مدیحه نورین نیرین
مديحه نورين نيرين
فاطمه زهرا و فاطمه معصومه سلام الله عليهما
اى ازليت به تربت تو مخمر |
وى ابديت به طلعت تو مقرر |
آيت رحمت زجلوه تو هويدا |
رايت قدرت در آستين تو مضمر |
جودت هم بسترا به فيض مقدس |
لطفت هم بالشا به صدر مصدر |
عصمت تو تا كشيد پرده به اجسام |
عالم اجسام گردد عالم ديگر |
جلوه تو نور ايزدى را مجلى |
عصمت تو سر مختفى را مظهر |
گويم واجب تو را نه آنت رتبت |
خوانم ممكن تو را ز ممكن برتر |
ممكن اندر لباس واجب پيدا |
واجبى اندر رداى امكان مظهر |
ممكن اما چه ممكن, علت امكان |
واجب اما شعاع خالق اكبر |
ممكن اما يگانه واسطه فيض |
فيض به مهتر رسد و زان پس كهتر |
ممكن اما نمود هستى از وى |
ممكن اما ز ممكنات فزونتر |
وين نه عجب ز آنكه نور اوست ز زهرا |
نور وى از حيدر است و او ز پيمبر |
نور خدا در رسول اكرم پيدا |
كرد تجلى ز وى به حيدر صفدر |
وز وى تابان شده به حضرت زهرا |
اينك ظاهر ز دخت موسى جعفر |
اين است آن نور كز مشيت «كن» كرد |
عالم, آنكو به عالم است منور |
اين است آن نور كز تجلى قدرت |
داد به دوشيزگان هستى زيور |
شيطان عالم شدى اگر كه بدين نور |
ناگفتى آدم است خاك و من آذر |
آبروى ممكنات جمله از اين نور |
گر نبدى, باطل آمدند سراسر |
جلوه اين خود عرض نمود عرض را |
ظلش بخشود جوهريت جوهر |
عيسى مريم به پيشگاهش دربان |
موسى عمران به بارگاهش چاكر |
آن يك چون ديده بان فرا شده بر دار |
وين يك چون قاپقان معطى بر در |
يا كه دو طفل اند در حريم جلالش |
از پى تكميل نفس آمده مضطر |
آن يك, «انجيل» را نمايد از حفظ |
وين يك «تورات» را بخواند از بر |
گر كه نگفتى امام هستم بر خلق |
موسى جعفر ولى حضرت داور |
فاش بگفتم كه اين رسول خدايست |
معجزه اش مى بود همانا دختر |
دختر جز فاطمه نيايد چون اين |
صلب پدر را و هم مشيمه مادر |
دختر چون اين دو از مشيمه قدرت |
نامد و نايد دگر هماره مقدر |
آن يك امواج علم را شده مبدا |
وين يك افواج حلم را شده مصدر |
آن يك موجود از خطابش مجلى |
وين يك معدوم از عقابش مستر |
آن يك بر فرق انبيا شده تارك |
وين يك اندر سر اوليا را مغفر |
آن يك در عالم جلالت «كعبه» |
وين يك در ملك كبريايى «مشعر» |
«لم يلد»م بسته لب و گرنه بگفتم |
دخت خدايند اين دو نور مطهر |
آن يك كون و مكانش بسته به مقنع |
وين يك ملك جهانش بسته به معجر |
چادر آن يك حجاب عصمت ايزد |
معجر اين يك نقاب عفت داور |
آن يك بر ملك لايزالى تارك |
وين يك بر عرش كبريايى افسر |
تابشى از لطف آن بهشت مخلد |
سايه اى از قهر اين, حجيم مقعر |
قطره اى از جود آن, بحار سماوى |
رشحه اى از فيض اين, ذخاير اغير |
آن يك, خاك مدينه كرده مزين |
صفحه قم را نموده اين يك انور |
خاك قم اين كرده از شرافت جنت |
آب مدينه نموده آن يك كوثر |
عرصه قم غيرت بهشت برين است |
بلكه بهشتش يساولى است برابر |
زيبد اگر خاك قم به «عرش» كند فخر |
شايد گر «لوح» را بيابد, همسر |
خاكى عجب خاك! آبروى خلايق |
ملجا بر مسلم و پناه به كافر |
گر كه شنيدندى اين قصيده «هندى» |
شاعر شيراز و آن اديب سخنور |
آن يك طوطى صفت همى نسرودى |
«اى بجلالت ز آفرينش برتر» |
وين يك قمرى نمط هماره نگفتى |
«اى كه جهان از رخ تو گشته منور» |
حضرت امام خمينى
تنظيم:بخش ادبيات تبيان