تخم مرغ شانسی
تخم مرغ شانسی
قدی خانم با مرغ های دیگر فرق داشت. مرغ های همسایه روزی یک تخم می گذاشتند و موقع تخم گذاشتن آن قدر قدقد می کردند که صدایشان ده لانه آن طرف تر می رفت. ولی قدی خانم نمی توانست تخم بگذارد. هر روز می رفت و یک تخم مرغ شانسی می خرید و کنار لانه اش می گذاشت.
چند روزی بود که مرغ های همسایه یکی یکی روی تخم هایشان می خوابیدند تا جوجه بشوند. قدی خانم هم تخم مرغ های شانسی شکلاتی را کنار هم چید و رویشان خوابید.
کم کم شکلات تخم مرغ ها زیر پر و بالش آب شد. پرهایش به هم چسبید. مرغ های همسایه پرهایش را دیدند. در گوش هم گفتند:« مرغ بیچاره مریض شده!»
یک شب که قدی خانم توی لانه چرت می زد، یکی از مرغ های خبرچین یواش یواش از پشت سر به او نزدیک شد.
پرهای دمش را بلند کرد و ماجرا را فهمید. کلی خندید.
رفت و به بقیه ی مرغ ها گفت:« قدی خانم روی تخم مرغ شانسی خوابیده!»
مرغ های همسایه گفتند:« به ما چه! به تو چه!»
مرغ خبرچین با پرهای آویزان به لانه برگشت.
وقتی جوجه مرغ های دیگر از تخم بیرون آمدند، قدی خانم صدایشان زد و به هر کدام یک اسباب بازی داد.
جوجه ها خوشحال شدند. مادرهایشان هم خوشحال شدند.
از آن به بعد؛ جوجه ها فقط دور و بر قدی خانم بازی می کردند.
هر جوجه ای فکر می کرد که دو تا مادر دارد. قدی خانم هم فکر می کرد که مادر همه ی جوجه هاست.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع: شاهد کودک