در را ببند! در را ببند!
یکی بود یکی نبود یک ماشین لباسشویی بود که هر روز لباس های کثیف و می شست و ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
شنبه 1397/11/20 ساعت 07:08
برو کنار کنار من زودتر رسیدم.
نه خیر من اول آمدم.
برو اون ور ببینم...
لباس شویی گفت: آرام تر، چه خبر است؟
پیراهن گل گلی گفت: هل می دهید چرا؟ له شدم.
پیژامه همه را هل داد توی ماشین. بقیه لباس ها هم هل هلی پریدند تو. پیراهن گل گلی هم رفت.
هنوز لباس شویی در را نبسته بود که صدایی آمد: من! من!
پیراهن گل گلی سرک کشید. پیش بندکوچولو بود. پیژامه به لباس شویی گفت: زود باش در را ببند.
پیراهن گل گلی گفت: نبند. برای چی ببند؟
پیژامه گفت: وقتی می گویم ببند یعنی ببند. نمی بینی چه قدر تف تفی است.
پیراهن گل گلی آستینش را به کمرش زد و گفت: که خودت خیلی تمیزتری!
پیژامه داد زد: ببند در را ببینم.
پیش بند کوچولو گفت: من هم می خواهم تمیز بشوم.
پیژامه صدایش را بلند تر کرد، مگر نمی گویم در را ببند.
لباس شویی در را بست. پیراهن گل گلی آستینش را لای در گذاشته بود. ماشین لباس شویی گفت: عه، این جوری که روشن نمی شوم.
پیراهن گل گلی گفت: تا پیش بند کوچولو نیاید شست و شو بی شست و شو.
صدای بقیه لباس ها را در آمد.
ای بابا این چه وضعی است!
خب بگذارید پیش بند هم بیاید ماجرا تمام شود.
مگر نشنیدید پیژامه گفت پر از تف است؟
اه! حالم به هم خورد.
یکی دیگر گفت: خواب مگر ما کثیف نیستیم؟
هر کسی چیزی می گفت. آخر سر هم کم کم داشت دعوا می شد.
یک دفعه لباس شویی در را باز کرد. پیراهن گل گلی بند پیش بند را گرفت و او را بالا کشید. لباس شویی در را بست.
آب که روی لباس ها ریخت همه ساکت شدند.
مطالب مرتبط:
کوکو و زمستان
چمدان اردک
تو چه قدر خوبی
کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم:شهرزاد فراهانی- نویسنده: طاهره ایبد
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت