بهترین و بدترینها از دیدگاه نهج البلاغه؛
مبغوضترين انسان نزد خداوند متعال (قسمت سوم)
«إِلَي اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا لَيْسَ عِنْدَهُمْ شِيئٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا شِيئٌ أَنْفَقُ بَيْعاً وَ أَغْلَي ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَيْسَ عِنْدَهُمْ شِيئٌ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَر»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
چهارشنبه 1396/12/23 ساعت 11:32
مبغوضترين انسان نزد خداوند متعال (قسمت سوم)[1]
بسم الله الرحمن الرحيم
در جلسات گذشته بحثي را از نهج البلاغه مطرح كرديم كه اميرالمؤمنين عليه السلام گروهي از مسلمانها و مؤمنين را محبوبترين بندگان و در مقابل گروه ديگري را مبغوضترين آنان نزد خدا معرفي كردند.حضرت در ذيل خطبه هفدهم نهج البلاغه (صبحي صالح)، در زماني كه هنوز سه دهه از وفات پيامبرصلي الله وعليه وآله نگذشته بود، دو دسته را مبغوضترين برمي شمارند و ميفرمايند: «إِلَي اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا لَيْسَ عِنْدَهُمْ شِيئٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا شِيئٌ أَنْفَقُ بَيْعاً وَ أَغْلَي ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَيْسَ عِنْدَهُمْ شِيئٌ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَر»[2]؛ به خدا شكايت ميكنم از گروهي از مردم كه زندگيشان را با جهل سپري ميكنند و در حال گمراهي از دنيا ميروند. تا اين جا خيلي عجيب نيست؛ كساني پيدا ميشوند كه يا تنبلي ميكنند و يا در شرايطي واقع ميشوند كه دسترسي به عالم ندارند و زندگيشان با ناداني ميگذرد، كسي كه عمري را با جهالت ميگذراند، اميدي به او نيست كه هدايت شود و راه حق را درست بشناسد، و به طور طبيعي گمراه از دنيا ميرود، ولي تعبيرات بعدي خيلي جاي تأمل دارد و ظاهر سخن حضرت اين است كه چنين كساني وجود دارند.
حضرت ميفرمايند: مردمي كه من پيش خدا از آنها شكايت ميكنم، كساني هستند كه هيچ چيز نزد آنها بازارش كسادتر از قرآن نيست، در صورتي كه قرآن درست تلاوت و تفسير شود و همان طور كه هست و نازل شده است بيان شود، اينها خريدارش نيستند. كالايي در بازار نزد اينان كسادتر، بايرتر و بيارزشتر از قرآنِ درست خوانده شده و تفسير شده نيست. همين افراد اگر قرآن تحريف شود، آيهاي جابه جا شود و تحريف معنوي در قرآن صورت گيرد هيچ كالايي گرانبهاتر و پرمشتريتر از قرآن نزد آنان نيست. اين نكته خيلي عجيب است كه در هر دو مورد كسادي و رونق، صحبت از قرآن است. اين قرآن اگر به دلخواه تفسير شود، آن طور كه هواهاي مردم ميپسندد، بسيار گرانبهاست و در بازار نزد آنان هيچ چيز گرانبهاتر از چنين قرآني نيست كه تحريف شود و نابهجا تفسير شود. اينان كساني هستند كه هيچ چيز نزدشان شايعتر، رايجتر از منكرات و هيچ چيز ناشناخته تر از معروف و كار خوب نيست.
خوب است انسان درست تصور كند كه اميرالمؤمنين عليه السلام از چه شکایت میکند؟ چه جامعه اي را ميبيند؟ چه چيزي وجود دارد كه اين تعبيرات عجيب را به كار ميبرد؟ صحبت در اين خطبه از كفار و مشركين نيست. مسلمانهايي هستند مؤمن به خدا، پيامبرصلي الله وعليه وآله و قرآن كه حضرت از آنها شکایت میکند.
نزد اينها هيچ چيز شناخته شده تر از منكر و مجهول تر و ناشناخته تر از معروف نيست، يعني خوبها را بد و بدها را خوب ميدانند. در جامعه اسلامي، به بركت تربيت انبيا و تعاليم الهي مردم حقايق و خوبهاي واقعي را ميشناسند و كار بد برايشان ناشناخته است و مردم با آن آشنا نيستند، اما جامعه اي كه علي عليه السلام از آن شاکیست، درست برعكس است.
البته اين جامعه خيالي و فرضي هم نيست، چون چنين جامعهاي مورد شكايت قرار نميگيرد. از چيزي شكايت ميكنند كه وجود دارد. آن هم در ذيل بياني كه مبغوضترين بندگان را معرفي ميكند و در مقام نتيجهگيري از بحث مبغوضترين خلايق و عالِم نماياني كه از حقيقت علم بهرهاي ندارند،اين تعبيرات را آوردهاند. اين صحيح نيست كه بگوييم: حضرت يك وضع خيالي را تصور كرده و فرمودهاند: خدايا از اين جامعهاي كه وجود خارجي ندارد من پيش تو شكايت ميكنم. حداقل بايد بگوييم: اين يك نوع پيش بيني است كه در آينده نزديك چنين كساني پيدا ميشوند. آن چه كه مهم است اين است كه ما مواظب باشيم خودمان جزء كساني نباشيم كه علي عليه السلام از آنها نزد خداوند شكايت ميكند. طبعاً هيچ كس حاضر نيست احتمال دهد مورد شكايت حضرت قرار گيرد. خوددوستي و حبّ ذات نميگذارد انسان درباره خودش حتي احتمال اين؛ را بدهد كه به عنوان بدكردار مورد شكايت قرار گيرد. هر وقت انسان از بديها و زشتيها صحبت ميكند ميگويد: مردم اين جورند، گويا خود را از مردم جدا ميداند و ميگويد: ما هيچ عيبي نداريم، اين مردم هستند كه بد عمل ميكنند. اما انصاف اين است كه انسان حدّاقل به احتمال خيلي ضعيف بگويد: نكند من هم جزء همينها باشم يا نكند در آينده چنين وضعي براي من پيش آيد.
خيلي ها بودند كه ابتدا انسان خوبي بودند، لااقل آن چه از ظاهر آنان ديده ميشد،خوب بود. سالها در نماز پيامبرصلي الله وعليه وآله در صف اول شركت ميكردند، در جنگها شركت ميكردند، از اموالشان در راه خدا انفاق ميكردند و...، اما عاقبت آنان طور ديگري شد. بسياري از منحرفين و منافقين كساني بودند كه ابتدا آدمهاي خوبي بودند، در يك شرايطي خيلي مقبوليت داشتند و مردم به آنها اعتماد داشتند، ولي آخر عمر يك جور ديگر شدند. درباره خودمان اين احتمال را بدهيم كه نكند روزي بيايد كه ما هم منحرف شويم، فكرمان تابع افكار عمومي شود و خوب و بد را بخواهيم از طريق مردم بشناسيم!
اگر اين طور احتمالي كسي درباره خودش بدهد كمي احتياط ميكند. چه طور ميشود كسي كه در يك محيط ديني سابقه خوبي داشته، محيط خانوادگي و تربيتي خوبي داشته، در محيط نظام اسلامي پرورش پيدا كرده است، ولي طوري شود كه علي عليهالسلام از او شكايت كند؟ اين نكته را بايد بررسي كنيم كه چه طور ميشود انسان تدريجاً به گناه و انحراف گرايش پيدا ميكند؟ پيش از اين به تفصيل در همين موضوع مباحثي بيان شد، اما اجمالاً آدميزاد وقتي از چيزي خوشش ميآيد، دلش ميخواهد آن را داشته باشد و در صورتي كه با عقايد، دين و ارزشهاي اجتماعي سازگار نباشد در مقام توجيه برميآيد، چون نه ميتواند از آن بگذرد و نه ميتواند به خودش بقبولاند كه من ميخواهم گناه كنم. اگر پيش خودش هم قبول كند حداقل ميخواهد به مردم اظهار كند كه من تخلف نميكنم. سير اين توجيهات انسان را به گناه ميكشاند.
از كفار كه توقعي نيست قرآن در بازارشان رواج داشته باشد تا حضرت پيش خدا از آنان شكايت كند. اگر خواسته باشد پيش خدا شكايت كند ميگويد: خدايا چرا آنها كافرند؟ چرا ايمان نمي آورند؟ اما اينهايي كه اين جا مورد شكايت قرار ميگيرند، مدعي دين و اسلامند، در عين حال در ميانشان قرآن واقعي ارزشي ندارد و كسادترين جنس است و همين قرآن اگر به غلط تفسير شود و قرائت مردم پسند پيدا كند پربها ميشود! ما بايد از اين مسير ترس داشته باشيم. در فهم قرآن، احكام دين و فهم روايات، متد صحيح تحقيق را ياد بگيريم و بدان عمل كنيم. اگر ميخواهيم معناي قرآن را بفهميم راه صحيح و عقلايي فهميدن معنا از لفظ را رعايت كنيم. با توجه به اين كه در هر كلامي و به خصوص در قرآن، عام و خاص و به قول اميرالمؤمنين عليه السلام ناسخ و منسوخ و به قول فقها تخصيص و تخصص، و حاكم و واردي هست، تا كسي اينها را نشناسد و نداند ورود و حكومت چيست، اوّلي و ثانوي به چه معنا است، نميتواند از آيات و روايات استفاده كند.
بعضاً شنيده ميشود كسي گفته است كه از نظر قرآن ارث زن و مرد مساوي است! و دليل خود را آيه «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي»[3]؛ بيان ميكند و عدالت را به معناي رعايت مساوات ميداند!(اميدوارم اين نقل صحيح نباشد). بايد سؤال شود: پس آيه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن»[4]؛ يعني چه؟ و آيا عام و مطلق بر خاص و مقيد حاكم است يا برعكس؟ آيا واقعاً مفهوم عدالت مساوات است؟ يا عدالت به معناي واگذاري حق به صاحب حق است؟ چه كسي حق فرد را معين ميكند؟ خدا بايد حق را معين كند. اگر به مفاد «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن»؛ عمل كرديد عدالت است، براي اين كه حق او همين است. اگر جور ديگر عمل كرديد حق ديگري را رعايت نكرده ايد و اين خلاف عدل است. اگر كسي قرآن را اين جور معنا كند و از آن اين گونه برداشت كند آيا احتمال نميدهد جزء همين هايي باشد كه علي عليه السلام ميفرمايد: «إِلَي اللَّهِ أَشْكُو مَعْشَراً يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا، سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِه»؛ عوام او را عالم حساب ميكنند، او كه عالم نيست.
اولين شرط فهم دين اين است كه ما سعي كنيم متد تحقيق و راه صحيح فهم آيات قرآن و روايات را ياد بگيريم و در مقام استنباط مواظب باشيم هواي نفس بر تشخيص و فتواي ما دخالت نكند. همه ما شنيده ايم كه بزرگان وقتي مي خواستند يك حكم فقهي را استنباط كنند، اگر به منافع آنان مربوط ميشد بسيار مواظب بودند منفعت آنان در تشخيص حكم اثر نگذارد. وقتي مي خواستند احكام طهارت بئر(چاه) را بررسي كنند، اول چاه منزل خود را پُر ميكردند تا مبادا براي اين كه چاه منزل آنان زودتر تطهير شود، اين خواسته در فهم آنان از روايات اثر بگذارد [معروف است که علامه حلّى براى اولین بار در تاریخ فقه شیعه معتقد شد که این که میگویند اگر نجاستى در چاه بیفتد، چاه نجس مى شود، اگر مرغى بیفتد چند دلو آب باید کشید، اگر الاغى بیفتد چقدر و اگر انسانى در آن بمیرد چقدر، کشیدن این آبها مستحب است، واجب نیست و حال آنکه تا عصر او تمام فقهاى شیعه اتفاق داشتند که اینها واجب است.
قضیه این بود که در خانه خودش این ابتلا پیدا شد. یک نجاستى در چاه افتاده بود و خواست نظر بدهد. آمد از نو مستقل روى این مسأله فکر کند (حالا من کار ندارم منزوحات بئر واجب است یا نه). کتابها و مدارک را جلوى خودش گذاشت که درباره این مسأله قضاوت کند، فتواى واقعى خودش را به دست بیاورد که واقعا این کار واجب است یا واجب نیست. مطالعه کرد، یکدفعه دید آن گوشه دلش تمایل به این است که فتوایش این باشد که واجب نیست چون الآن منفعتش ایجاب میکند که واجب نباشد. ترسید که این منفعت طلبى، فکرش را بدزدد و بعد فتوایى بدهد که این فتوا زبان فقه و فکر و استدلال و زبان یک فکر بیطرف نباشد، زبان یک فکر طرفدار باشد. میگویند دستور داد چاه را پر کردند. خودش را از این منفعت طلبى آزاد کرد، بعد نشست فکر کردن، دید الآن هم عقیده اش همین است، آن وقت فتوا داد][5]
هواي نفس در اين كه انسان فهمش عوض شود خيلي مؤثر است. اگر كسي دلش بخواهد جوري باشد كه توده مردم دوستش بدارند، او را روشنفكر حساب كنند و... طبيعي است كه نميتواند صحيح تحقيق كند. اين وسوسه شيطاني است كه كسي خيال كند آيه «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي»؛ بر آيه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْن»؛ حاكم است. اگر چنين باشد ديگر جايي براي آيه دوم باقي نمي ماند. اين از منسوخ شدن آيه نيز بدتر است. باز اگر مي گفت آيه نسخ شده است بهتر بود. آيا كسي هست كه كمترين بهره اي از فقاهت داشته باشد و چنين حرفي بزند؟ خير، مگر اين كه تحت تأثير وسوسههاي شيطان واقع شده و نوكر شيطان باشد.
ــــــــــــــــ
منابع:
[1] - گزيدهاي از سخنان حضرت آيت اللّه مصباح يزدي(دامت بركاته): تاريخ 22/ 1/ 86
[2] - نهج البلاغه. شریف رضی. تصحیح: صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص 60. خطبه 17.
[3] - مائده، 8.
[4] - نساء، 176.
[5] - مجموعه آثار. استاد شهید مرتضی مطهری. نشر صدرا. 1389ش. ج4. ص 493
گروه حوزه علمیه تبیان _ علی محمد سرلک
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت