حسين عليه السلام

خردمندي هاي شيعي- روايت "قيام جاودانه" از زبان علامه محمد رضا حکيمي

صفحه ادبيات سايت تبيان  مفتخر است که   در  طول   ماه محرم  هر روز بخشي از کتاب گرانسنگ " قيام جاودانه" را  براي   عمق   بخشيدن   به  معرفت  حسيني  مخاطبان فرهيخته ي خود ارائه  دهد و اين  گونه  قطره  اي شود از درياي خردمندي هاي شيعي که نسل  هاي غيبت زده را با نور پر فروغ ولايت آل الله  عليهم السلام آشنا مي کنند  و اين ر ا بهانه  تقرب  به  ساحت  آن بزرگواران  قرار  مي دهند . با ما در سلوک " حماسه همواره ي حسين عليه السلام"  همراه باشيد .

 

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

 

 

 

قسمت چهارم - اشهد ان محمدا رسول الله

 

...اما يزيدبن معاويه، تاملى كوتاه در گفته‏ها و اعمال او - و گفته‏هاى بزرگان تاريخ اسلام درباره او - كافى است كه مقاصد او را روشن كند. او در سخنان و اشعار چندى كه از وى نقل شده است، دين و وحى و قرآن را انكار كرده است. و اما در عمل، چه از اين بالاتر كه پسر پيامبر (ص) را شهيد كند، و سربريده او را در تشت طلا گذارد، و بر لبان او چوب بزند، و خاندان پيامبر (ص) را آن گونه اسير كند و در شهرها و بيانها بگرداند؟ آيا چنين كسى به اين پيامبر و اين دين و اين قرآن اعتقاد دارد؟ و حافظ دين و قرآن خواهد بود؟

و يزيد همان كسى است كه جمعى از لشكر او، به دستور او مردم مدينه را قتل عام كردند، و سپس به غارت شهر پرداختند، و اموال و زنان اهل مدينه را تا سه روز بر خود مباح ساختند، و لشكر فاسد يزيد - كه مانند خود او بودند - به اعمال منافى عفت دست‏يازيدند، و دست تعدى بر اموال و اعراض مسلمانان گشودند، و فساد و بيشرمى ر ا به نهايت رساندند تا جايى كه در مسجد پيامبر (ص) ... [ حرمت موضوع اجازه ي نقل نمي دهد](رجوع شود به كتاب "مروج الذهب"، تاليف مورخ اسلامى معروف، على بن حسين مسعودى بغدادى مصرى (م: 1346ق)، نيز كتاب "تتمة المنتهى"، تاليف مورخ و محدث موثق، حاج شيخ عباس قمى (م: 1359ق)، ص‏39. ) همچنين اين لشگر سپس به مكه رفتند، و به هنگام درگيرى با عبدالله بن زبير، خانه خدا را نيز به منجنيق (توپ جنگى قديم) بستند و آن را ويران ساختند.

بسيارى از بزرگان مسلمين به معاويه تذكر دادند (و حتى سخنانى تند به او گفتند)، تا يزيد را بر اسلام و مسلمانان مسلط نسازد، از جمله احنف بن قيس، (احنف بن قيس تميمى (م: 67ق)، از بزرگان و سران عرب در آغاز اسلام، و معروف به بزرگى و دليرى و زبان‏آورى و حلم و فرزانگى. ) كه در ضمن سخنانى خطاب به معاويه گفت:

  1. "... تو از همه بهتر يزيد را مى‏شناسى، كه شب و روز به چه چيز سرگرم است، و در پنهان و آشكارا چه مى‏كند، و چه عنصرى است و چه كاره است ... اگر يزيد را بر حسن (ع) و حسين (ع) مقدم بدارى - و تو خوب مى‏دانى اين دو بزرگوار از چه عظمتى برخوردارند - در نزد خدا هيچ عذرى ندارى..." ("الغدير" ج‏10، ص‏233 و 255)

و هنگامى كه اهل مدينه منوره - مركز سياسى و اجتماعى و فرهنگى اسلام در آن روزگار، و شهر انصار و اصحاب - تنى چند از بزرگان خود (از جمله، عبدالله غسيل الملائكه، عبدالله بن ابى عمر و مخزومى، منذربن زبير و ...) را براى شناسايى يزيد به دمشق فرستادند. آنان پس از ديدن و آزمودن يزيد، هنگامى كه به مدينه بازگشتند، گفتند:

  1. "ما از نزد كسى مى‏آييم كه دين ندارد، مى‏مى آشامد، سرگرم نوازندگى و عياشى با دختران ترانه خوان است، سگ بازى مى‏كند، و همدم دزدان و اوباش است ..." (همان ماخذ.)

اينها و دهها سند معتبر از اين دست - كه همه حاكى از واقعيات تاريخى است - روشن مى‏سازد كه قصد اصلى سلطنت دمشق، و بيعت گرفتن براى يزيد، ويرانسازى بنيان اسلام و محو قرآن كريم از صفحه روزگار بوده است، تا يادى از "اشهد ان لااله الاالله، اشهد ان محمدا رسول الله"، برجاى نماند. و از اينجا معنا و واقعيت‏سخن بانوى بزرگوار، حضرت زينب كبرى (س) به خوبى آشكار مى‏شود كه در ضمن سخنان خود در مجلس يزيد فرمود:

  1. "فوالله لا تمحو ذكرنا، ولا تميت وحينا".
  2. اى يزيد! به خدا سوگند نمى‏توانى ياد آل محمد را از ميان ببرى و قرآن را براندازى.

بانوى بزرگوار خود به خوبى در جريان امور بود و از نزديك اوضاع را مى‏ديد، از اين رو - با اطمينان و قاطعيت - يزيد را در صدد از

ميان بردن اسلام و قرآن و برگرداندن مردم به دوران جاهليت معرفى فرمود، آن هم در حضور خود يزيد، و در مجلس رسمى دربار دمشق، با حضور رجال دمشق و دعوت شدگان رسمى ... و اگر جز اين بود، و فضاى سلطنت اموى شام اين امر را تاييد نمى‏كرد، و كردار يزيد شاهدى بزرگ بر اين هدف شوم نبود، يزيد مى‏توانست از همين سخن نقطه ضعفى بگيرد و با شدت هرچه بيشتر با اين اظهارات مخالفت ورزد و آنها را رد كند، و گوينده سخن را محكوم سازد. اما سخن ياد شده بيان واقعيتى بود كه فضاى آن حكومت و كردار بنى اميه آن را - مثل روز - روشن ساخته بود.

اين گونه بود واقعيت اين فرزندان ناپاك جاهليت، كه بر اسلام و مسلمين چيرگى يافتند، و آن گونه عمل مى‏كردند. نمونه‏اى ديگر وليدبن يزيدبن عبدالملك مروانى بود، كه به هنگام خلافت‏خود، قرآن كريم را به تير بست، و خطاب به كتاب الهى گفت:

  1. "هنگامى كه نزد خدا رفتى بگو وليد مرا با تير پاره پاره كرد". ("تتمة المنتهى" ص‏93. )

اين ملحد بيشرم خليفه بود، و اين ماهيت‏بنى اميه و سلطنت‏بنى اميه بود; و اين بود رفتارشان با دو يادگار هدايت، قرآن و عترت، كه پيامبر اكرم (ص) در ميان امت‏باقى گذاشته بود، و آنهمه درباره آن دو رمز هدايت‏سفارش كرده بود، و فرموده بود كه ديندارى و رستگارى در پيروى از قرآن و عترت است. آرى، اين اسلام ستيزان حقيقى و جاهليت دوستان واقعى همواره مى‏كوشيدند تا اسمى از اسلام نباشد و ورقى از قرآن نماند و شاخصى از اهل بيت پيامبر (ص)، مورد رجوع كسى قرار نگيرد.

در اينجا توجه به يك گفتگوى كوتاه - وليكن ژرف و آگاهى آفرين - بسيار مناسب است تا نشان دهد كه هدف "حزب اموى" (اين جريان شرك و اشرافيت و تكاثر و سرمايه دارى جاهليت) چه بود، و عاشوراى حسينى چه كرد.

  1. هنگامى كه امام سجاد (ع)، پس از فاجعه كربلا، با خاندان امام حسين (ع) به مدينه بازگشتند، و در آن‏اندوه بزرگ غرق بودند، روزى يكى از بنى اميه (ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله)، از روى سرزنش به آن حضرت گفت: "من الغالب؟ "، يعنى پدرت رفت‏به كربلا و جنگ كرد و كشته شد، اكنون چه كسى غالب و پيروز گشت؟ (پدر تو و يارانش كشته شدند، پس چه نتيجه‏اى گرفتيد؟) .
  2. امام سجاد (ع) فرمود:
  3. "اذا دخل وقت الصلاة، فاذن و اقم، تعرف الغالب."
  4. هنگامى كه وقت نماز رسيد، اذان و اقامه بگو، خواهى فهميد چه كسى غالب و پيروز است.
  5. اين پاسخ به فرد سرشناسى از خاندان اموى، به خوبى و روشنى مى‏گويد كه شما بنى اميه مى‏خواستيد اذان نماند، نماز نماند، و اشهد ان محمدا رسول الله برافتد; و حال ديديد كه چنين نشد، و اذان ماند، و نماز ماند، و دين خدا ماند و ... و شما كمترين موفقيتى به دست نياورديد; پس كربلا پيروز است نه دمشق، و حسين (ع) پيروز است نه يزيد، و اسلام پيروز است نه جاهليت.

و اين بخشى بود از كردار دين ستيزانه اينان در طول تاريخ سياه هزار ماه خويش. (خلافت اموى از سال 41 تا 132 هجرى قمرى بوده است، يعنى 91 سال; ليكن برخى مدت آن را هزار ماه به شمار آورده‏اند; يعنى 83 سال و 4 ماه. رجوع شود به "تتمة المنتهى" و مدارك آن: "مروج الذهب" و "شرح قصيده ابوفراس حمدانى"، و "شرح زيارت عاشورا"، حاج ميرزا ابوالفضل طهرانى. )

اكنون به خوبى روشن مى‏شود كه "عاشورا" يعنى چه، و امام حسين (ع) يعنى كه؟

... در حديث نبوى - چنانكه پيشتر گذشت - رسيده است كه پيامبر اكرم (ص) فرمود:

  1. "حسين منى و انا من حسين."
  2. حسين از من است و من از حسينم.

معناى جمله نخست روشن است، حسين از من است‏يعنى فرزند من و نواده من است. درباره معناى جمله دوم (من از حسينم) گفته‏اند، يعنى بقاى دين من و آيين من به وسيله حسين است; و دين اسلام از حسين (ع) قوت مى‏گيرد، و با شهادت او از نابودى مصون مى‏گردد و باقى مى‏ماند. و از اينجاست كه گفته‏اند:

  1.  دين اسلام، "محمدى الحدوث" و "حسينى البقاء" است،

كه اگر شهادت عاشورا - با آن ابعاد ويژه - نبود، در اثر حكومت كسانى مانند يزيدبن معاويه و وليدبن يزيدبن عبدالملك و... - به مرور زمان - اثرى از اسلام و قرآن برجاى نمى‏ماند. حديث مذكور، در مدارك شيعه و سنى آمده است. درباره اهميت عاشورا كتابها و مقاله‏هاى بسيارى نوشته شده است، از جمله:

  1. - "نهضة الحسين (ع) "، كتابى عميق و زيبا، از علامه مجاهد و مصلح، سيد هبة‏الدين شهرستانى عراقى (م: 1386ق) ; و
  2. - "الكلام حول النهضة الحسينية"، بحثى پرمحتوى، از علامه امينى (م: 1390ق)، "الغدير" ج‏3، ص‏258- 264، نيز بحث "اضرار خلافة مثل يزيد".
  3. - "چرا حسين (ع) قيام كرد؟ "، از استاد محمدتقى شريعتى مزينانى (م: 1366ش) .

 

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت