دو کلمه با مدعی

کلام پیر نمی شود و معنایش هر دم جوانی و زیبایی از سر می گیرد بیشتر در شعر حالا در نثر هم به خاطر تو. درست عکس ما که با داس اجل جسم کود و خاطره خاکستر می شود. چه جرئتی داری که به بازار عرضه کردی ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دو کلمه با مدعي

چند شعر از جواد مجابي

برلبه سومين دنيا

«مردماني بودند پيش از اين، - به هنگام کودکي ما- که در چشم انداز کامروايي شان ، تصويري بي قابليت بويدم ما، مثل عکس هاي رنگ و رو رفته و ناشناخته اي در يک آلبوم، يا نقل خبرهاي جعلي که از فرط تکرار ياوه شده. ديدم که مردماني هستيم که در چشم اندزامان مي گذرند و مي گذرانند اينان، که در خاطرمان، سايه ابري را مي مانند، چيزي آنان را از پيرامون شان از کپه هاي علف و حشرات تابستان متمايز نمي کند. چيزي در اين هواست انگار»

خوانده و نخوانده پرت کردم روزنامه را، ترسيدم از روزگاري و مردماني که با اين وصف رفته يا خواهد آمد.

مي گذارم اين باغ و آن خيابان زير پوستم جان بگيرد آرام ، آرام

دوست مي دارم تو در خاطر من زيباتر باشي بيش از پيش

مي گذارد دنيا که بر لبه نرده اش بنشينم، لحظه اي تماشا را:

دنيا مي برد دوشيزگان آزرمگين را بر دوچرخه هاي خوش آب و رنگ و تاب موسيقي پر تپش بر مي شد از شيشه باز خودروهاي جوانان پرشتاب

در تک سرفه هاي عصا بر سنگفرش بي خواب

با روسري هاي منجوق دار و بقچه بنديل هاي بر سر، رنگباخته از آفتاب

شيارها، برخشک – چهره خاک

شيارها بر رخسار فقر خاک نشينان

رسوب عتيق بر خطوط پريشان پيشانيها، غبار پيري در عمق شيارها

شيارها بر ثانيه شمار، بر خطوط دفتر و کتاب، بر نقشه هاي نقش بر آب

دنيا مي بردمان چنين

با تمامي شاليزارها، کوه جنگل پوش، سنگ هاي درهم شکسته از انقلاب هوا.

امان مي دهدم روزگار، تصويري از کنج اين خيابان باشم در چاپ روزنامه هاي فردا.

خوانده، ناخوانده پرت کردم روزنامه را...

بندرانزلي – 3/1/83

با منقار رنگي

مرغي سفيد با منقار صورتي

رو به دريا نشسته از پهلو

از دور ديده مي شود بر سنگتخته ها

مه از تل سنگ بالا مي رود

تنها خروش دريا شنيدني است و هياهوي مضطرب ساحل.

زني صورتي پوش با صورتي سفيد

مانده است بر سنگها

وقتي مه

به آسمان برمي گردد.

آب بازها، نعشي را از آب گرفته اند.

بندرانزلي – 4/1/83

 

 

 

 

زورقبان مه

خانواده، پرجمعيت و سبکسر

درون قايق تفريحي

به دريا مي روند

آواز مي خوانند و خنده مي زنند به روزي تازه.

دور مي شوند از ما نزديک تر شده به سبز عميق.

مه سرگردان به دنبال قايق خيمه مي زند.

نزديک تر به مرگ است دريا

از لحظه لحظه گم شدنش در حجم مات و محو.

با خود به ساحل مي آورد قايق چي

جاي خالي آنان را

بي آوازها و خنده هاي تازه که با آنها گم شد

خاطره آنان

جايي را در ساحل پر نمي کند

حتي به قدر يک عکس يادگاري.

بندرانزلي – 4/1/83

 

 

دو کلمه با مدعي

کلام پير نمي شود و معنايش

هر دم جواني و زيبايي از سر مي گيرد

بيشتر در شعر

حالا در نثر هم به خاطر تو.

درست عکس ما

که با داس اجل

جسم کود و

خاطره خاکستر مي شود.

چه جرئتي داري که

به بازار عرضه کردي

خاکستر جوان و کود زيبا را .

 

 

 

 

تنظيم:بخش ادبيات تبيان

جواب سوال را در اينجا بيابيد .

 

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت