وحشت انگيزترين تنهايي
وحشت انگيزترين تنهايي
يكى از بزرگ ترين عيب هايى كه بعضى افراد دچار آن هستند، غرور و خود پسندى است؛ يعنى كسى خود را، در همه چيز برتر و بالاتر از همه مردم مي داند و خيال مي كند كه هيچ كس در علم و دانش و درك و شعور، به پاى او نمى رسد.
شخصى كه دچار اين عيب بزرگ باشد، از دو جهت لطمه مي خورد و صدمه مى بيند: نخست از اين جهت كه چون خود را بزرگ ترين و برترين عاقلان و دانشمندان مي داند، ديگر لازم نمى بيند كه به دنبال تحصيل علم و دانش برود و از آموختن باز مي ماند و در همان مرحله اي كه هست، در جا مي زند و ديگر بالاتر و پيش تر نمى رود.
همچنين شخص خود پسند، چون كسى را عاقل تر و دانشمندتر از خود نمى داند، هنگامى كه برايش مسئله و مشكلى پيش مى آيد، با هيچ كس مشورت نمى كند و از افراد عاقل تر و دانشمندتر از خودش، راهنمايى نمى خواهد و از حل مسائل و مشكلات و گشودن راه هاى بسته زندگى اش، عاجز مى ماند و همواره، در ميان گرداب مشكلات و گرفتاري ها دست و پا مي زند و هيچ گاه نمى تواند راه هاى پيشرفت و ترقى را پيدا كند و به سوى كمال گام بردارد.
انسان به صورت ذاتى خودبين و خودخواه است و ريشه تمام خطاهاى انسانى و اخلاق هاي زشت، حب نفس (علاقه به خود) است. حب نفس، بر عقل انسان پرده افکنده و باعث مي شود که واقعيت ها را نديده و اعمال کم و ناچيز خود را بزرگ به حساب آورد. خود را به واسطه آن ها از خوبان و بندگان خاص درگاه خدا شمرده و سزاوار ستايش و مدح بداند و با يك عمل كوچك مخلوط به هزاران آفت، خود را از خداوند طلبكار و سزاوار رحمت او بداند. در نقطه مقابل از گناهان و اعمال زشت خود غافل شده و آن ها را ناچيز و بي اهميت مي شمارد؛ حتي کار به جايي مي رسد که اعمال زشتش در نظرش نيكو جلوه مي كند و به خاطر آن ها دچار عجب و خودپسندي مي شود. گاهي در اثر همين غفلت از حقايق، به اموري که در واقع کمال نبوده و سزاوار افتخار کردن نمي باشند، عجب مي کند و آن ها را کمال خود مي پندارد. مانند افرادي که به زيادي اموال و يا دوستان و اطرافيان و يا زيبايي ظاهري خود مي نازند؛ در حالي که اگر انسان در حقيقت اعمال و رفتار خود و اموري که به آن ها فخر مي کند، بيانديشد؛ در مي يابد که هيچ چيزي که سزاوار عجب و خودپسندي باشد، ندارد و هر چه هست، ضعف است و احتياج به خداوند و لطف و رحمت او.
گاهي شخصي عملي صالح و نوراني انجام مي دهد و عملش در عليين قرار مي گيرد، ولي بعدها در ملأ عام عمل خود را بازگو مي کند و به رخ مردم مي کشد. اين، سبب مي شود که عملش تنزل کند. بار ديگر آن را بازگو مي کند، تنزل و سقوط ديگري پيدا مي کند. وقتي بار سوم آن را بازگو کند، به کلي نابود مي گردد و احياناً به عمل شر تبديل مي شود
البته اميال و خواهش هاي دروني بر عقل انسان تأثير مي گذارند و مانع از تفکر صحيح انسان و راهيابي او به سمت حقايق مي شوند و گاهي نيز انسان در اثر تفکر به واقعيت رسيده و حقيقت را مي داند، ولي باز هم در اثر گرفتاري به صفات زشت و از جمله خودپسندي، اين حالات بد او را رها نمي کنند. دليل اين امر، ايمان ضعيف او و ملکه شدن اين صفات بد براي اوست و تا وقتي که شخص تقواي الهي را در پيش نگرفته و در نتيجه ايمان او افزايش نيافته است، اين گونه صفات زشت از مملکت وجود او رخت بر نمي بندند؛ پس در نتيجه با اينکه مي داند اعمال و صفاتش سزاوار فخر و مباهات نيستند، دچار خودپسندي مي شود. بنابراين عجب و خودپسندي از يک طرف در حب نفس و خودخواهي انسان و از طرف ديگر در ضعف ايمان و عقل وي ريشه دارد.(1)
عجب، باعث تباهي اعمال است. گاهي شخصي عملي صالح و نوراني انجام مي دهد و عملش در عليين قرار مي گيرد، ولي بعدها در ملأ عام عمل خود را بازگو مي کند و به رخ مردم مي کشد. اين، سبب مي شود که عملش تنزل کند. بار ديگر آن را بازگو مي کند، تنزل و سقوط ديگري پيدا مي کند. وقتي بار سوم آن را بازگو کند، به کلي نابود مي گردد و احياناً به عمل شر تبديل مي شود.
امام علي عليه السلام در بيان عجب مي فرمايد: «الإعجابُ يَمنَع ُالازدِياد؛ خودپسندى، مانع پيشرفت و کمال است».(2)
در سحن ديگري نيز فرموده است: «لا وَحدَةَ أوحَشُ مِنَ العُجبِ؛ هيچ تنهايى وحشت انگيزتر از خودپسندى نيست».(3)
پي نوشت:
1. فتحعلي، محمود، آموزه هاي بنيادين علم اخلاق، ج2، درس 17.
2. نهج البلاغه، حکمت 167.
3. همان، حکمت 113.
زهرا رضائيان
بخش نهج البلاغه تبيان