بهترین و بدترینها از دیدگاه نهج البلاغه
اختلاف و انحراف در شناخت حق
«إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَي مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَي اللَّهِ وَ رَسُولِه وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ»...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
چهارشنبه 1396/12/23 ساعت 12:31
مبغوضترين انسان نزد خداوند متعال (قسمت ششم)[1]
اختلاف و انحراف در شناخت حق
بسم الله الرحمن الرحيم
در جلسات گذشته بيان شد كه مبغوض ترين مخلوقات نزد خدا كساني هستند كه عالم حقيقي نيستند و به علم تظاهر مي كنند و گاهي علاوه بر اين تظاهر، بر مسند قضاوت تكيه ميزنند و بدون آگاهي از احكام قضايي يا جزايي اسلام به قضاوت در ميان مردم مي پردازند: «تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ»؛[2] خونهاي؛ ناحقي كه در اثر قضاوت نادرست آنها ريخته شده از ستم اين قضاوتها فرياد ميزند.
«وَ تَعَجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيث»؛ در اثر اين نوع قضاوت حق ورثه درست ادا نمي شود و ناله آنها هم بلند ميشود. نزد چنين اشخاصي قرآن اگر درست معنا و تفسير شود بي ارزشترين كالاست و اگر تحريف شود، معنايش تغيير داده شود و قرائتي جديد براي آن ارائه شود خيلي گرانبها است. حضرت در يكي از خطبهها مي فرمايند: «إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَي مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ»؛[3]زماني خواهد آمد كه در آن زمان چيزي مخفيتر از حق و آشكارتر از باطل نيست. «وَ لَا أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَي اللَّهِ وَ رَسُولِه»؛ هيچ چيزي بيشتر از دروغ بستن بر خدا و پيامبر او نيست.
آن قدر دروغ بر خدا و پيغمبر ميبندند كه از خبرهاي راست شايعتر ميشود. «وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ»؛ نزد اهل آن زمان؛ هيچ چيز كسادتر از قرآن نيست در صورتي كه درست تلاوت و تفسير شود، «وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِه»؛ اما اگر تحريف شود خيلي پرمشتري و پر قيمت است. «وَ لَا فِي الْبِلَادِ شَيْءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوف»؛ در ميان مردم هيچ چيز ناشناختهتر از معروف و كار خوب نيست، «وَ لَا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَر»؛ و با هيچ چيز چون منكرات آشنا نيستند. «فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُه»؛ حاملين قرآن كه بايد قرآن را حفظ و نگهداري كنند، قرآن را رها ميكنند و آن را به فراموشي ميسپارند.
«فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِيدَانِ مَنْفِيَّان»؛ در چنين جامعهاي قرآن و اهل قرآن دو چيز تبعيد شده هستند، يعني از جامعه رخت بربستهاند و در ميان جامعه جايي ندارند. هيچ كس به اينها پناه نميدهد. «لَا يُؤْوِيهِمَا مُؤْوٍ فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ فِي النَّاسِ وَ لَيْسَا فِيهِم»؛ قرآن همراه مردم است اما مردم همراه آن نيستند. آنها قرآن را در جيب و خانه خود نگه ميدارند، اما از نظر اعتقادي و عملي همراه قرآن نيستند. «فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَي الْفُرْقَة»؛ چنين جامعهاي بر اختلاف اجماع كردهاند، يعني گويا توافق كردهاند كه با هم اختلاف داشته باشند. «وَ افْتَرَقُوا عَلَي الْجَمَاعَة»؛ اينها از جماعتي كه حق هستند، و اندكند، پراكنده شده و جدا افتادهاند. «كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُم»؛ رفتار اينها با قرآن طوري است كه گويا اينها امام و پيشواي قرآن هستند و كتاب دنبالهرو آنهاست. هر چه آنها ميگويند، قرآن بايد آن را تصديق كند نه اين كه قرآن هر چه ميگويد، آنها بايد تأييد كنند! «فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُه»؛ از قرآن جز نامي نزد آنها باقي نمانده است.
«وَ لَا يَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ»؛ آنها قرآن را خوب خطاطي و تزيين ميكنند، اما از محتواي قرآن خبري نيست. «وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّي تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَه»؛ بدانيد هرگز راه درست را نخواهيد شناخت مگر اين كه ترك كنندگان آن و كجراهان را بشناسيد. اگر ميخواهيد بدانيد راه صحيح و حق كدام است بايد اهل باطل را بشناسيد. اين تعبير خيلي عجيب است كه تنها راه شناخت رشد، شناخت كجروان است. «وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّي تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَه»؛ هرگز شما به پيماني كه با قرآن داريد وفا نمي كنيد مگر كساني را كه پيمانشان را با قرآن شكستند، بشناسيد. اگر شناختيد كه چه كساني نسبت به قرآن پيمان شكني كردند آن وقت مي توانيد پيمان خود را با قرآن حفظ كنيد و نسبت به آن وفادار باشيد.
«فَالْتَمِسُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِه»؛ اگر ميخواهيد حق را بشناسيد به سراغ اهل آن برويد و از آنها جويا شويد «فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْل»؛ كساني كه اهل رشد و هدايت هستند زندگي علم هستند، يعني علم با آنها زنده است. اگر آنها نباشند علم مرده است و با وجود آنها جهل ميميرد. «هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِم»؛ آنها وقتي قضاوت ميكنند و حكمي صادر ميكنند گوياي آن است كه سرمايه هنگفتي از علم و معنويت دارند. سكوت آنها دليل منطق آنهاست. ظاهرشان از باطنشان حكايت ميكند. «لَا يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَ لَا يَخْتَلِفُونَ فِيه»؛ نه رفتارشان مخالفتي با دين دارد و نه خودشان با هم اختلافي دارند.
يكي از نكاتي كه در كلام حضرت روي آن تكيه شده، اين است كه عالم نمايان خودشان با هم اختلاف پيدا ميكنند و وجه اشتراكشان اين است كه همه اهل اختلاف هستند. آنها معيار صحيحي براي شناختن حق ندارند تا همه دور آن جمع شوند. هر كس تمايلات خاصي دارد. وقتي اختلاف پديد آمد حق گم ميشود. «فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلال». در كلمات قصار حضرت اميرعليه السلام آمده است كه هيچ جا دو سخن با هم اختلاف ندارند مگر اين كه يا يكي يا هر دو سخن باطل باشد. وقتي آراي مختلف پديد آمد نشانه اين است كه همه ديدگاهها بر حق نيستند.
توجه به اين نكته نيز حايز اهميت است كه مسائل نقلي متد خاصي دارد. اصول فقه كه به معناي روش شناسي تفقه است، نحوه استفاده از متون ديني را به ما ياد ميدهد. تجربه نشان ميدهد كه رسيدن به جواب قطعي در همه مسائل ديني ميسر نيست، البته اين نكته به مسائل ديني اختصاصي ندارد. امروزه علومي كه با روشهاي تجربي اثبات ميشود و بعضي به آن ميبالند و مدعي هستند علم حقيقي آن است كه با تجربه اثبات شود.
در حالي كه يك نظريه تجربي اثبات ميشود و پس از چندي همان نظريه ابطال ميشود. اگر ما در علوم تعبّدي با يك منبع موثقي كه معصوم است حضوراً ارتباط پيدا كنيم و از او حكمي را بشنويم و يقين داشته باشيم كه آن معنايي كه او اراده كرده است فهميده ايم، ميتوانيم يقين پيدا كنيم كه حكم خدا همان است كه از معصوم شنيده ايم.
همچنين اگر حكمي به تواتر ثابت شد در آن شكّي نداريم، اما اگر در سند احتمال ضعفي وجود داشت يا دلالت كاملاً روشن نبود فقها بايد زحمت بكشند و تشخيص دهند كه كدام يك از روايتها معتبرتر است و كدام يك دلالتش عقلايي تر است. در چنين جايي ممكن است فقيهي ديگر نظرش متفاوت باشد و خواه ناخواه اختلاف فتوا پيدا شود. از چنين اختلافي گريزي نيست. تا دسترسي به امام معصوم؛ عليهم السلام نداشته باشيم چاره اي جز پيمودن اين راه نيست.
فقها بايد دهها سال زحمت بكشند تا فتواي قويتر را انتخاب كنند و اين تلاش ثواب جهاد في سبيل الله دارد. اين جا ديگر توقع نيست كه همه فقها فتوايشان يكي شود. اميرالمؤمنين عليه السلام نيز قطعاً از چنين اختلافي شكايت نميكند آنجا كه ميفرمايد: اي مردم چرا اختلاف داريد، بلكه جايي است كه به خاطر حضور معصوم ميتوان رفع اختلاف كرد. در چنين جايي اختلاف مورد نكوهش قرار ميگيرد.
نكته ديگري كه در سخنان حضرت قابل تأمل بيشتر است اين است كه مي فرمايد هرگز حق را نمي شناسيد تا تاركان حق را بشناسيد. البته جايي كه مطلبي برهان عقلي دارد لزومي ندارد انسان نظريات باطل را بشناسد و ببيند چه كساني حرفهاي باطل ميزنند تا به درستي برهان عقلي پي ببرد. به عنوان مثال دانش آموزي كه راه حلّ يك مسأله رياضي ساده را ميخواهد به درستي بشناسد لزومي ندارد ببيند كساني كه مسأله را غلط حل كرده اند چه كار كرده اند.
اما در مسائلي كه باطل به زبان و لباس حق تجسم مييابد و افرادي حق و باطل را مخلوط ميكنند و باطل را با لباس زيبا حق جلوه ميدهند. اين جاها بايد دقت كرد تا فريب ظاهر را نخورد. كساني كه اهل فن نيستند درست نميتوانند حقيقت را تشخيص دهند. براي مقابله با لغزش بايد كساني را كه راه باطل ميروند، شناسايي كرد آن وقت است كه ميتوان فهميد ديدگاه صحيح كدام است. امام خمینی (رضوان الله عليه) ميفرمودند[4] وقتي سياستمداران و راديوهاي خارجي روي مسئله اي اصرار ميكنند، درست بايد عكس آن را عمل كرد چون آنها دلسوز ما نيستند. اگر راهي را به ما ارائه مي دهند پيداست كه ميخواهند ما را فريب دهند.
وقتي اهل باطل چيزي را تأييد ميكنند، انسان بايد بفهمد حق بر خلاف آنست؛ اگر استدلالي ميكنند بايد در صحت استدلالشان شك كرد. اگر اينها اهل استدلال صحيح بودند خودشان اين همه انحرافات نداشتند و اين همه به فساد مبتلا نمي شدند. به همين جهت حضرت ميفرمايند: ما بايد اهل باطل را بشناسيم، چون اگر تاركان حق شناخته نشوند امور براي كساني كه متخصص نيستند، مشتبه ميشود. بايد بدانيم كساني كه تابع علي نيستند، دروغ ميگويند تا بتوانيم راه حق، راهي را كه علي پسند است پيدا كنيم.
ــــــــــــــــ
منابع:
[1] - گزيدهاي از سخنان حضرت آيت اللّه مصباح يزدي(دامت بركاته): تاريخ 12/ 2/ 86
[2] - نهج البلاغه. شریف رضی. تصحیح: صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص 60. خطبه 17.
[3] - این فقره و فقرات بعدی منقول است از: نهج البلاغه. خطبه 147، ص 205-204.
[4] - صحیفه امام خمینی. مرکز تنظیم و نشر آثار امام خمینی تهران. ج ۱۸. ص ۲۴۲
گروه حوزه علمیه تبیان _ علی محمد سرلک
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت