یک طنز بی‏مزه!

دزدی نیمه‏شب به خانه‏ای رفت. صاحب خانه در گوشه‏ی اتاق خوابیده بود. دزد خورجینی را که با خود داشت روی زمین انداخت تا وسایلی را که می‏خواست بردارد داخل آن بگذارد و ببرد. اما هر چه در اتاق گشت چیزی پیدا نکرد. ناامید شد و به سوی خورجین برگشت تا آن را بردارد و
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک طنز بی‏مزه!

آرش کوچولو، وقتی که از خانه‏ی دوستش برگشت، مادرش از او پرسید: «خوش گذشت پسرم؟» آرش گفت: «آره. اتفاقا مادر دوستم بر خلاف همیشه خیلی با احترام با من برخورد کرد!»

مادرش پرسید: «از کجا فهمیدی؟!»

آرش جواب داد: «آخه، وقتی که من جلوی در خانه‏ی آنها رسیدم، دیدم که صدای بگو مگوی زیادی از داخل خانه می‏آید. دانستم که مامان دوستم با او بر سر موضوعی دعوا می‏کند، خواستم برگردم، اما دلم  نیامد آن همه راه را رفته باشم و دوستم را ندیده باشم، این بود که در زدم. مامان دوستم در را باز کرد و با دیدن من گفت: «فقط جنابعالی را کم داشتیم!» و من فهمیدم که چقدر به من احترام گذاشته است!!

 

صاحب‏خانه‏ی خوش‏شانس!

 

دزدی نیمه‏شب به خانه‏ای رفت. صاحب خانه در گوشه‏ی اتاق خوابیده بود. دزد خورجینی را که با خود داشت روی زمین انداخت تا وسایلی را که می‏خواست بردارد داخل آن بگذارد و ببرد. اما هر چه در اتاق گشت چیزی پیدا نکرد. ناامید شد و به سوی خورجین برگشت تا آن را بردارد و برود. در همین موقع صاحب خانه غلتی زد و روی خورجین او خوابید! دزد خیلی ناراحت شد و با صدای بلند گفت: «عجب شانس بدی دارم من. خواستم چیزی به دست بیاورم، خورجینم را هم از دست دادم!» بعد به راه افتاد تا برود. صاحب خانه با صدای بلند گفت: «آهای دزد! وقتی از خانه رفتی در را ببند تا دزد دیگری به خانه نیاید!»

دزد ایستاد و به صاحب خانه گفت: «من زیراندازی برای تو آوردم. حالا هم در را باز می‏گذارم تا شاید دزد دیگری رو انداز برایت بیاورد! تو از باز بودن در ضرر نکردن و ضرر هم نخواهی کرد!»

 

شاهد نوجوان

تنظیم : بخش کودک و نوجوان

****************************************

مطالب مرتبط

شفای روح

شیطان بیدارمان کرد

مایه دار با شخصیت2

اگر تو کیفی، من بند کیفم.

سخنان عجیب از آدم‏های عجیبتر

شخصیت شناسی،پیاز

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت