مگذار ابليس از اين فتنه به قهقاه بيفتد
مگذار ابليس از اين فتنه به قهقاه بيفتد
مگذار كه اين قافله از راه بيفتد |
اين قافله از راه به ناگاه بيفتد |
ميترسم از اين زخم كه بيبخيه بماند |
آنقدر كه يك مرتبه خون راه بيفتد |
ميترسم از اين مضحكه تفرقه، مگذار |
ابليس از اين فتنه به قهقاه بيفتد |
مگذار نگيني كه منقش به نقيب است |
در چنبر انگشتر بدخواه بيفتد |
مولايي و مردي كن و مگذار، پس از اين |
در بين رجال اين همه اشباه بيفتد |
تا ماهي از اين آب گل آلود نگيرند |
اي كاش كه در بركه ما ماه بيفتد |
ايران من! اي كشور آيين و نيايش |
از چشم تو مگذار كه الله بيفتد |
بگذار عزيزي كند اين منتخب فقر |
يوسف نشد اين مرد كه در چاه بيفتد |
گلاب حسرت!
مدينه کارواني سوي تو با شيون آوردم |
ره آوردم بود اشکي که دامن دامن آوردم |
مدينه در به رويم وامکن چون يک جهان ماتم |
نياورد ارمغان با خود کسي ؛تنها من آوردم |
مدينه يک گلستان گل اگر در کربلا بردم |
ولي اکنون گلاب حسرت از گلشن آوردم |
اگر موي سياهم شد سپيد از غم ؛ولي شادم |
که مظلوميت خود را گواهي روشن آوردم |
اسيرم کرد اگر دشمن ؛به جان دوست خرسندم |
به پاين خدمت خود را به نحو احسن آوردم |
مدينه يوسف آل علي را بردم و اکنون |
اگر او را نياوردم ؛ار او پيراهن آوردم |
مدينه از بني هاشم نگردد با خبر يک تن |
که من از کوفه؛پيغام سر دور از تن آوردم |
مدينه گر به سويت زنده برگشتم مکن منعم |
که من اين نيمه جان را هم به صد جان کندن آوردم |
مدينه اين اسيري ها مشد سد رهم ؛ بنگر ! |
چه ها با خطبه هاي خود به روز دشمن آوردم |
شفق(محمد جواد غفور زادهي کاشاني)
تهيه و تنظيم براي تبيان : زهره سميعي