سید جمال الدین اسدآبادی در کودکی

در باره ی دوران کودکی سید جمال الدین اسد آبادی متفکر و مصلح مشهور می نویسند : مقدمات عربی را در ده سالگی به خوبی یاد گرفت ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سید جمال الدین اسدآبادی

 در کودکی در باره دوران کودکی سید جمال الدین اسد آبادی متفکر و مصلح مشهور می نویسند :

 مقدمات عربی را در ده سالگی به خوبی یاد گرفت . بعدها در بعضی از آیات قرآن ، بخصوص در معنای سوره مبارکه « الم نشرح» با پدرش در مقام بحث بر می آمد، تا حقیقت و حکمت معنی « را یاد بگیرد؛ او به پدر می گفت : 

- برایم بگویید تا بدانم این چه منتی است که خداوند بر پیامبرش می گذارد ؟ و ... هر چه به اختصار برایش می گفت ، قبول نمی کرد و اظهار می داشت:

  - تا آنچه می خوانم ، معنی و مفهومش را کاملاً درک نکنم، درس نخواهم خواند! و چنین نیز کرد و چند روز پس از گفتگوی خودش با پدر ، درس نخواند. سرانجام، هنگامی که مشغول بازی با کودکان دیگر بود ، با سرعت از کوچه به خانه آمد و گفت : 

 -  امروز ، حقیقت و معنای واقعی آن سوره مبارکه بر من معلوم شد. سپس به گونه ای آیات را تفسیر کرد که پدرش مات و حیرت زده شد. بعد از پایان گفته های او ، پدر صورتش را بوسیده و سجده شکر به جای می آورد . در دوران کودکی، از این قبیل مطالب ، بسیار از او نقل کرده اند . سید جمال الدین ، حافظه ای بسیار قوی داشت .

حیرت انگیزترین کارهای او ، بازی کردنش بود : بازی کودکانه او ، سفر به روم، مصر، هند، افغانستان و سرزمین فرنگ بود. او توشه و آذقه ی سفر خیالی خویش را بر اسب های چوبی می بست و چند نفر از کودکان را انتخاب کرده ، و با پدر و مادر و خواهرش خداحافظی می کرد و می گفت که، باید به سفر برود .

 افراد خانواده اش به زبان کودکانه با او هم ساز می شدند و به بازی می پرداختند . سید، در سن ده سالگی با پدر خویش به قزوین سفر می کند و مدتی در مدرسه صالحیه آن شهر می ماند. وقتی عده ای از مردم آن شهر، بر اثر بیماری و با مرده و جنازه آن ها را با ترس و هراس در مدرسه ای قرار می دهند ، او شب ها به معاینه اجساد پرداخته و در پی جستجوی علل مرگ آنان بر می آید.

او در شرح حال خودش می نویسد:

-  در سال 1266 به تهران رفتیم و در محله سنگلج منزل کردیم. روز بعد، پنهان از چشم پدرم به درس سید صادق مجتهد معروف تهران رفتم. دیدم که طلاب، دور آقا را گرفته اند و ایشان مشغول تدریس هستند. چون جای نشستن در مجلس وجود نداشت ، دم در نشستم . آقا داشت یکی از کتابهای مهم عربی و مساله ای مشکل از آن را شرح می داد.

 koodak@tebyan.com

تهیه: علیرضا نوابی _تنظیم: فهیمه امرالله

شبکه کودک و نوجوان تبیان  

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت