ترس از پر زدنِ حال
ترس از پر زدنِ حال
اشعاری از شاعران جهان، کسانی چون ریموند کارور، آنا آخماتوا و آلبرتو داکوستا اِ سیلوا.
ریموند کارور/ ترس
ترس از دیدن ماشین پلیس توی مسیر
ترس از به خواب رفتنِ شبانه
ترس از به خواب رفتن
ترس از برخاستنِ گذشته
ترس از پر زدنِ حال
ترس از تلفنی که در سکوت شب زنگ میزند
ترس از رعد و برق
ترس از نظافتچی خانمی که بر گونهاش خال دارد
ترس از سگهایی که میگفتم گاز نمیگیرند
ترس از تشخیص جسد دوست مرده
ترس از نگرانی
ترس از ته کشیدن پول
ترس از زیادی داشتن، هرچند مردم باور نکنند
ترس از تاریخچههای روانشناختی
ترس از دیر شدن و ترس از قبل از دیگران رسیدن
ترس از دستخط بچههایم روی پاکتهای نامه
میترسم قبل از من بمیرند و احساس گناه کنم
ترس از زندگی کردن با مادرم، وقتی من و او پیریم
ترس از پریشانی
میترسم امروز با یادداشتی ناخوشایند تمام شود
ترس از بیدار شدن برای پیدا کردنت، وقتی دیگر نیستی
ترس از عاشق نبودن و به اندازهی کافی عاشق نبودن
ترس از مرگ
ترس از زندگی طولانی
ترس از مرگ
تمامش را گفتم
*
آنا آخماتوا/ نمی دانم زنده ای یا مرده؟
نمی دانم زنده ای یا مرده؟
و هنوز می توان ترا روی زمین جست؟
یا ، غروب آفتاب که به تاریکی رفت
در خیالم به سوگ تو بنشینم
دعاهایم همه برای توست
و بی قراری های شبا نه
که توده پنبه ای شعرهایم
را با گرمای چشمهایم به آتش می کشد
هیچ کس آن قدر مرا تکریم نکرد
و هیچ کس آن قدر مرا آزار نداد
که تو
حتی او که بی وفایی کرد
یا آن که مهر ورزید واز یاد برد
*
آلبرتو داکوستا اِ سیلوا/ نفس می کشم و می بینم
نفس می کشم و می بینم .
شب و هرچه خورشید است ،
هر دم برای ویرانی من آمده اند ،
صبح و عصر که زمان را به هم می بافند
چون بارانند که بر خرمن ها می بارند .
آسمان غنوده است
گاه ، بادی می وزد .
باغچه ی ماکیان .
به میان جانداران می روم ،
تا با نگاه خود شکاری به چنگ آرم
عقابی که خورشید ها و ستارگان
در نظرش حقیر می آیند
که از آسمان سرخس گون کوچ می کنند .
اما من به زراعت ادامه می دهم ،
زمان را هرس می کنم
و اندوه مکان را
و سایه ی آتش را
گل های نور و ظلمت را .
و در روز ،
آبشارها به تعلیق در آمده است
میان این بازی مقدس
می زییم و می بینم
با چنین رگی
که میان چشم هایم نقش بسته است .
منبع:سایت های ادبی