غيبتي در حضور

قطعا، غيبت، به معناى عدم وجود امام نيست، بلكه غيبت، تنها، عدم ظهور است و نه عدم حضور . چون حضور دارد، پس همه‏ وظايفى را كه به حكم امامت مى‏بايست نسبت‏ به بشريت انجام دهد، انجام خواهد داد؛ چون حضور دارد، معنابخش عالم هستى است؛ چون حضور دارد، نگران امت ‏خوي
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

غيبتى در حضور

اگر چه غيبت، ‏سلب نعمت ظهور و ديدار امام است كه در اثر بى توجهى‏ها و غفلت‏هاى بشريت‏ بوده است، اما از بعد ديگر يك كمال است چرا كه باعث احساس نياز مردم مى‏شود كه نامش انتظار است كه فايده‏هاى زيادى بر آن مترتب است .

اين جستار با اثبات وجود امام به فلسفه و يكى از مفاهيم غيبت مى‏پردازد كه همان نشناختن و اطاعت نكردن از وجود معصوم است. و اين معنا صبغه روشن تاريخ امامت است و غيبت، حاصل رفتارها و عملكرد بشريت‏ بوده است و تغيير و اصلاح اين رفتارها مى‏تواند خود مهمترين عامل ظهور باشد.

حكمت و فلسفه‏ خلقت، از دير باز، فكر بشر را به خود مشغول كرده است. تفكر و انديشه‏اى متين و قانع كننده در اين امر، مى‏تواند آرام بخش وجود انسان در درياى متلاطم اين دنياى مادى گردد. به همين دليل، پروردگار متعال، در كلام‏اش، از اين هدف سخن گفته است. مى‏فرمايد: «و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون‏» (1)؛ جن و انس را خلق نكردم، جز براى اين كه مرا پرستش و اطاعت كنند.

بنابراين، از نظر قرآن، هدف و غايت ‏خلقت، بندگى پروردگار متعال است. در عالم هستى، هيچ رتبه‏اى بالاتر از آن نيست، ضرورت تحقق اين هدف، از دو جهت قابل تامل است:

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية؛ هر كس بميرد و امام زمان‏اش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است.»

جهت نخست آن كه اگر هدف خلقت انسان، بندگى و طاعت مبدا هستى است، آن بندگى و اطاعتى مقصود است كه به درجه‏ كمال برسد و معيار و ميزان قرار گيرد و اطاعت و عبادت انسان‏هاى عادى خطاكار و آسيب‏پذير، نمى‏تواند مصداق اتم و اكمل اين هدف الهى باشد، و از آن جا كه اطاعت كامل، در گرو معرفت كامل است، لذا اين هدف، جز در وجود معصوم تحقق پيدا نمى‏كند. پس بدون وجود حجت الهى، هدف خلقت تامين نمى‏شود و عالم، بيهوده و عبث ‏خواهد بود .

جهت دوم، امر هدايت ‏ساير انسان‏ها است. اگر قرار است كه انسان، معناى بندگى پروردگار را بفهمد و در آن مسير گام بردارد، چنين رشد و آگاهى حاصل نمى‏شود مگر با وجود نمونه‏ كامل اين بندگى، نمونه‏اى كه آن طور كه سزاوار است، خداوند عالم را اطاعت كند و بندگى او را در لحظه ‏لحظه حيات‏اش نشان دهد .

اين، از آن جهت است كه نحوه‏ بندگى پروردگار متعال، اگر بخواهد مورد قبول ذات مقدس‏اش قرار گيرد، بايد از ناحيه‏ خودش ارائه گردد. در واقع، انسان‏ها، به حال خود رها نشده‏اند كه هر طور بخواهند او را بندگى كنند، بلكه در اين باره، هم هدف روشن و تعيين شده است و هم راه رسيدن به آن هدف. راهى كه برگزيدگان الهى در حيات خود نشان دادند و ديگران بايد دليل بندگى حق را، از اين نمونه‏هاى كامل بياموزند.

در حقيقت، راه رسيدن بشر به اين مرتبه‏ عالى، در نگاه و اقتداى به آن عبادت كامل است، به گونه‏اى كه اگر كتاب‏هاى آسمانى، به تنهايى، متولى نشان دادن اين راه مى‏شدند، كافى نبود، بلكه حقيقت آن مفاهيم، بايد در وجودى شكل مى‏گرفت و باز مى‏شد و معنا مى‏يافت؛ يعنى، اگر نزديكى به پروردگار متعال و بندگى او، در مفاهيمى مانند ايمان، توكل، صبر و زهد، ايثار ...، مطرح شده است، لازم است كه اين مفاهيم، در وجود انسانى در صحنه‏ عمل نشان داده شود تا بشريت واقعيت آن را درك، و به او اقتدا كند. اين بستر، هيچ جايى جز وجود معصوم نبوده است. بنابراين، ضرورت وجود امام در عالم هستى براى هدايت انسان‏ها است و بدون وجود چنين تحقق عملى، بندگى خدا در عالم بى معنا خواهد بود .

تنها، در پرتو وجود امام و بندگى كامل او نسبت ‏به پروردگار متعال است كه لطف و فيض الهى بر عالم هستى نازل مى‏شود. در واقع، بالاترين و افضل فيوضات الهى، فيض هدايت است كه به بركت وجود امام، يعنى آن تجسم اطاعت كامل، نمود مى‏يابد و انسان‏ها به واسطه‏ او هدايت مى‏شوند. اين، مهم‏ترين معنا براى واسطه‏ فيض بودن امام است .

بايد در هر عصرى، غايت ‏خلقت، آن مصطفى و مجتباى الهى، حضور داشته باشد تا با حيات‏اش، اطاعت ‏خدا معنا يابد و ديگران به واسطه‏ او، راه بندگى را بياموزند. ضرورت معرفت امام نيز دقيقا به همين مساله باز مى‏گردد: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية (2)؛ هر كس بميرد و امام زمان‏اش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است.»

يعنى، امام، راه عملى پيموده شده بندگى خدا است: «انتم الصراط الاقوم‏»(3)، لذا شناخت او، شناخت راه است و نشناختن او، مساوى با ماندن در جاهليت، يعنى فضاى ره گم كردگان .

به همين جهت است كه اگر آن حجت الهى، روى زمين نباشد، وجود هيچ انسان ديگرى معنا نخواهد داشت. در آن صورت، عالم، به كلاس بدون مربى و معلمى مى‏ماند كه شاگردى در آن، بى مفهوم است. در واقع، مادامى كه شاگرد بودن را بپذيريم، ضرورت وجود مربى، همچنان باقى است، مگر آن كه شاگردى خويش را فراموش كنيم يا از اساس انكار كنيم! (ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى [علق/ 6 - 7] اما واقعيت، اين است كه حتى اگر انسان به خيال استغنا نيز جايگاه خويش را فراموش كند، اين، به مفهوم عدم نياز او به مربى و مذكر نخودهد بود. انسان، از آن جهت كه انسان است و داراى هواى نفس، نيازمند تربيت و تذكر دائمى است و از همين جهت، نيازمند شاگردى مكتب وحى است، چه در عصر اوليه زيست كند و چه در عصر علم و فن آورى. رشد عقلى و افزايش آگاهى‏هاى او، نه تنها او را از اين امر بى‏نياز نمى‏كند، بلكه ضرورت استمرار مربى و مذكرى الهى را براى او به اثبات مى‏رساند، ضرورتى كه حيات همه‏ عالم به وجود او است: «لولا الحجة لساخت الارض باهلها» (4) اگر حجت در روى زمين نباشد، زمين اهلش را فرو خواهد برد. (5)

بنابراين، تنها، در پرتو وجود امام و بندگى كامل او نسبت ‏به پروردگار متعال است كه لطف و فيض الهى بر عالم هستى نازل مى‏شود. در واقع، بالاترين و افضل فيوضات الهى، فيض هدايت است كه به بركت وجود امام، يعنى آن تجسم اطاعت كامل، نمود مى‏يابد و انسان‏ها به واسطه‏ او هدايت مى‏شوند. اين، مهم‏ترين معنا براى واسطه‏ فيض بودن امام است .

بنابراين، امام، چه ظاهر باشد، چه غايب، چه چشم‏ها او را بشناسند و چه نشناسند، او، معنابخش عالم هستى و بندگى خدا، بلكه قوام خانه‏ دنيا است.

اما گاه از خود مى‏پرسيم: «اگر حقيقت عالم وجود، به او معنا مى‏يابد و او است كه وجودش نشان دهنده‏ راه است، پس چرا اكنون غايب است؟ فلسفه‏ غيبت چيست؟ و چه شد كه بشريت ‏به غيبت مبتلا گشت؟»

قطعا، غيبت، به معناى عدم وجود امام نيست، بلكه غيبت، تنها، عدم ظهور است و نه عدم حضور . چون حضور دارد، پس همه‏ وظايفى را كه به حكم امامت مى‏بايست نسبت‏ به بشريت انجام دهد، انجام خواهد داد؛ چون حضور دارد، معنابخش عالم هستى است؛ چون حضور دارد، نگران امت ‏خويش است؛ چون حضور دارد، باب هدايت ره گم كردگان است و در رفع مشكلات امت مى‏كوشد، هر چند آنها خود اين مطلب را در نيابند و ولى‌نعمت ‏خود را نشناسند، اما نشناختن حقيقت مطلب را تغيير نمى‏دهد.

قطعا، غيبت، به معناى عدم وجود امام نيست، بلكه غيبت، تنها، عدم ظهور است و نه عدم حضور . چون حضور دارد، پس همه‏ وظايفى را كه به حكم امامت مى‏بايست نسبت‏ به بشريت انجام دهد، انجام خواهد داد؛ چون حضور دارد، معنابخش عالم هستى است؛ چون حضور دارد، نگران امت ‏خويش است؛ چون حضور دارد، باب هدايت ره گم كردگان است و در رفع مشكلات امت مى‏كوشد، هر چند آنها خود اين مطلب را در نيابند و ولى‌نعمت ‏خود را نشناسند، اما نشناختن حقيقت مطلب را تغيير نمى‏دهد. در واقع امامت مجموعه رفتارهايى است كه وقتى در وجودى شكل گرفته و تجلى يافته است او را امام مى‏ناميم، همان طور كه «مادرى‏» يك اسم نيست، يك منصب نيست، مجموعه رفتارهايى سرشار از لطف و عطوفت و تربيت است كه در هر كس باشد او را مادر مى‏ناميم، لذا امام نمى‏تواند امام باشد و نگران بشرين نباشد، نمى‏تواند امام باشد و هدايت نكند، نمى‏تواند امام باشد و رفع مشكلات نكند و ...

به همين دليل است كه در زيارات امام را به عنوان چشم خدا در ميان خلقش خطاب مى‏كنيم: «السلام عليك يا عين الله فى خلقه‏» (6)

على (عليه‏السلام) در خطابش به يكى از ياران مى‏فرمايد: اى رميله، هيچ مؤمنى در شرق و غرب زمين از ما غايب نيست. (7)

خورشيد، چون حقيقتش، نورافشانى است، حتى اگر در پس ابرها هم باشد، عالم را با نورش و گرمايش بهره‏مند مى‏كند، به طورى كه روز ابرى، هرگز، مانند شب تاريك نيست، گرچه با روز آفتابى نيز متفاوت است. درست ‏به همين دليل است كه وقتى راوى از امام صادق (عليه‏السلام) سؤال مى‏كند:

«كيف ينتفع الناس بالحجة الغائب المستور؟» قال: «كما ينتفعون بالشمس اذا سترها السحاب‏» (8) ؛ «چگونه مردم از حجت غايب و پنهان بهره مى‏برند؟» فرمود: همانگونه كه از خورشيد، چون در پس ابرها قرار مى‏گيرد، بهره‏مند مى‏شوند.»

همان طور كه اثر وجودى خورشيد در پس ابر، براى هيچ كس قابل انكار نيست، اثر وجودى امام در عالم آفرينش و براى تك تك انسان‏ها، قابل انكار نيست، هر چند كه شايد صاحبان معرفت، اين اثر را بيش‏تر درك كنند .

بنابراين، وقتى از فلسفه‏ غيبت‏ سؤال مى‏كنيم، منظورمان اين نيست كه «چرا آن غايت هستى نيست؟» بلكه مى‏خواهيم بدانيم كه اين حضور بى ظهور، چرا اتفاق افتاد .

غيبت، امرى است كه ريشه‏ها و زمينه‏هاى آن را بايد قبل از وقوعش، در رفتار انسان‏ها يافت. اگر با تدبر و تحقق اين جست و جو انجام پذيرد، ما را به حقيقت غيبت رهنمون خواهد ساخت .

واقعيت، اين است كه غيبت، يك امر دفعى و ناگهانى نبوده است، بلكه مفهومى از غيبت، به طور تدريجى، در طول تاريخ جريان داشته است و سرانجام، در يك نقطه از تاريخ، نمود فيزيكى و عملى يافته است .

غيبت، امرى است كه ريشه‏ها و زمينه‏هاى آن را بايد قبل از وقوعش، در رفتار انسان‏ها يافت. اگر با تدبر و تحقق اين جست و جو انجام پذيرد، ما را به حقيقت غيبت رهنمون خواهد ساخت .

مسئله‏ نشناختن و اطاعت نكردن از وجود معصوم، مى‏تواند مفهوم ديگرى از غيبت ‏باشد. آن اندازه‏اى كه پيامبر و ائمه (عليهم‏السلام) در طول تاريخ شناخته نشدند، مى‏توانيم بگوييم، در واقع، از ديد مردم غايب بودند. اين مفهوم از غيبت، بر تمام تاريخ امامت، سايه افكنده است، بلكه نشانه‏هاى آن را در زمان خود پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم) مى‏توانيم بيابيم .

آن جا كه پيامبر مصلحت اسلام را در صلح حديبيه ديد و عزم را بر صلح با مشركان محكم كرد، آنان كه جنگ، خوى هميشگى‌شان بود و تفاخر عرب سراسر وجودشان را پر كرده بود، به مخالفت ‏برخاستند و گفتند: «ما، طالب جنگيم و خوارى صلح را نمى‏پذيريم.!» قرآن، از آن صلح، به «فتح آشكار» تعبير كرده است: «انا فتحنا لك فتحا مبينا.»

آن جا كه پيامبر، در آخرين روزهاى حياتش، فرمان حضور در لشكر اسامه را به مسلمانان داد و بارها و بارها فرمود: «لعن الله من تخلف عن جيش اسامة‏»، آنان كه فرمان پيامبر را فرمان خدا نمى‏دانستند و دل‏هاشان به مسئله‏ خلافت ‏بعد از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم) مى‏انديشيد، بهانه آوردند كه چگونه يك جوان را به فرماندهى خويش بپذيريم؟!» و آن زمان كه پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم) در بستر بيمارى فرمود: «قلم و دواتى بياوريد تا برايتان چيزى بنويسم كه گمراه نشويد.»، ندا در دادند: «حسبنا كتاب الله‏»!

در اين رفتارها كه مى‏انديشيم، در مى‏يابيم كه گويا پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم) در جامعه‏ آن روز، غايب بوده است، غيبتى كه آخرين نمود واقعى آن، در ماجراى سقيفه تجلى كرد، آن جايى كه از همه چيز سخن مى‏رود جز آن چه پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم) گفته و وصيت كرده بود!

رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم) كه مسئوليت‏ حفظ و بقاى دين بعد از خود را نيز بر عهده داشت، در آخرين سال حيات خود، در حجة‏الوداع، بار ديگر با نداى «من كنت مولاه فهذا علي مولاه ...» در ميان جمع كثيرى از مسلمانان، اين امر عظيم را به انجام رسانيد و با ايشان اتمام حجت كرد، اما عملكرد آنان در فاصله‏ كمى بعد از وفات پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم) نشان داد كه گويى اصلا غدير نبوده است، پيامبر را در آن صحنه نديده‏اند و كلامش را نشنيده‏اند!

آرى، پيامبر متصل به وحى و تعيين شده از جانب خدا، غايب است و آن چه براى بسيارى ظهور دارد، حاكمى است كه از پيش خود راى و نظرى دارد و ديگران نيز در كنار او راى و نظرى‏اند!

به گزاف نگفته‏ايم، اگر بگوييم؛ جامعه‏ آن روز، پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم) را آنگونه كه بايد، نشناخت، چون نشناخت، اطاعت نكرد و چون اطاعت نكرد، سودى نبرد .

بعد از وفات پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم)، آن روز كه على (عليه‏السلام) به همراه زهرا (عليهاالسلام) به در خانه‏ مهاجران و انصار رفت و از آنان براى يارى خود و دفاع از حق امامت دعوت كرد، كسى نداى او را اجابت نكرد ... تا آن جايى كه امامى كه براى ساختن جامعه‏ بشرى آمده بود، بيست و پنج ‏سال در اطراف مدينه، نخل خرما كاشت و قنات حفر كرد! گويا، جامعه‏ آن روز، انسانى براى ساخته شدن ندارد و با امام خود معامله‏ غايب را مى‏كند!

آنگاه كه مردم، خود، از ظلم و تبعيض خلفا به ستوه آمدند و به در خانه امام ريختند و با او بيعت كردند، همانان، چون امام، حكومت و ولايتى را كه ايشان انتظار داشتند، به صاحبان امتيازات اعطا نكرد، بر وى شمشير كشيدند و جهل را به راه انداختند، و چون در جنگ با معاويه، قرآن‏ها بر سر نيزه شد، نصيحت‏هاى آن قرآن مجسم، در گوش‏هاى سنگين‏شان اثر نكرد و گفتند: «اى على! يا بگو مالك اشتر باز گردد و يا با تو خواهيم جنگيد.» !

از زمان امام جواد (عليه‏السلام) تا زمان امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) اين نشناختن و عدم توجه و بهره‏گيرى، بيش از هر زمان ديگرى، مشهود است. همين كه تاريخ، خالى از بسيارى از رفتارها و عملكردهاى اين بزرگواران است، خود، شاهد اين مدعا است كه جامعه‏اى كه مى‏بايست ‏به رفتار و حركات امام و هادى خود توجه مى‏كرد، الگو مى‏گرفت و نقل كرد، نگاهش به سمت امام نبوده است و با او معامله يك غايب را كرده است!

آرى، امام (عليه‏السلام) در صفين، از جمعى از لشكريان خود، شكست‏ خورد كه اساسا تفاوتى با لشكريان معاويه نداشند! آنان، بعد از نتيجه‏ حكميت، اهداف شيطانى خود را با زمزمه‏هاى قرآنى آميختند و در برابر امام خويش، نهروان را به راه انداختند .

امام، بعد از پيروزى بر نهروانيان، آنان را به جنگ با معاويه طلبيد، بهانه آوردند و تخلف كردند تا آن جا كه امام (عليه‏السلام) فرمود:

لوددت اني لم اركم و لم اعرفكم (9)؛ اى كاش شما را نديده بودم و نمى‏شناختم! بارالها! مرا از اينان بگير و بدان را برايشان بگمار و آنان را از من بگير و قهر از آنان را به من عنايت كن. (10)

در عصر امام مجتبى (عليه‏السلام) نيز همين سپاهيان، لشكر امام بودند كه به راحتى، با پول معاويه، تطميع مى‏شدند و امام را تنها مى‏گذاشتند ... آن چنان كه امام، تنها راه افشاى چهره دروغين معاويه را در صلح با او ديد، گرچه حتى بسيارى از نزديكان امام، اين پيروزى بزرگ را درك نكردند و با ايشان، به اين تعبير سخن گفتند: «السلام عليك يا مذل المؤمنين‏»!

چون زمان به عصر امام حسين (عليه‏السلام) رسيد، در حالى كه پاى حتى يك نفر از لشكريان شام به كربلا نرسيده بود، امام مسلمانان، در مقابل همانانى قرار گرفت كه براى وى نامه فرستاده بودند و از او دعوت كرده بودند ...

امام سجاد (عليه‏السلام) نيز بالاترين معارف و مفاهيم دين را در قالب دعا بيان مى‏كرد؛ چرا كه جامعه، بسترى براى شنيدن اين معارف نبود .

زمان امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) گرچه زمينه را براى بهره‏گيرى علمى از اين دو بزرگوار بسيار مساعد مى‏بينيم، اما بسيارى از انبوه حاضران در مجلس امام، كسانى هستند كه هم به جلسات مالك بن انس مى‏روند و هم نزد امام صادق (عليه‏السلام) مى‏آيند و تفاوتى هم ميان اين دو حس نمى‏كنند! همانان كه خود، قطره‏اى از درياى علم امام را بر گرفتند، در مقابل او مكتب ساختند!

امام رضا (عليه‏السلام) در شهر نيشابور، همه حقيقت دين را در يك جمله بيان فرمودند . گفتند: «كلمة لااله الاالله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي بشرطها و شروطها و انا من شروطها.»

غيبت، در مفهوم نشناختن امام، صبغه‏ روشن تاريخ امامت است. به همين دليل، آنگاه كه جوامع بشرى، از امام روى گرداندند و نخواستند اطاعت كنند تا بهره ببرند، اراده‏ الهى، بر اين تعلق گرفت كه اين بار، روى امام از جامعه پنهان داشته شود تا بشريت محتاج و نيازمند به امام، اين نياز را درك كند: «اذا غضب الله تبارك و تعالى على خلقه نهانا عن جوارهم؛ وقتى خداوند متعال، بر خلقش غضب كند، (اهل بيت) را از جوار آنان دور مى‏كند.»

در اين مقارنه‏ زيبا و پر معناى توحيد و ولايت، غربت و غيبت امامت در جامعه‏ آن روز را متذكر شدند، به طورى كه اگر مردم عالم، همين يك كلام را مى‏فهميدند و عمل مى‏كردند، هدايت مى‏شدند .

از زمان امام جواد (عليه‏السلام) تا زمان امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) اين نشناختن و عدم توجه و بهره‏گيرى، بيش از هر زمان ديگرى، مشهود است. همين كه تاريخ، خالى از بسيارى از رفتارها و عملكردهاى اين بزرگواران است، خود، شاهد اين مدعا است كه جامعه‏اى كه مى‏بايست ‏به رفتار و حركات امام و هادى خود توجه مى‏كرد، الگو مى‏گرفت و نقل كرد، نگاهش به سمت امام نبوده است و با او معامله يك غايب را كرده است!

با كمى تدبر در اين نمونه‏ها، در مى‏يابيم كه مردم، تا در كنار ائمه بودند، معناى نياز به امام را درك نمى‏كردند، گرچه هرگاه به مشكلى جدى بر مى‏خوردند، از خلفا گرفته تا مردم عادى، به ائمه (عليهم‏السلام) رجوع مى‏كردند، اما اين رجوع، هميشگى و داراى پشتوانه معرفتى نبود؛ چرا كه هيچ وقت ‏به امام، به عنوان تنها راه هدايت و نجات، نمى‏نگريستند.(همچون بسيارى از انسان‏هاى امروز)

اين، همان است كه حضرت امير (عليه‏السلام) در روايتى مى‏فرمايد:

«اللهم ... انك لا تخلى ارضك من حجة لك على خلقك ظاهر ليس بالمطاع او خائف مغمور ... (11)

بارالها! تو، زمينت را از حجت‏ بر خلقت، خالى نمى‏گذارى. او، يا ظاهر و آشكار است، ولى مطاع مردم نيست و يا خائف و ناشناخته است .

بنابراين، غيبت، در مفهوم نشناختن امام، صبغه‏ روشن تاريخ امامت است. به همين دليل، آنگاه كه جوامع بشرى، از امام روى گرداندند و نخواستند اطاعت كنند تا بهره ببرند، اراده‏ الهى، بر اين تعلق گرفت كه اين بار، روى امام از جامعه پنهان داشته شود تا بشريت محتاج و نيازمند به امام، اين نياز را درك كند: «اذا غضب الله تبارك و تعالى على خلقه نهانا عن جوارهم (12)؛ وقتى خداوند متعال، بر خلقش غضب كند، (اهل بيت) را از جوار آنان دور مى‏كند.»

پس غيبت، حاصل رفتارها و عملكرد بشريت ‏بوده است و تغيير و اصلاح اين رفتارها، مى‏تواند خود، مهم‏ترين عامل ظهور باشد .

به عبارت ديگر، ظهور، با تغيير و دگرگونى فكرى و عملى ما صورت مى‏گيرد؛ چرا كه «ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم‏»(13)؛ خداوند، سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى‏دهد مگر اين كه خود را تغيير دهند .

نكته‏اى كه نبايد فراموش كنيم، اين است كه گرچه غيبت، سلب نعمت ظهور و ديدار امام است و در واقع، اثر بى توجهى‏ها و غفلت‏هاى بشريت‏ بوده است، اما از بعد ديگر، مقدمه‏ يك كمال است؛ چرا كه غيبت، مى‏تواند مقدمه‏ يك احساس نياز در مردم باشد.

نكته‏اى كه نبايد فراموش كنيم، اين است كه گرچه غيبت، سلب نعمت ظهور و ديدار امام است و در واقع، اثر بى توجهى‏ها و غفلت‏هاى بشريت‏ بوده است، اما از بعد ديگر، مقدمه‏ يك كمال است؛ چرا كه غيبت، مى‏تواند مقدمه‏ يك احساس نياز در مردم باشد.

بهتر است ‏براى روشن شدن مطلب مثالى بزنيم. انسانى را در نظر بگيريد كه در خانه‏ خود، آب روانى را در اختيار دارد، به طورى كه هر زمانى كه بخواهد مى‏تواند از آن آب بهره‏مند گردد، اما او، مادامى كه در كنار آب بوده است، قدر آن را ندانسته و استفاده‏ لازم را از آن نكرده است، اما همين انسان، چون آب قطع گردد، احساسى در او زنده مى‏شود. آن احساس، نياز به آب است. اين احساس به صورت يك امر جدى و واقعى، در درونش ظهور مى‏كند، به طورى كه اگر محروميت ادامه يابد، فشار تشنگى و ... او را وامى‏دارد كه به حركتى بينديشد و براى دست‏يابى به آب، تلاش كند و از همه‏ ابزارهاى ممكن، براى رسيدن به آب كمك مى‏گيرد و ديگران را به يارى مى‏طلبد، حتى جان خويش را به خطر مى‏افكند تا شايد جرعه آبى براى رفع تشنگى بيابد .

در تحمل اين رنج‏ها و سختى‏ها، به باور ديگرى، درباره‏ آب دست مى‏يابد. در اثناى كار كه با مشكلات دست و پنجه نرم مى‏كند و نمناكى زمين، به واسطه‏ نزديكى به آب را حس مى‏كند، قشنگى‏اش بيشتر مى‏شود و شوق رسيدن به آب، همه‏ وجودش را در برمى‏گيرد .

حال انسان عصر غيبت نيز چنين است. وجود امام، آب حياتى بود كه تاريخ گذشته، آن طور كه شايسته بود، نسبت ‏به آن احساس عطش نكرد و از آن بهره نبرد. جامعه‏ بشرى، بايد مى‏فهميد كه قرآن بايد در كنار ولى خدا باشد و آن چه مى‏توانست ‏به بشريت در درك اين معنا كمك كند، نفس مسئله‏ غيبت‏بود.

غيبت، عامل يك تلاش ويژه در فهم دين مى‏گردد، نه اين كه حاصل اين تلاش، مى‏تواند جايگزين ظهور امام باشد، اما مى‏تواند باعث گردد كه در يك محدوده‏اى، مردم، به طور جدى، به دين بينديشند، و براى دست‏يابى به آن، تلاش كنند و با واقعيت‏ها روبه‏رو شوند تا در نهايت، به نقطه‏اى نزديك شويم كه عده‏اى، امام را درك كنند و بخواهند كه از او اطاعت كنند. لذا شك نداريم كه اگر امروز، ظهور امام تحقق يابد، سؤالات بسيارى از مردم، ديگر از سنخ سؤالاتى كه در آن عصر از حضرت امير (عليه‏السلام) پرسيدند، نخواهد بود. (14)

بنابراين، غيبت، مى‏تواند احساس نيازى را در بشر زنده كند كه اگر واقعى باشد، همان مفهوم انتظار است. انتظار، هيچ چيزى جز احساس يك عطش و حركت ‏براى رفع آن نيست. هر چه ‏قدر كه جوامع بشرى، پيچيده‏تر مى‏شوند، اين نياز و عطش، خود را بيشتر نشان مى‏دهند .

در واقع، انتظار، مرحله‏اى از كمال بشر است كه مقدمه‏اش، نياز، واقعيتش، تلاش و حركت‏ براى دست‏يابى به راه هدايت و اطاعت آن است. به همين دليل است كه انتظار را «افضل العبادة‏» (15) ناميده‏اند .

امام صادق (عليه‏السلام) مى‏فرمايد:

من مات منكم و هو منتظر لهذا الامر كمن هو مع القائم في فسطاطه؛ لا، بل كمن قارع معه بسيفه؛ لا، والله! الا كمن استشهد مع رسول الله (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم) (16) ؛ هر كس از شما بميرد، در حالى كه منتظر امر ظهور باشد، مانند كسى است كه با حضرت قائم (عليه‏السلام) در خيمه‏ ايشان بوده است؛ نه، بلكه، مانند كسى است كه همراه با حضرت شمشير بزند؛ نه، به خدا قسم! نيست مگر مانند كسى كه همراه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم) شهيد شده است .

غيبت، مى‏تواند احساس نيازى را در بشر زنده كند كه اگر واقعى باشد، همان مفهوم انتظار است. انتظار، هيچ چيزى جز احساس يك عطش و حركت ‏براى رفع آن نيست. هر چه ‏قدر كه جوامع بشرى، پيچيده‏تر مى‏شوند، اين نياز و عطش، خود را بيشتر نشان مى‏دهند .

در همين باره مى‏توانيم بگوييم كه منتظر واقعى و مشتاق ظهور، كسى است كه از يك طرف، بيشتر به دنبال فهم دين و شناخت آن است و از طرف ديگر، پيوندى گسست‏ناپذير با اهداف و آرمان‏هاى امام موعود خود دارد، به طورى كه در راه آن اهداف، گام برمى‏دارد و جهت‏گيرى‏ها و گرايش‏هايش در چهارچوب آن اهداف شكل مى‏گيرد. جامعه‏ منتظر، اگر انتظارى راستين و صادقانه داشته باشد، دست كم، در حوزه‏ خود، سعى در رفع مشكلات و ناسامانى‏هاى مردم مى‏كند و خواسته‏ها و آرمان‏هاى امام موعود را در محيط خود تحقق مى‏بخشد. بنابراين، انتظار راستين فرج، خود، فرج و گشايشى است در فهم دين، از يك طرف، و در اصلاح كار جامعه و مردم، از طرف ديگر، و اين است معناى حديث: «انتظار الفرج من الفرج‏.» (17)

انتظار، خود، فرج و گشايش نيست، اما اگر حقيقى باشد، بخشى از فرج خواهد بود؛ چرا كه معنايش اين است كه كسانى، در جهت فهم دين گام بردارند و به آن عمل كنند و جامعه را به آن سمت ‏سوق دهند، و در نهايت، به آن درجه‏اى برسند كه بخواهند امام را اطاعت كنند، همان چيزى كه در زمان ظهور ائمه در گذشته بسيار كم بود .

امرى كه در كنار همه‏ اين تلاش‏ها و حركت‏ها، نقش اساسى دارد، مسئله‏ دعا در حق ظهور است. روشن است كه دعا، نبايد لقلقه‏ زبان باشد؛ چرا كه دعاى فرج، بدون حركت و تلاش، به مصداق «الداعي بلا عمل كالرامي بلاوتر» (18) سودى نخواهد داشت .

انتظار، هيچ چيزى جز نشان دادن احساس نياز نيست و اين نشان دادن، راه‏هاى متفاوتى دارد كه حركت و كوشش براى شناخت دين و عمل به آن، يكى از نمودهاى آن است و نمود ديگر، دعا و تفرج براى فرج است. فرمودند:

«اكثروا الدعا بتعجيل الفرج؛ فان ذالك فرجكم (19)؛ براى تعجيل فرج زياد دعا كنيد؛ زيرا، همين، فرج شما است.»

بنابراين، هرگاه مردم، احساس نياز كنند و اين نياز را در عمل نشان دهند، وعده‏ الهى تحقق خواهد يافت. در آن زمان، بزرگ‏ترين بهره‏اى كه مردم منتظر از امام غايب مى‏برند، آن است كه ذكرش و يادش، آنان را رشد مى‏دهد و تفكر و آگاهى آنان را ارتقا مى‏بخشد .

در واقع، ما در انتظار يك بذرى كه در آينده كاشته شود و درختى پديد آيد و ميوه‏اى به بار دهد، نيستيم، بلكه ما، انتظار ميوه‏اى رسيده را مى‏كشيم كه هر لحظه مى‏تواند در دستان ما باشد .

بنابراين، انتظار ظهور، دور از دسترس نيست . انتظار، در تمامى لحظه‏ها است، لحظاتى كه در آن، اميدى نهفته است كه مى‏تواند مانع از گناه و عامل شوق به طاعت و بندگى خدا و مقاومت و پايدارى در مقابل ناملايمات باشد .

 

پى‏نوشت‏ها:

1) ذاريات: 56 .

2) بحارالانوار، ج 23، ص 89 .

3) زيارت جامعه‏ كبيره .

4) اصول كافى، ج 1، باب 4، ج 10 .

5) در بعضى روايات، دو حجت، از جانب خداوند، براى مردم ذكر شده است: حجت ظاهرى، يعنى انبيا و رسل و ائمه (عليهم‏السلام)، و حجت‏ باطنى يعنى عقل (تحف العقول، ص 285، امام موسى بن جعفر (عليه‏السلام).) از اين جهت، كسانى با الهام از مضامين چنين احاديثى، «حجت‏» ، را در حديث ‏بالا، به «عقل‏» معنا كرده‏اند، در حالى كه حتى اگر در صدد جمع احاديث ‏باشيم، لازم است ‏حجت را در مفهوم كلى آن، يعنى ظاهرى و باطنى، هر دو، تفسير كنيم؛ چرا كه در حديث، هيچ قرينه‏اى، جهت تخصيص دادن «حجت‏» به «حجت‏ باطنى‏» يعنى - عقل - وجود ندارد و در صورتى كه كلى معنا كنيم، ضرورت وجود حجت ظاهر ظاهر (امام) همچنان باقى است. به علاوه، احاديث ديگرى وجود دارد كه ما را در تفسير «حجت‏» به «امام‏»، مطمئن مى‏سازد كه به نمونه‏هايى از آن ‏اشاره مى‏كنيم .

نياز عقل به وحى و حجت ظاهرى، خود، مطلب جداگانه‏اى است كه در جاى خود قابل اثبات است.

1- قال الصادق (عليه‏السلام): «والله! ما ترك الله الارض منذ قبض آدم الا فيها امام يهتدي به الى الله عزوجل و هو حجة‏الله عزوجل على العباد.» «بحارالانوار، ج 23، ص 23، ح 27 .»

2 - قال الصادق (عليه‏السلام): «لو لم يبق في الارض الا رجلين لكان احدهما الحجة.» «بحار، ج 23، ح 24 .»

6) بحارالانوار، ج 102، ص 215 .

7) بصائر الدرجات، باب 16، ح 1 .

8) بحارالانوار، ج 52، ص 92 .

9) نهج‏البلاغه، خ 27 .

10) نهج‏البلاغه، خ 25 .

11) اصول كافى، كتاب الحجة، باب النادر في حال الغيبة، ح 3 .

12) اصول كافى، كتاب الحجة، باب في الغيبة، ح 31 (امام باقر عليه‏السلام.)

13) رعد: 11 .

14) زمانى كه حضرت امير (عليه‏السلام) بر منبر فرمود «سلوني قبل ان تفقدونى‏» ، شخصى برخاست و پرسيد: «در سر و روى من، چند مو وجود دارد؟» 

15) منتخب الاثر، فصل 10، باب 2، ح 16 .

16) بحارالانوار، ج 52، ص 126، ح 18 .

17) بحارالانوار، ج 52، ص 130 .

18) دعا كننده، بدون حركت و عمل، مانند كمال بدون زه است. بحارالانوار، ج 93، ص 312 .

19) كمال الدين، باب 45، ح 4 .

 

منبع:

مجله انتظار، ش 6، نيكو ديالمه .

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت