غار سخنگو

این داستان کلیله و دمنه درمورد شیری گرسنه است که در غار منتظر یک غذای خوشمزه است، اما آقا شغال خیلی زرنگ تر است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شیری گرسنه در جنگل دنبال غذا می گشت، اما چیزی برای خوردن پیدا نمی کرد. پس از مدتی به یک غار رسید و با خودش فکر کرد: حتماً حیوانی در این غار زندگی می کند. باید خودم را پشت بوته ها پنهان کنم تا وقتی از غار بیرون می آید او را بگیرم و بخورم.

شیر هر چه انتظار کشید هیچ حیوانی از غار بیرون نیامد. شیر تصمیم گرفت داخل غار برود و خود را در گوشه ای پنهان کند. آن غار، لانه ی یک شغال بود که برای خوردن غذا بیرون رفته بود. وقتی شغال از راه رسید، جای پای شیر را جلوی غار دید. او با خودش فکر کرد: باید مطمئن شوم که شیر داخل غار است یا نه. بعد صدایش را بلند کرد و گفت: سلام، سلام غار عزیز!
اما صدایی به گوش نرسید. شغال دوباره فریاد زد: سلام، چرا جوابم را نمی دهی؟ تو همیشه با مهربانی جوابم را می دادی و به من خوشامد می گفتی. پس چرا امروز ساکت هستی و جواب دوست خودت را نمی دهی؟

شیر حرف های شغال را شنید و فکر کرد: اگر این غار همیشه با شغال حرف می زده، حتماً امروز از من ترسیده که حرف نمی زند. اگر شغال جواب غار را نشنود از این جا می رود و من گرسنه می مانم.
برای همین، از داخل غار صدایش را بلند کرد و گفت: سلام دوست من! به خانه ات خوش آمدی.

شغال عاقل که فهمید شیر در غار منتظر اوست، فوری از آن جا دور شد و شیر غذای خود را از دست داد.

 دوستی شیر و شغال
شیر، سلطان جنگل


کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: فهیمه امرالله – منبع: کتاب کلیله و دمنه  

 

 
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت