نقل است
نقل است
سه حکایت از لطایف الطوایف و تذکره الاولیا
فقیهی کامل زنی داشت به غایت دانا، روزی آن فقیه زن خود را دید که به نردبان بالا می رفت ،چون به نیمه رسید ، فقیه گفت : اگر بالا روی به طلاقی و اگر فرود آیی به طلاقی، و اگر بر جای خود مکث کنی به طلاقی!
زن فی الفور از نردبان خود را به زیر انداخت.
فقیه او را آفرین کرد و گفت: اگر من نمانم ، تو توانی که مسایل شرعی را جواب نویسی.
برگرفته از : لطایف الطوایف
***
نقل است که جنید یک بار به عیادت درویشی رفت و درویش می نالید، گفت: از که می نالی؟ درویش خاموش شد. گفت : این صبر با که می کنی؟ درویش فریاد برآورد و گفت: نه سامان نالیدن است و نه قوّت صبرکردن!
برگرفته از تذکره الاولیا
***
جوانی را به دزدی گرفتند و پیش هارون الرشید بردند ، بعد از اثبات دزدی هارون حکم کرد که دستش ببرند. پیرزنی که مادر او بود ، پیش آمد و گفت: ای خلیفه دستی را که خدای تعالی آراسته می بری؟
هارون گفت: به حکم خدا می برم و من از خدا می ترسم که در حدی از حدود شرع، تهاون ( کوتاهی) ورزم ، زود باشید دستش راببرید.
پیرزن گفت : ای خلیفه قوت من از کسب دست اوست ، دست او را که می بری ، قوت مرا قطع می کنی .
هارون گفت : دستش ببرید که اگر این بر او نزنم ، از جمله ی گناهکاران باشم.
پیرزن گفت : ای خلیفه این گناه را نیز یکی از آن گناهان انگار که شب و روز از آن استغفار می کنی.
خلیفه را این سخن خوش آمد و پسرش را بدو بخشید.
برگرفته از : لطایف الطوایف
فرآوری: مهسا رضایی
بخش ادبیات تبیان
منابع: لطایف الطوایف، تذکره الاولیا