ماجرای سارا کوچولو

سارا خانم پنج سالشه. اون عروسک بازی و ماشین سواری رو خیلی دوست داره.صبح ها دوستش نازنین به خونشون میاد و با هم عروسک بازی می کنند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ماجرای سارا کوچولو

سارا خانم پنج سالشه. اون عروسک بازی و ماشین سواری رو خیلی دوست داره.

صبح ها دوستش نازنین به خونشون میاد و با هم عروسک بازی می کنند.

 عصرها که باباش از سر کار میاد اونو به پارک می بره. چون پارک از خونه ی اونا خیلی فاصله داره، نمی تونن پیاده برن، پس با ماشین باباجونش میرن.

سارا خیلی دوست داره که رو صندلی جلو بشینه. اما باباش همیشه می گه: نه عزیزم، کوچولوها باید صندلی عقب بشینن.

سارا ناراحت می شه و اخم می کنه. می گه: نه خیرم، نازنین هر وقت با باباش بیرون می ره، رو صندلی جلو می شینه.

بابای سارا می گه: عزیزم، اون کار اشتباهی می کنه. شاید ندونه نشستن رو صندلی جلو برای بچه ها خطر داره. مثلاً اگه من مجبور بشم ترمز کنم، ممکنه شما پرت بشی جلو و سرت بخوره به شیشه.

سارا کوچولو که داشت با دقت به حرفای پدرش گوش می داد، گفت: آره شما درست می گید. من همین جا جام خوبه. تازه فردا به نازنین خانمم می گم که نشستن رو صندلی عقب خیلی بهتره و خطرشم خیلی کمتره.

 

 

نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

خونه‌تکونی من و صبا

شهر ما خانه‌ی ما

کبوتر و درخت

مبینا کوچولوی عجول

یک فروشنده‌ی موفق می‌شوم

وقتی مامانم مریض شد

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت