خادمی كه هیچگاه صدای اربابش را نشنید!

یحیى مازنى روایت كرده است: مدتها در مدینه در خدمت حضرت على علیه السلام به سر بردم و خانه‌ام نزدیك خانه زینب سلام الله علیها، دختر امیر المؤمنین بود. به خدا سوگند هیچ گاه چشمم به او نیفتاده صدایى از او به گوشم نرسید. به هنگامى كه مى‌خواست به زیارت جد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خادمی كه هیچگاه صدای اربابش را نشنید

یحیى مازنى روایت كرده است:

مدتها در مدینه در خدمت حضرت على علیه السلام به سر بردم و خانه‌ام نزدیك خانه زینب سلام الله علیها، دختر امیر المؤمنین بود. به خدا سوگند هیچ گاه چشمم به او نیفتاده صدایى از او به گوشم نرسید. به هنگامى كه مى‌خواست به زیارت جد بزرگوارش رسول خدا صلوات الله علیه برود، شبانه از خانه بیرون مى‌رفت ، در حالى كه حسن (ع ) در سمت راست او و حسین (ع ) در سمت چپ او و امیرالمؤ منین (ع ) پیش رویش راه مى‌رفتند. 

هنگامى كه به قبر شریف رسول خدا نزدیك مى‌شد، حضرت على جلو مى‌رفت و نور چراغ را كم مى‌كرد. یك بار امام حسن از پدر بزرگوارش درباره این كار سؤال كرد، حضرت فرمود: مى‌ترسم كسى به خواهرت زینب نگاه كند.

 

پیوند به :

شفای درد چشم

سه بار بگو "یا زینب" و حاجت بگیر

قصه‌ی زنی كه نذر كرده بود

 


200 داستان از فضائل و كرامات حضرت زینب

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت