باز باران

باز باز باران را بخوانید ، این بار کامل...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

باز باران

 گلچين گيلاني و باراني ترين شعرش بدون سانسور!

مجدالدين ميرفخرايي معروف به گلچين گيلاني

جزو نخستين گروه از شعراي سراينده ي شعر نو ايران است. وي در شهريور سال 1287 در شهر بارانهاي هميشگي، رشت، در خانه اي نزديک سبز ميدان متولد شد . دبستان را در رشت و دوره دبيرستان را در مدارس سيروس و دارالفنون تهران  گذراند. در در دارالفنون شاگرد اساتيدي چون وحيد دستگردي وعباس اقبال آشتياني بود. هنوز دانش آموز بود که دو شعر از وي در مجله « فروغ » رشت منتشر شد. در جلسات « انجمن ادبي ايران » به سرپرستي شيخ الرئيس افسر شرکت مي کرد. از سال 1307 اشعارش در مجله « ارمغان » به سردبيري وحيد دستگردي منتشر شدند.

 سال 1312 در آزمون اعزام دانشجو به اروپا پذيرفته  شد. نخست در فرانسه و سپس در انگلستان به ادامه تحصيل پرداخت. در زمان جنگ جهاني دوم و بسته شدن دانشگاههاي لندن و متعاقب آن قطع کمک هزينه هاي تحصيلي براي امرار معاش به کارهاي متفاوتي از جمله رانندگي آمبولانس و گويندگي فيلم‌ها و راديو، ترجمه‌ي خبر و مقاله پرداخت. در سال 1947ميلادي در رشته بيماري‌هاي عفوني و بيماري‌هاي سرزمين‌هاي گرمسيري، دكتراي تخصصي گرفت و كار پزشكي را آغاز كرد . نيمي از عمرش در غربت گذشت و سه بار ازدواج کرد .

اشعارش در مجلات ادبي « روزگار نو » ، « جهان نو » و « سخن » منتشر مي شدند. در سالهاي 1325-1320 اشعار ضد جنگ مي سرود ، اما در مجموع آثارش کمتر سياسي بوده و بسياري از آنها متاثر از طبيعت زيبا و لطيف گيلان سروده شدند و به قول بعضي "شاعر باران" ماند. عليرغم دوري از ميهن با تعداد زيادي از بزرگان ادب زمان تماس مستمر داشت. از جمله با محمدعلي اسلامي ‌ندوشن، ‌صادق چوبك، هوشنگ ابتهاج، ‌محمد زهري، مسعود‌فرزاد، محمد مسعود و پرويز خانلري.

 چندين دفتر شعر از وي منتشر گرديده که معروفترين شان « برگ » ، « نهفته » ، « مهر و کين » و « گلي براي تو » است. معروفيت گلچين با انتشار شعر « باران » در مجله « سخن » آغاز گرديد و از شعر « پرده پندار » به عنوان اوج خلاقيت وي در عرصه شاعري نام مي برند. مرحوم نادر نادر پور درباره ي گلچين گفته است:

  1.  « سخنش، همچون سرود جاويد کودکي و جواني، آهنگي شاد و سبکبار دارد » .

 گلچين گيلاني در 29 آذر سال 1351 در لندن ، احتمالا در يک روز باراني درگذشت .نسخه کامل شعر باز باران را مي خوانيد :

 

باز باران

 با ترانه

با گوهر هاي فراوان

مي خورد بر بام خانه

 

من به پشت شيشه تنها

ايستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده.

 

شاد و خرم

يک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

مي پرند اين سو و آن سو

 

مي خورد بر شيشه و در

مشت و سيلي

آسمان امروز ديگر

نيست نيلي

 

يادم آرد روز باران

گردش يک روز ديرين

خوب و شيرين

توي جنگل هاي گيلان:

کودکي دهساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک

از پرنده

از چرنده

از خزنده

بود جنگل گرم و زنده

 

آسمان آبي چو دريا

يک دو ابر اينجا و آنجا

چون دل من

روز روشن

 

بوي جنگل تازه و تر

همچو مي مستي دهنده

بر درختان مي زدي پر

هر کجا زيبا پرنده

برکه ها آرام و آبي

برگ و گل هر جا نمايان

چتر نيلوفر درخشان

آفتابي

 

سنگ ها از آب جسته

از خزه پوشيده تن را

بس وزغ آنجا نشسته

دمبدم در شور و غوغا

 

رودخانه

با دوصد زيبا ترانه

زير پاهاي درختان

چرخ مي زد ... چرخ مي زد همچو مستان

 

چشمه ها چون شيشه هاي آفتابي

نرم و خوش در جوش و لرزه

توي آنها سنگ ريزه

سرخ و سبز و زرد و آبي

با دوپاي کودکانه

مي پريدم همچو آهو

مي دويدم از سر جو

دور مي گشتم زخانه

 

مي پراندم سنگ ريزه

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

مي شکستم کرده خاله

 

مي کشانيدم به پايين

شاخه هاي بيدمشکي

دست من مي گشت رنگين

از تمشک سرخ و وحشي

مي شنيدم از پرنده

داستانهاي نهاني

از لب باد وزنده

راز هاي زندگاني

 

هرچه مي ديدم در آنجا

بود دلکش ، بود زيبا

شاد بودم

مي سرودم :

 

" روز ! اي روز دلارا !

داده ات خورشيد رخشان

اين چنين رخسار زيبا

ورنه بودي زشت و بي جان !

اين درختان

با همه سبزي و خوبي

گو چه مي بودند جز پاهاي چوبي

گر نبودي مهر رخشان !

 

 روز ! اي روز دلارا !

گر دلارايي ست ، از خورشيد باشد

اي درخت سبز و زيبا

هرچه زيبايي ست از خورشيد باشد ... "

اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره

آسمان گرديده تيره

بسته شد رخساره خورشيد رخشان

ريخت باران ، ريخت باران

جنگل از باد گريزان

چرخ ها مي زد چو دريا

دانه هاي گرد باران

پهن مي گشتند هر جا

 

برق چون شمشير بران

پاره مي کرد ابرها را

تندر ديوانه غران

مشت مي زد ابرها را

 

 روي برکه مرغ آبي

از ميانه ، از کناره

با شتابي

چرخ مي زد بي شماره

گيسوي سيمين مه را

شانه مي زد دست باران

باد ها با فوت خوانا

مي نمودندش پريشان

 

سبزه در زير درختان

رفته رفته گشت دريا

توي اين درياي جوشان

جنگل وارونه پيدا

 

بس دلارا بود جنگل

به ! چه زيبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه

بس گوارا بود باران

وه! چه زيبا بود باران

مي شنيدم اندر اين گوهرفشاني

رازهاي جاوداني ،پند هاي آسماني

 

" بشنو از من کودک من

پيش چشم مرد فردا

زندگاني - خواه تيره ، خواه روشن -

هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا ! "

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت