همه ی توقع مادر سه شهید

چند سال پیش، تعدادی از پدر و مادرهایی که سن و سالی ازشان گذشته بود و افتخار باغبانی لاله‌هایی سرخ را داشتند، افطار میهمان مقام معظم رهبری در حسینیه‌ی امام خمینی (ره) بودند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همه ی توقع مادر سه شهید


چند سال پیش، تعدادی از پدر و مادرهایی که سن و سالی ازشان گذشته بود و افتخار باغبانی لاله‌هایی سرخ را داشتند، افطار میهمان مقام معظم رهبری در حسینیه‌ی امام خمینی (ره) بودند.

در آن میان، مادر 3 شهید دستواره (سیدمحمدرضا – سیدمحمد – سیدحسین) نیز حضور داشت.


مادر، با قامتی شکسته ولی سربلند، خدمت آقا رسید. آقا سراغ پدر شهیدان را گرفت که ایشان گفت:

- بیماری قلبی داشته که در بیمارستان بستری است وگرنه آرزویش بود تا به زیارتتان بیاید.

مادر، کمی جلوتر رفت و مثلاً طوری که دیگران نشنوند، با حجب و حیاء، آرام چیزی به آقا گفت!

فردای آن روز، "مجید جعفرآبادی" - از بچه‌های واحد تخریب و نیروی سردار شهید "علی عاصمی" - تلفن زد و گفت:

- با خونواده‌ی شهیدان دستواره آشنایی؟

که جوابم مثبت بود. با خانه‌شان که تماس گرفتم، متوجه شدم حاج آقا را تازه از بیمارستان آورده‌اند. به جعفرآبادی گفتم که آمد و ساعتی بعد با هم در کوچه‌های تنگ و شلوغ محله‌ی "علی آباد" در جنوبى ‏ترین نقطه‌ی تهران، مقابل در خانه‌ای کوچک زنگ را به صدا درآوردیم.

باورم نمى‏شد این‏جا خانه‌ای باشد که بی هیچ چشم داشتی 4 شهید سرافراز تقدیم اسلام کرده باشد!

مادر که در را گشود، خوش آمد گفت و وارد اتاقی شدیم که پدر پیر، بر تختی دراز کشیده بود. خانمی دیگر هم در خانه بود که متوجه شدیم خواهر شهیدان دستواره است.

پس از حال و احوال، وقتی گفتیم برای پى‏گیری خواسته‌تان از آقا آمده‌ایم، مادر دختری جوان را که در اتاق دیگر بود صدا کرد. دختر کنار مادر نشست.

مادر که خواست او را معرفی کند، گفت:

- این دختر دامادمونه. خدابیامرز "على‏اصغر الله قلى‏زاده".

مادر، با قامتی شکسته ولی سربلند، خدمت آقا رسید. آقا سراغ پدر شهیدان را گرفت که ایشان گفت:

- بیماری قلبی داشته که در بیمارستان بستری است وگرنه آرزویش بود تا به زیارتتان بیاید.

مادر، کمی جلوتر رفت و مثلاً طوری که دیگران نشنوند، با حجب و حیاء، آرام چیزی به آقا گفت!

جا خوردم. دامادشان خدابیامرز؟ وقتی خواستم سوال کنم، خودش گفت:

- بله دامادمون اصغر آقا. شوهر همین دخترم. (و به زنی که کنارش نشسته بود اشاره کرد.)

گیج شدم. تازه فهمیدم خانواده‌ی دستواره، جدای از سه مرد غیرتمند خانه‌شان رضا، محمد و حسین، دامادشان را هم برای اسلام به قربانگاه فرستاده‌اند.

جعفرآبادی که متوجه‌ی حال من شده بود، برای این ‏که فضا را عوض کند، از مادر پرسید که خواسته‌اش از آقا چه بوده، که ایشان گفت:

- این دختر گل، نوه‌ی منه. هم باباش شهید شده هم سه تا دایى‏هاش. یه سالی مى‏شه که لیسانس گرفته. حدود شیش ماهه که رفته توی گزینش بانک شرکت کرده که استخدام بشه. من هیچی نمى‏خوام. فقط مى‏خواستم بگم یه کاری بکنید که تکلیف این معلوم بشه. شیش ماهه که منتظر جوابه. هم خودش اذیت می‌شه هم ما. مى‏خوام زودتر جوابش رو بدن.

همین؟

- بله همین. دیگه التماس دعا.

همین!

وای!

همه‌ی خواسته‌ی مادر شهیدان از آقا، همین؟!

یعنی حتی نخواست تا دختر را بدون نوبت استخدام کنند. فقط گفت بعد شش ماه علافی، تکلیف او را معلوم کنند!

بعداً وقتی از دوستان درباره‌ی بابای دختر سوال کردم، فهمیدم:

همان سال های جنگ، چند ماهی از حاج رضا خبری نمى‏شود. اصغر آقا مى‏رود دنبالش که از او خبری برای خانواده بیاورد. نگو حاج رضا را پیدا مى‏کند ولی دیگر دلش نمى‏آید به خانه برگردد. همان‏ جا مى‏ماند و با ماشین، آب و مهمات بین بچه‌ها پخش مى‏کند که یک گلوله‌ی توپ مى‏خورد بغلش و چند وقت بعد پیکرش را برای همسر و دختر کوچک یتیمش مى‏آورند!

همان سال های جنگ، چند ماهی از حاج رضا خبری نمى‏شود. اصغر آقا مى‏رود دنبالش که از او خبری برای خانواده بیاورد. نگو حاج رضا را پیدا مى‏کند ولی دیگر دلش نمى‏آید به خانه برگردد. همان‏ جا مى‏ماند و با ماشین، آب و مهمات بین بچه‌ها پخش مى‏کند که یک گلوله‌ی توپ مى‏خورد بغلش و چند وقت بعد پیکرش را برای همسر و دختر کوچک یتیمش مى‏آورند!

امروز از آن پدر و مادر پیر دیگر خبری نیست. هر دو بر سر سفره‌ی اباعبدالله الحسین (ع) در کنار فرزندان‏شان میهمانند. من هم دیگر رویم نمى‏شود بروم و پى‏گیر شوم که سرانجام آن دختر توانست استخدام شود یا نه!

آن‏که نفهمید:

کشف حجاب دختر مدیر ایرانی در مقابل دوربین تلویزیون ملی آمریکا

رادیو و تلویزیون ملی آمریکا در برنامه‌ای اقدام به نمایش کشف حجاب تعدادی از دختران مسلمان می‌کند که در میان آنها دختر یکی از مدیران دفتر حافظ منافع ایران در واشنگتن نیز دیده می‌شود.

به گزارش مشرق، رادیو و تلویزیون ملی آمریکا (NPR) طی برنامه‌ای به نمایش 12 دختر مسلمان می‌پردازد که ابتدا حجاب بر سر دارند و سپس در برابر دوربین این شبکه، حجاب خود را برداشته و شروع به لبخند زدن می‌کنند .

در این میان حرکت خانمی ایرانی به نام "صبری جعفرزاده" بسیار جالب است که حتی حاضر نشده تا برای لحظاتی در این برنامه کشف حجاب حتی برای نمایش ظاهری روسری بر سر کند.

بر اساس این گزارش، یکی از دختران حاضر شده در این برنامه‌ی ضد اسلامی، "صبری جعفرزاده" دختر منوچهر جعفرزاده از کارمندان دفتر حافظ منافع ایران در واشنگتن است.

صبری جعفرزاده هم اکنون در مرکز مطالعاتی وزارت امنیت داخلی در دانشگاه مریلند مشغول به کار است اما در کنار شغل اصلی خود پروژه‌هایی را به سفارش دفتر حافظ منافع ایران در واشنگتن انجام می‌دهد.

قابل ذکر است خواهر وی خانم سعاد جعفرزاده قبلا در مرکز آمریکایی صلح USI مشغول بکار بوده که اکنون در مرکز صلح و شبکه توسعه کار می‌کند و در زمان انتخابات ریاست جمهوری علیه نظام، بسیج، شورای نگهبان، احمدی‌نژاد و ... همراه با خانم "باربارا اسلوین" چندین مقاله و گزارش در رسانه‌های آمریکا منتشر کرده است.

منوچهر جعفرزاده پدر سعاد و صبری از جمله دوستان نزدیک سرکرده‌ی گروه انحرافی و محمد خزاعی، سفیر و نماینده‌ی دائم جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل است.

منوچهر جعفرزاده علی‌رغم تلاش برخی نهادهای نظارتی مبنی بر پایان مأموریتش در واشنگتن با حمایت‌ محمد خزاعی به کار خود در دفتر حافظ منافع ایران در واشنگتن ادامه می‌دهد و تاکنون تلاش‌ها برای برکناری وی بی‌فایده بوده است.

صبری جعفرزاده که اینک 27 سال سن دارد و گفته‌ی خودش از 9 سالگی آزادانه حجاب بر سر می‌کرده اما در 23 سالگی از داشتن حجاب پشیمان شده دلیل برداشتن حجابش را این گونه در برنامه کشف حجاب رادیو و تلویزیون ملی آمریکا توضیح می‌دهد: در جامعه‌ی ایرانیان آمریکایی، حجاب یک نماد سیاسی، به معنای تائید رژیم اسلامی حاکم بر ایران است.

تحصیلات دانشگاهی جعفرزاده در رشته‌ی حقوق بوده و وی به عنوان تحلیل‌گر سیاسی و قانونی "مرکز سلامت و امنیت داخلی" آمریکا نیز فعالیت می‌کند.

لازم به ذکر است حدود یک میلیون زن مسلمان در آمریکا زندگی می‌کنند که بر اساس گزارش "مرکز تحقیقات پیو" 43 درصد از آنها همواره با حجاب در انظار عمومی ظاهر می‌شوند.

"به علت بى‏حیایی و بى‏شرمی این مثلاً ایرانى‏ها! و برای حفظ حرمت وبلاگ، از درج تصاویر آن پدر با دختری این چنینی که بى‏شرمانه همچنان نان انقلاب و جمهوری اسلامی را مى‏خورند، معذورم!"

بخش فرهنگ پایداری تبیان


نویسنده : حمید داود آبادی

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت