رفت در آب روان ساقى و لب تر ننمود

دل شوريده نه از شور شراب آمده است دين و دل ساقى شيرين سخنم برده زدست ساغر ابروى پيوسته او محروم كرد هر كه زا نيستى افزود به هستى پيوست
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رفت در آب روان ساقى و لب تر ننمود

دل شوریده نه از شور شراب آمده است

دین و دل ساقى شیرین سخنم برده زدست

ساغر ابروى پیوسته او محروم كرد

هر كه زا نیستى افزود به هستى پیوست

سرو بالاى بلندش چه خرامان مى رفت

نه صنوبر؟ در عالم به نظر آمده پست

قامت معتدلش را نتوان طوبى خواند

چمن فاستقم از سور قدش رونق بست

 

لاله روى وى از گلشن توحید دمید

سنبل روى وى از روضه تجرید برست

شاه اخوان صفا ماه بن هاشم اوست

شد در او صورت و معنى به حقیقت پیوست

ساقى باده توحید و معارف عباس

شاهد بزم ازل شمع شبستان الست

در ره شاه شهیدان ز سر و دست گذشت

نیست شد از خود و زد پا به سر هر چه كه هست

رفت در آب روان ساقى و لب تر ننمود

جان به قربان وفادارى ان باده پرست

 

صدف گوهر مكنون هدف پیكان شد

آه از آن سینه و فریاد از آن ناوك و شست

سرش از پاى بیفتاد و دو دستش ز بدن

كمر پشت و پناه همه عالم بشكست

شد نگون بیرق و، شیرازه لشگر بدرید

شاه دین را پس از او رشته امید گسست

نه تنش خسته شد از تیغ جفا در ره عشق

كه دل عقل نخست از غم او نیز بخست

 

حیف از آن لعل درخشان كه ز گفتار بماند

آه زا آن سرو خرامان كه ز رفتار نشست

یوسف مصر وفا غرقه بخون ؟! واسقا!

دل ز زندان غم او ابد الدهر نرست

بخش سیره‌ و‌ عترت تبیان


دیوان كمپانى

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت