ابر فیاض دفاع مقدس
ابر فیاض دفاع مقدس
وقتی رهبری معظم انقلاب درباره شخصیتی، عنوان «خورشید تابان، ستاره درخشان و ابر فیاض دفاع مقدس» به کار میبرند، یعنی با شخصیتی قابل احترام و البته قابل مطالعه مواجهیم.
او را سید آزادگان و امیر اسیران نام نهادهاند؛ یک روحانی متواضع و دوست داشتنی که رهبر حکیم انقلاب، با اشاره به حدود ده سال اسارت این مجاهد پارسا، این تعابیر را در حُکم انتصاب ایشان به عنوان نماینده ولی فقیه در امور آزادگان به کار بردهاند: «شما که قریب به ده سال در کوره شدائد گداخته و جوهر پاک خود را نمایان ساخته و بر افتخار مجاهدات خود در دوران اختناق و پس از پیروزی انقلاب، فصل جدید و درخشانی افزودید، بحمدالله سهم وافری از برکات برهه ده ساله داشته اید و امید است همواره در صراط مستقیم حق و صدق که پوینده آن می باشید، به توفیقات الهی نایل گردید ...»
سخن از حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابی رحمت الله علیه است؛ همو که در همان روزهای آغازین دفاع مقدس به شکل ناشناس به جبههها شتافت و با خود عهد کرد که تا جنگ تمام نشده، به پشت جبهه بازنگردد.
ابوترابی آنگاه به خدمت دکتر مصطفی چمران در ستاد جنگهای نامنظم درآمد و به ساماندهی نیروهای مردمی پرداخت.
چمران (آنگونه که خود عاشقانه و عارفانه نوشته است) سید را فردی نورانی و شهید بالقوه می دید و دربارهاش نوشت: «شهید ابوترابی، عارف شیدایی بود که راز و نیازهای عاشقانهاش با خدای بزرگ در نیمه های شب، دل عُشّاق عالم را آب می کرد. آن قدر آرام و مطمئن بود که گویی از عمق اقیانوس برآمده است. آن چنان ساکت، همچون آسمان که در شبهای پاک پر ستاره، در دل شب زنده داران غوغا به پا می کند، اما در عین حال رزمنده ای بود که در صحنه نبرد توفان به پا می کرد. فریاد خشمش زهره را آب می نمود. از شیر جسورتر بود و اراده اش پولاد را خجل می کرد. از هیچ ماموریتی روی بر نمی گرداند و در مقابل هیچ دشمنی عاجز نمی شد.»
یکی از رزمندگان درباره سید علی اکبر ابوترابی میگوید: «در یکی از روزهایی که در اهواز دوره میدیدیم، برای شنیدن یک سخنرانی گرد هم آمدیم. چند دقیقه بعد، روحانی بزرگواری برایمان شروع به صحبت کرد. عبا و عمامهای خاک گرفته و به نسبت کهنه داشت. چهل ساله مینمود و لاغر اندام؛ تصویری از حضرت زینالعابدین علیه السلام را در نظر انسان تداعی میکرد. فکر نمیکردم بتواند بجنگد؛ گفتم لابد برای تبلیغ آمده است. اسمش را پرسیدم؛ گفتند حاج آقا ابوترابی است. فردای همان روز لباس رزم پوشید و همرنگ دیگران شد. کم کم در تمرینات می دیدم که پا به پای ورزیدههای گروه می آید و خستگی ناپذیر است.»
و او واقعا خستگی ناپذیر بود و هرگاه از او می خواستند تا کمی استراحت کند، می گفت: «بعدا خیلی استراحت خواهیم کرد. این دنیا که تمام شود، فرصت برای استراحت کردن زیاد است، ولی الآن وقت عمل است. امروز، روز عمل است و ظاهرا حساب و کتاب به آن صورت نیست. حالا ممکن است حساب و کتابِ دنیایی باشد، ولی خداوند امروز حساب نمی کشد و امروز، روز عمل، و فردا، روز حساب است و دیگر فرصت عمل نخواهد بود.»
چیزی از حضور ابوترابی در جبههها نگذشته بود که در ماموریت شناسایی و در ۲۶ آذر ماه ۱۳۵۹، به اسارت دشمن بعثی درآمد و ده سال، یار و یاور حقیقی اسرای عزیزمان شد.
او همیشه خود را کوچک و خدمتگزار همه میدانست و یکی از مهمترین نقشهایی هم که در دوران اسارت داشت، هدایت و راهنمایی اسیران بود. در حقیقت حضورش موجب وحدت اسرا و آزادگان و پایداری آنان در خط امام و انقلاب میشد.
آنچه در نخستین برخورد هر یک از آزادگان با او، نظرها را جلب میکرد، اخلاق، احترام، برخورد نیکو و محبت آمیز ایشان بود که باعث میشد تا هر کسی و حتی دشمن و شکنجه گران هم، به سوی ایشان جذب شوند؛ تا جایی که توانست برخی از آنان را تحت تاثیر قرار دهد و متحول کند.
تلاش او بر این بود تا با رعایت حداکثر اخلاق، همه را مجذوب خود کند و آنگاه با جملاتی مهربانانه و از اعماق وجود، آزادگان را به یاد خدا و امام می انداخت و با این روش، آرامشی شگرف در آنان حکمفرما میکرد.
همچنین رفتارش همراه با محبت و عشق و شوخی بود و تلاش داشت تا خنده را بر لب آزادگان بنشاند. نقل است روزی از یکی از دوستان آزاده خواست تا خمپاره ۱۲۰ را صدا بزند. آن آزاده هم با تعجب میپرسد، خمپاره ۱۲۰ کیست؟ و سید نام یکی از آزادگان را میآورد. وقتی آن آزاده خدمت سید میرسد و از دلیل این نامگذاری میپرسد، سید می گوید: «شما هر جا که میخواهی وارد شوی، اول صدایت می آید، بعد خودت!» و همین شوخی باعث خنده همه آزادگان می شود.
آنگونه که در خاطرات آزادگان سرافراز آمده است، یکی از مهم ترین ویژگیهای زندهیاد ابوترابی، راه و روش ایشان در برخورد با اسارت بود. او به آزادگان توصیه میکرد که باید طوری با اسارت برخورد کنند که گویا سالها می خواهند در اسارت زندگی کنند.
او معتقد بود که همه اسرا باید مشغول به کاری باشند و از گوشهگیری و انزوا بپرهیزند. چنان بر این ایدهاش پای می فشرد که حتی بیگاری برای دشمن را بهتر از بیکاری و گوشه گیری میدانست و حتی خودش هم از عراقیها خواست تا زمینی در اختیارش بگذارند که بتواند بیل بزند و سبزی بکارد. او حتی خودش به آشپزخانه می رفت و کمک میکرد و به همه هم توصیه می کرد تا با مشغول کردن خود، از فشارهای احتمالی روحی بکاهند. این بود که کار مداوم و ورزش روزانه، سیره همیشگی او بود.
سعه صدر و اخلاق نیکویش تا آنجا بود که حتی با شکنجه گران خود هم با احترام رفتار می کرد و یک بار در جواب یکی از شکنجه گران بعثی که به او گفته بود من تو را شکنجه می کنم، تو چرا به من احترام می گذاری؟ گفته بود: «فکر می کنی اگر به تو احترام می گذارم به خاطر این است که تو امیری و من اسیر؟ نه، اگر آزاد بشوم و بالاترین پست را هم در ایران بگیرم و تو را دوباره ببینم، بیشتر از این احترامت خواهم کرد!»
سید در سختترین شرایط هم خم به ابرو نیاورد و شکایتی نکرد. نقل است که روزی، نمایندگان صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند و بعثیها نگران این بودند که ابوترابی، آثار شکنجه بر بدنش را به آنان نشان دهد؛ اما او این کار را نکرد و وقتی با تعجب فرمانده اردوگاه رو به رو شد فرمود: «من هیچ وقت مسلمان را به غیرمسلمان نمی فروشم!»
و این نوع سیره ابوترابی باعث می شد تا فرماندهان، افسران و نگهبانان بعثی، احترام او و سایر آزادگان را بیشتر رعایت کنند.
سید یک ماه قبل از آزادی، حضرت امام(ره) را در عالم خواب زیارت کرد و امام به او فرمودند: «ابوترابی! اسارت تمام شد و همه شما به سلامت به ایران بر می گردید. من از همه شما راضی هستم.» و این بزرگ ترین افتخار برای ابوترابی بود.
او سرانجام با سایر آزادگان به میهن بازگشت و پس از سالها توفیق خدمتگزاری مجدد به آزادگان و ایثارگران و همچنین توفیق نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، مانند چنین روزی و در حالیکه به همراه پدرش عازم زیارت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بودند، در تصادفی به ملکوت اعلا پر کشیدند.
رهبر انقلاب در پیام تسلیتی به همین مناسبت فرمودند: «با اندوه و تأسف فراوان، خبر درگذشت عالم مجاهد و خستگى ناپذیر، حجت الاسلام آقاى حاج سید على اكبر ابوترابى و پدر بزرگوارشان آیت الله آقاى حاج سید عباس قزوینى ابوترابى را دریافت كردم. این پدر و پسر پارسا و پرهیزگار، در راه ضیافت بارگاه حضرت ابى الحسن الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء بودند كه به لقاءالله و با فضل و كرم او به ضیافت اولیاء مقرب الهى نائل آمدند و ان شاء الله در بهشت رضاى خداوند كه پاداش یك عمر مجاهدت و صبر و استقامت و پاكدامنى آنان است، مستقر گردیدند.
پسر، پس از سالها حضور در میدانهاى مبارزهاى دشوار با نظام طاغوتى، و پس از مشاركت شجاعانه در صحنه جنگ تحمیلى، سالهاى دراز، محنت اسارت در دست دشمن نابكار و فرومایه را چشید و مبارزهاى دشوارتر از گذشته را در اردوگاههایى آغاز كرد كه او در آنها، همچون خورشیدى بر دلهاى اسیران مظلوم مىتابید و چون ستاره درخشانى، هدف و راه را به آنان نشان مىداد و چون ابرى فیاض، امید و ایمان را بر آنان مى بارید.
و پدر، با صبر و متانت یك فقیه فیلسوف و عارف، فقدان هجران چنین پسرى را تحمل مى كرد و آنچه را در حوزه هاى دانش دین آموخته بود، در عمل و منش خویش تجسم مى بخشید.
اینجانب، حادثه تاسف بار این پدر و پسر عزیز را به همه بازماندگان و دوستان و ارادتمندان ایشان و به همه آزادگان گرامى و به عموم اهالى تهران و قزوین، به خصوص حوزههاى علمیه و علماى اعلام و بالاخص به جناب حجت الاسلام سید محمدحسن ابوترابى تسلیت مى گویم و علو درجات آنان را از خداوند بزرگ مسئلت مى كنم. سید علی خامنهای. ۱۲ خرداد ۱۳۷۹»
کوتاه سخن آنکه سید علی اکبر ابوترابی، نامی ماندگار در حافظه انقلاب و دفاع مقدس ماست و او جاودانه است.