زوال و انحطاط دولت ها

بنابراين، هر قوم و ملتي، مدت زماني را به دست مي ‌آورد تا بر سايرين خلافت و اقتدار داشته باشد. قرآن به روشني هدف از گردش اقتدار تمدن ها بر روي زمين را بيان مي‌ کند و از آن به عنوان يکي از آزمايش ‌هاي الهي نام مي‌ برد: « ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي ال
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زوال و انحطاط دولت ها و تمدن ها


تاريخ، سرشار از مجموعه ‌اي از پديده ‌هاست؛ همان‌گونه که صحنه ‌هاي کيهاني يا فيزيکي و يا گياهي لبريز از گروهي از پديده ‌ها و نمودارهاست. از سوي ديگر، همچنان که پديده ‌ها و نمودارهاي مربوط به هر يک از صحنه ‌هاي مذکور، سنت ‌ها و قوانيني دارند، اين سئوال مطرح مي ‌شود که آيا پديده ‌ها و ظواهري که صحنه ‌تاريخ سرشار از آنهاست نيز به نوبه خود، داراي سنت ها و قوانيني هستند؟ اگر چنين است، قرآن کريم در برابر اين سنت ها و قوانين تاريخ چه نقطه ‌نظري دارد و چه موضع‌ گيري کرده است؟


قرآن در محدوده دگوگون سازي عملي جامعه، پيام ‌هاي خود را در ارتباط با صحنه تاريخ بيان مي‌ کند و سنت ها و قوانين تاريخ را در حدي که اقدامات عملي پيامبر صلي الله عليه و آله را براي دگوگون سازي روشن کند و به ميزاني که توجيه کننده، هدايتگر و آفريننده يک بصيرت و آگاهي مناسب جهت رويدادها، شرايط و اوضاع و احوال باشد، بيان مي دارد.

 

سنتي براي پايان دادن به عمر ملت ها

يکي از اين سنت ها و قوانين الهي، سنت زوال و انحطاط جوامع بشري و يا به عبارتي ديگر، پايان يافتن عمر ملت ها و مرگ و نابودي تمدن هاست؛ زيرا اکثر ملت ها و تمدن ها، مخصوصاً زمامداران و ائمه کفر پس از رسيدن به اقتدار و تمدن، از صفات الهي به صفات شيطاني روي مي ‌آورند و اين صفات، آنها را به سقوط مي‌ کشاند. از اين رو هر ملت و تمدني اجَلي دارد و چون زمان آن به سر رسد، مرگ و نابودي، آن تمدن را فرا مي ‌گيرد.

دولت ها و ملت ها، مانند يک انسان متولد مي ‌شوند و پس از رشد و شکوفايي، تمکّن و اقتدار، رو به سقوط و زوال مي ‌گذارند.

از نظر ابن‌خلدون، دانشمند جامعه شناس و سياست‌ دان اسلامي، دولت ها نيز مانند مردم، عمرهاي طبيعي دارند. سن طبيعي انسان 120 سال و سن اشخاص در هر نسلي متفاوت است؛ چنانکه عمر ملت اسلام بنا به حديث ميان 60 تا 70 سال است، اما سنين دولت ها نيز هر چند مختلف است ولي اغلب دولت ها از سه پشت تجاوز نمي ‌کند و هر پشت عبارت است از سن متوسط يک شخص يعني 40 سال.(1) از اين رو همان‌گونه که مرگ يک فرد، تابع و تحت تأثير قانون و اجل و سنت معيني است که فرا مي ‌رسد، امت ها و جامعه ‌ها نيز داراي اجل ‌ها، موعدها و مقاطع زماني دقيق و معيني هستند و قوانين و سنت‌ هايي وجود دارد که اجل هر امت يا جامعه را تعيين مي‌ کند.(2)

اجل اجتماعي، حالتي است که دامنگير يک جامعه مي ‌شود نه عارض بر اين فرد يا آن شخص. قرآن کريم نيز در آيات متعددي، به مسألة اجلِ همگاني يک جامعه و سنت‌ هايي که اين اجل را تعيين مي‌ کند، اشاره کرده است.(3)

از نظر ما پديده هايي همچون زمين لرزه، آتشفشان، سيل، خشکسالي و حوادث طبيعي ديگر که ظاهراً ضروري، جبري و قهري‌ که از نظر ما با افعال اختياري انسان ها ربط و پيوند ندارند، اما از منظر الهي بسياري از اين حوادث نيز پيامد و تابع رفتار ماست

اقتدار ملت ها، نمايشي از آزمايش الهي است!

بنابراين، هر قوم و ملتي، مدت زماني را به دست مي ‌آورد تا بر سايرين خلافت و اقتدار داشته باشد. قرآن به روشني هدف از گردش اقتدار تمدن ها بر روي زمين را بيان مي‌ کند و از آن به عنوان يکي از آزمايش ‌هاي الهي نام مي‌ برد: «ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ»؛ «آنگاه شما را به دنبال ملل گذشته، خليفه (وارث تمدن) قرار داديم تا بنگريم که چگونه شما عمل مي‌ کنيد».(4) آيات قرآني بيانگر آن است که آدمي تا زماني که داراي خصلت الهي است و به دستورات خداوند عمل مي‌ کند، در باغ بهشت و زندگي پر رفاه قرار دارد و همين که عهد و فرامين الهي را فراموش مي ‌کند و به خصلت ‌هاي شيطاني روي مي‌ آورد، خلافت و تمدن و زندگي آسوده يا بهشت، از وي سلب مي‌ شود و دچار هبوط و سقوط مي‌ گردد. بنابراين خداوند سبحان، کليد خلافت و اقتدار زمين را در هر دوره ‌اي از زمان به دست ملتي مي‌ سپارد تا آن ها را بيازمايد.

تمدن ها از جايي شروع مي ‌کنند، کم‌کم به اوج مي ‌رسند، سپس افول مي ‌کنند و نابود مي ‌شوند يا درنگ مي ‌کنند مانند استخرهاي راکدي که از جريان موقت نهرهاي حيات‌ بخش بر جاي مي ‌ماند (5) و پس از مدتي، آنان نيز زوال مي‌ يابند و اين خط سير، همواره ميان تمدن ها جاري است. ملت ها مي‌ ميرند، سرزمين ‌هاي کهن، خشک و کم‌ آب مي ‌شوند يا به گونه ‌اي ديگر تغيير مي ‌کنند. انسان سازگار با هنر و دست ابزار خود، به راه مي ‌افتد و همراه با خاطراتش پيش مي ‌رود. اگر تعليم و تربيت، خاطرات او را ژرف‌ تر و وسيع‌ تر کرده باشد، تمدن نيز با او مهاجرت مي‌ کند و در جايي ديگر خانه ‌اي تازه بر پا مي‌ کند.

در سرزمين تازه، نا‌گزير، همه چيز را دوباره از نو آغاز مي ‌کند(6) و در اين تمدن نو، هنگامي «بحران» آغاز مي‌ شود که نظام سياسي، يا حقوقي و يا اقتصادي حاکم، به تدريج داراي چنان مفاسد و نابهنجاري‌ هايي شده باشد که محدوديت ها دردها، رنج ها و ضررهايي که متوجه همه يا اکثريت مردم مي ‌گردد، بيشتر از حَظ ها، نصيب ها، لذات، خوشي ها و نفع‌ هايي باشد که عايد آنان مي ‌شود و يا پرده‌ هاي ناآگاهي و بي خبري مردم، يا فريب و نيرنگ دستگاه حاکمه، چنان دريده شده و به يکسو رفته باشد که همگان در‌يابند که از اول دچار خُسران بوده ‌اند. اگر احساس خسران‌ زدگي به درجه اي معين از عموميت و سيطره برسد، مي تواند منشأ بحران اجتماعي و خروج جامعه از وضع و حالت «تعادل» و يا «توازن» باشد و مردم را به انديشة بر‌اندازي نظام حاکم و بر سر کار آوردن نظامي ديگر فرو خواهد برد. خواه نظام حاکم قاصر باشد و خواه مقصّر؛ يعني، چه از سر علم و عَمد، مصالح و منافع عمومي را پايکوب و لگدمال کرده باشد و چه به سبب جهل و بدون سوء نيت زمينة ضايع شدن حقوق مردم را فراهم آورده باشد.(7)

حوادث، پيامدي از رفتار انسان

از نظر ما پديده هايي همچون زمين لرزه، آتشفشان، سيل، خشکسالي و حوادث طبيعي ديگر که ظاهراً ضروري، جبري و قهري‌ که از نظر ما با افعال اختياري انسان ها ربط و پيوند ندارند، اما از منظر الهي بسياري از اين حوادث نيز پيامد و تابع رفتار ماست: «و َضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ»؛ « و خدا شهرى را مثل زده است كه امن و امان بود [و] روزيش از هر سو فراوان مى‏ رسيد؛ پس [ساكنانش] نعمت هاى خدا را ناسپاسى كردند و خدا هم به سزاى آنچه انجام مى ‏دادند، طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانيد».(8) در آيه ديگري نيز فرموده است: «و َلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ»؛ « و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند، قطعا بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى‏ گشوديم؛ ولى تكذيب كردند، پس به [كيفر] دستاوردشان [گريبان] آنان را گرفتيم»(9)

 

پي نوشت ها:

1. بي‌آزار شيرازي، طلوع و غروب تمدن ها، ص65.

2. صدر، محمد باقر، سنت هاي اجتماعي و فلسفه تاريخ در مکتب قرآن، ص85.

3. ر.ک: يونس:49؛ اعراف:34؛ حجر:3 ‌و 4؛ مؤمنون:43.

4. يونس: 14.

5. ويل دورانت، درآمدي بر تاريخ تمدن، ترجمة احمد بطحايي و خشايار ديهيمي، ص259.

6. همان، ص264.

7. مصباح يزدي، محمد تقي، جامعه و تاريخ از نظر قرآن، ص359.

8. نحل: 112.

9. اعراف: 96.

زهرا رضاييان

بخش قرآن تبيان

 

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت