مثل و مانندى ندارد

توحيد ذاتى يعنى شناختن ذات حق به وحدت و يگانگى.اولين‏ شناختى که هر کس از ذات حق دارد، غنا و بى نيازى اوست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

توحيد ذاتى يعنى شناختن ذات حق به وحدت و يگانگى.اولين‏ شناختى که هر کس از ذات حق دارد، غنا و بى نيازى اوست، يعنى ذاتى است که در هيچ جهتى به هيچ موجودى نيازمند نيست و به تعبير قرآن «غنى » است، همه چيز به او نيازمند است و ازاو مدد مى گيرد و او از همه غنى است‏يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى(1) و به تعبير حکما واجب الوجود است.

و ديگر «اوليت‏» يعنى مبدئيت و منشئيت و آفرينندگى اوست.اومبدا و خالق موجودات ديگر است، موجودات همه «از او» هستند و او از چيزى نيست و به تعبير حکما «علت اولى » است.

اين اولين شناخت و اولين تصورى است که هرکس از خداوند دارد.يعنى هر کس در مورد خداوند مى انديشد و به اثبات يا نفى، و تصديق يا انکار مى پردازد، چنين معنى و مفهومى در ذهن خود دارد که آيا حقيقتى وجود دارد که وابسته به حقيقتى ديگر نيست، همه حقيقتها به او وابسته‏اندو از اراده او پديد آمده‏اند و او از اصل ديگرى پديد نيامده است؟ توحيد ذاتى يعنى اين حقيقت «دوئى » بردار و تعدد پذير نيست،مثل و مانند ندارد ليس کمثله شى ء (1) ، در مرتبه وجود او موجودى نيست‏و لم يکن له کفوا احد (2).

اينکه موجودى فرد يک نوع شمرده مى شود، مثلا حسن فردى ازنوع انسان است – و قهرا براى انسان افراد ديگر قابل فرض است – از مختصات‏مخلوقات و ممکنات است، ذات واجب الوجود از اين معانى منزه و مبراست.

و چون ذات واجب الوجود يگانه است، پس جهان از نظر مبدا و منشاو از نظر مرجع و منتهى يگانه است.جهان نه از اصلهاى متعدد پديد آمده و نه به اصلهاى متعدد باز مى گردد، از يک اصل‏و از يک حقيقت پديد آمده‏قل الله خالق کل شى ء(3) و به همان اصل و همان حقيقت باز مى گرددالا الى الله تصيرالامور (4) و به تعبير ديگر، جهان هستى، يک قطبى و يک کانونى و تک محورى است.

رابطه خدا و جهان، رابطه خالق با مخلوق يعنى رابطه علت(علت‏ايجادى)با معلول است، نه رابطه روشنايى با چراغ يا رابطه شعور انسانى با انسان.درست است که خدا از جهان جدا نيست (5)، او با همه اشياء است و اشياء با او نيستندهو معکم اينما کنتم(6) اما لازمه جدا نبودن خدا از جهان، اين نيست که پس خدا براى جهان مانند

روشنايى براى چراغ و شعور براى اندام است.اگر اينچنين‏باشد خدا معلول جهان مى شود و نه جهان معلول خدا، چون روشنايى معلول چراغ است نه چراغ معلول روشنايى.وهمچنين لازمه جدا نبودن خدا از جهان و انسان اين نيست که خدا، جهان و انسان همه يک جهت دارند و همه با يک اراده‏و يک روح حرکت و حيات دارند.همه اينها صفات مخلوق و ممکن است، خداونداز صفات مخلوقين منزه است‏سبحان ربک رب العزة عما يصفون .

پى نوشت:
1.فاطر/15.
2.شورى/11.
3.توحيد/4.
4.رعد/16.
5.شوري/53.
6. «ليس عن الاشياء بخارج و لا فيها بوالج‏» (نهج البلاغه).
7.حديد/4.

منبع:پایگاه علمی فرهنگی اعتقادی الشیعه/  استاد شهيد مرتضى مطهرى‏، مجموعه آثار جلد دوم، ص 99
 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه : عقلی
آخرین مطالب سایت