اشکواره های عاشورای حسینی

عاشورای حسینی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 اشکواره های عاشورای حسینی

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
عاشورای حسینی


ماه می گوید حساب امشب از هر شب جداست  شاهدش دیوانگی در جزر و مد آبهاست
با عطش وارد شوید! اینجا زمین علقمه است  مجلس لب تشنگان حضرت سقا به پاست
بی جهت این جمع بی پایان ما را نشمرید  جمع ِ ما هر جور بشمارید هفتاد و دو تاست
جای دنجی خواستی تا با خدا خلوت کنی  این حسینیه که گفته کمتر از غار حراست؟
اشک را بگذار تا جاری شود شور افکند   هرچه پیش آید خوش آید، اشک مهمان خداست
شانه خالی کرده ایم از کلّ یومٍ اشک و آه  شانه خالی کرده ایم از کلّ یومٍ اشک و آه 
اذن میدان می دهند اینجا به هرکس عاشق است  اذن میدان می دهند اینجا به هرکس عاشق است 
هروله در هروله این حلقه را چرخیده ایم های! ای هاجر! بیا در این حرم، اینجا صفاست
شورِ ما را می زند هر تشنه کامی گوش کن!  حلقِ اسماعیل هم با العطش ها همصداست
ایها العشاق! آب آورده ام غسلی کنید  رو به پایان است این حج، مقصد بعدی مناست
خنده ی قربانیان پر کرده گوش خیمه را من نفهمیدم شب شادی است امشب یا عزاست؟!
گریه هاتان را بیامیزید با این خنده ها  سفره ی این شب نشینان تلخ و شیرینش شفاست
آب باشد مال دشمن، ما تیمم می کنیم  آب های علقمه پابوسِ خاک کربلاست
ما اذان هامان اذانِ حضرتِ سجادی است  همهمه هر قدر هم باشد صدای ما رساست
أشهد أنَّ محمّد جدّ والای من است   أشهد أنَّ علی إلّای بعد از لافتاست
یک نفر از حلقه بیرون می زند وقت نماز سینه ی خود را سپر کرده مهیای بلاست
ای مکبّر! وقت کوتاه است، قد قامت بگو  صف کشیدند آسمان ها، پس علی اکبر کجاست؟
گفت قد... قامت... جوان ها گریه شان بالا گرفت  راستی! سجاده های ما همه از بوریاست!
از علی اکبر مگو! می پاشد از هم جمعمان  یک نفر این سو پریشان، یک نفر آن سو رهاست
چاره ی این جمع بی سامان فقط دستِ یکی است نوحه خوان می داند آن منجی خودِ صاحب لواست
گفت «عباس!»، آن طرف طفلی صدا زد «العطش!»  ناگهان برخاست مردی، گام هایش آشناست
مشک را بر دوش خود انداخت بسم الله گفت  زیر لب یکریز می گفت از من آقا آب خواست
حضرتِ عباسی از من دیگر اینجا را نپرس آسمان را از کمر انداختن آیا رواست؟
انسیه سادات هاشمی

***
 
وداع

وداع آخر تو داشت طرح غم می ریخت
دلم به پشت سر تو به هر قدم می ریخت
گرفته پای تو را دست التماس دل
نماندن از تو و اشکی که دم به دم می ریخت
بنای خلقت زینب، بنا نشد بی من...!
که رفتن تو چو آوار بر سرم می ریخت
گلوی خشک تو را تا که بوسه ای بزنم
به اسم مادرمان از لبم قسم می ریخت
هزار چشم پر از دیدن لباس توأند
ز بسکه داشت ز آستین تو کرم می ریخت
رمق نمانده مسافر به چشم پر کارم
ببخش پشت سرت گر که آب کم می ریخت
حسین رفت و کمی بعد پیر شد زینب
شروع غارت و غم حرمت حرم را ریخت

علی ناظمی

***

تقصیر سنگ هاست، پَرت گ ر گرفته است
از سوزِ تشنگی جگرت گ ر گرفته است
یک دشتِ لاله در نظرت گ ر گرفته باز
انگار خانه ی پدرت گ ر گرفته باز
نیزه شکسته ها به تنت گیر داده اند!
حتی به کهنه پیرهنت گیر داده اند
کیسه برای ا جرت قتل تو دوختند
باور کنم !؟ تو را به سه مَن جو فروختند
تکیه نزن به نیزه ی غربت غریب من
زینب که هست، حضرت شیب الخضیب من
گفتم کفن کنم به تنم؟ تو نخواستی
گفتم به شمر رو بزنم؟ تو نخواستی

حالا بگو چه کار کنم پشت و رو شدی؟
با تیغ ک ند آخرِ سر روبرو شدی

وحید قاسمی

***
 
گودال قتلگاه

از رستخیز آتش و خاکسترش مگو
در ما قیامتی شده از محشرش مگو
در خاک و خون نشسته سلیمان کربلا
از لحظه های غارت انگشترش مگو
بسیار روضه خوانده ای از آن سه شعبه ها
این بار از گلوی علی اصغرش مگو
از غربت زمان خداحافظی مخوان
از تلخی وداع علی اکبرش مگو
طفلان هنوز هم که هنوز است تشنه اند
دیگر تو از خجالت آب آورش مگو
از گریه های دخترکش گفته ای ولی
از گونه هایش از گل نیلوفرش مگو
بعد از حسین قافله سالار زیبنب است
از شام بی برادری خواهرش مگو
الشمر جالسٌ ...جگر ما کباب شد
الشمر جالسٌ ...سخن از خنجرش مگو

سید علی لواسانی ، محمدحسین نجفی

***
 
شام غریبان

در باد می وزد بوی گیسوی سوخته
دارم چه قصّه ها ز سر و روی سوخته
کشتی اسیر جزر و مد شعله ها شده
امّیدِ ورطه نیست به پاروی سوخته
آتش گرفت دشت کران تا کرانه اش
لبخند شعله ور شده و مویه، سوخته
از روی نیزه خیره به دنبال چیستی؟
آه ای نگاه زخمیِ کم سوی سوخته
آتش گرفت خیمه، دلم سوخت، بی خبر
که آتشم به جان بزند موی سوخته
تاول زده است پای شتابش... بگو... از آن
گرگ کمین گرفته به آهوی سوخته
آتش گرفته دامن او... فکر چاره کن
بگذاردت اگر روی زانوی سوخته
پیچیده بوی یاس به آتش کشیده ای
در عطر گ ر گرفته ی شب بوی سوخته...

امیر اکبر زاده

***


گفتم اگر سرت نبود پیکر تو هست
مادر اگر که نیست ولی خواهر تو هست
اما چه پیکری که چه راحت بلند شد
دیدم که عضوهات به یک نقطه بند شد
روی زمین به فاصله افتاده پیکرت
حتما به دست حرمله افتاده پیکرت
صحبت به سمت نیزه کنم یا به قتله گاه
رویم کدام سوی کنم شاه بی سپاه
تا صبح روی خاک پر از رد پا شوی
ترسم که با نسیم سحر جا به جا شوی
حلق تو را همینکه سر نیزه دوختند
قیمت گذاشتند و پس از ان فروختند
دعوا سر تو شدت سختی گرفته است
ما بینشان رقابت سختی گرفته است
معلوم میشود چقدر بد شکسته ای
از نیزه ای به نیزه دیگر نشسته ای
آواز سنگ هر چقدر رنج اور است
اما صدای نعلِ نویِ اسب بدتر است
ترکیب عضوهای تو را بخش میکنند
این اسب ها حسینِ مرا پخش میکنند
 
 
حسن کردی

***
 
دفن ابدان مطهر شهدای كربلا

این جا نگارخانه ی گل های پرپر است  این جا بهشت سرخ بدن های بی سر است
حیران ستاده اید چرا ای بنی اسد  ام روز روز دفن عزیز پیمبر است
من می شناسم این شهدا را یکی یکی   سرهایشان اگر چه بریده ز پیکر است
این پیکر حبیب بوَد، این تن زهیر   این مسلم بن عوسجه، این عون و جعفر است
این پیکری که مانده به گودال قتلگاه قرآن آیه آیه ی زهرای اطهر است
این زخم ها که مانده بر این نازنین بدن  آثار تیر و نیزه و شمشیر و خنجر است
دارد دو زخم بر کمر و بر جگر نهان   زخمی که هر دو باعث قتل مکرر است
داغ برادر آمده یک زخم بر کمر  زخمی که مانده بر جگرش داغ اکبر است
نتوان شمرد زخم تنش را به دید چشم از بس که جای زخم روی زخم دیگر است
این پیکر گسیخته از هم از آن کیست؟ این است آن علی که شبیه پیمبر است
چیزی نمانده از بدن پاره پاره اش زخم تنش ز پیکر بابا فزون تر است
این جسم پاره پار داماد کربلاست  کو را عروس، نیزه و شمشیر و خنجر است
پیراهن زفاف، زره گشته بر بدن باران تیر: لاله، حنا خون حنجر است
یک کشته دفن گشته همین پشت خیمه ها   نامش علی ست ذبح عظیم است و اصغر است
با هم کنید رو به سوی نهر علقمه آنجا تن شریف علم دار لشکر است
دست و سرش جداست ولی مثل آفتاب  دست و سرش جداست ولی مثل آفتاب 
«میثم!» مزار این شهدا در دل است و بس  زیرا که دل مقام خداوند اکبر است
غلامرضا سازگار (میثم)

 

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت