عروسکها
عروسکها
یک مغازه ی عروسک فروشی افتتاح شد و بچه ها برای خرید عروسک وارد شدند. این اتفاق عروسک ها را هم خوشحال کرد هم نگران.
عروسک بافتنی گفت خدا کند یک بچه ی مرتب و منظم مرا بخرد و خوب از من مواظبت کند وگرنه همه ی نخ های من شکافته می شوند..
این طفلک دلش می خواست یک مامان خیاط پیدا کند تا برایش یک دست لباس قشنگ بدوزد.
عروسک خندان عاشق بچه های شاد و شنگول است. او فقط از این می ترسد که یک بچه ی گریه او صاحبش نشود.
این نی نی عروسکهاهم با تعجب به بچه ها نگاه می کردند . شاید دنبال مامانهای مهربان می گشتند. شاید هم اصلا نمی فهمیدند چه خبره.
عروسک موقرمزی نگران موهای بلندش بود. آخه موهاش با شانه زدن خراب می شوند. باید مرتب و تمیز نگهداری شوند تا به هم نریزند.
عروسک فرشته ای، دلش می خواست جایزه باشد. جایزه ی یک بچه ی خوب که کارهای خوب می کند. خوب به هر حال او یک فرشته است دیگر .
عروسک فاطیما هم آرزو داشت عروسک یک دختر با حجاب باشد. دلش می خواست وقتی از خانه بیرون می رود روسری اش را به او بپوشانند.
ملکه خانم هم اسم این عروسک زیباست که خیلی زود خریده شد. آن هم به عنوان کادوی تولد یک دختر نازنازی.
این خشگل مامانی، شاهزاده ی عروسکهاست. به خاطر همین یک خورده خودش را گران تر از بقیه کرده است.
این عروسکهای شیطون هم با شکلکهایشان حسابی بچه ها را گذاشتند سرکار، خوب شیطونند دیگه.
انسیه نوش آبادی
بخش کودک و نوجوان تبیان