خواهر کوچکم
خیلی از شما بچه های عزیز، خواهر یا برادر کوچک تر از خود دارید و تجربه آقا پسره قصه ما را دارید، با ما همراه شوید تا این داستان کوتاه را بخوانید...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
سه شنبه 1397/08/01 ساعت 08:00
ابروهایش بدجوری توی هم گره خورده اند.
گردی سیاه چشم هایش، از اشک پر شده، مژه هایش هم خیس شده و به هم چسبیده اند.
پاهای تپل کوچکش را توی شکمش جمع کرده و شَست هایش را هی تکان تکان می دهد.
یکهو دلم یک جوری می شود... انگار یک عالمه تیله تویش قِل می خورند.
کتاب علومم را باز می کنم و می گذارم جلویش و مداد را هم دستش می دهم.
می گویم: بیا بکش!
یک خورده با تعجب نگاهم می کند، دماغش را بالا می کشد، لبخند می زند و بعد مداد را می گیرد.
تند و تند چند صفحه را خط خطی می کند. انگار دنیا را بهش داده اند، خوش حال و خندان و بپر بپر کنان از اتاق بیرون می رود. پاکن را بر می دارم تا کتابم را پاک کنم.
خیالم راحت می شود و بقیه مشق هایم را می نویسم.
مطالب مرتبط:
خاله خانم
به ترتیب قد
بره کوچولو
کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله- منبع: ماهنامه رشد نوآموز
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت