رستم وسهراب

انی درداستان رستم و سهراب پیرامون اثر گرانسنگ حكیم توس ـ شاهنامه سترگ ـ سخن بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم و جای سخنهای بسیار دیگر نیز هنوز خالی‌ست، نگاه متفاوت آقای قائم‌پناه به یكی از داستانهای محوری شاهنامه كه می‌تواند سرفصلی ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 نمادهای عرفانی درداستان رستم و سهراب


پیرامون اثر گرانسنگ حكیم توس ـ شاهنامه سترگ ـ سخن بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم و جای سخنهای بسیار دیگر نیز هنوز خالی‌ست، نگاه متفاوت آقای قائم‌پناه به یكی از داستانهای محوری شاهنامه كه می‌تواند سرفصلی برای نگاههای عمیق‌تری از این منظر باشد ما را مجاب به درج این مقاله می‌كند.

شاید در میان ایرانیانی كه سر و سودای مطالعه دارند و علی‌الخصوص در وادی ادبیات فارسی قدم‌زنان تفرجی كرده و می‌كنند كمتر كسی را بتوان یافت كه بی‌خبر باشد از اظهارنظر حكیم طوس، فردوسی نسبت به سرودة ارزشمند خویش (شاهنامه) كه فرمود:

پی افكندم از نظم كاخی بلند

كه از باد و باران نیابد گزند

به راستی شاهنامه كاخی بس بلند و بزرگ است كه در طول تاریخ هستی خویش، نظر بزرگان و معماران عرصة علم و خرد را همواره به خود معطوف داشته است اما هنوز هم كسی نتوانسته است همه زوایای آن را یك‌جا در حلقة عدسی دوربین دیدگان خویش به مشاهده بنشیند و به بیان دیگر كسی موفق نشده تمام زوایای آن را زیر سیطرة دید خویش درآورد، به تعبیر نگارنده، شاهنامه چون عروس حماسی است كه تاكنون به حجلة زفاف هیچ دامادی درنیامده است. اما از آنجا كه پری‌روی تاب مستوری ندارد، او نیز هرازگاهی از لابه‌لای حجاب محمل خویش سرك كشیده و گوشة چشمی به خواستگاران و طالبانش نشان داده است، لذا هر خواستگار و طالبی نیز فقط توانسته است از منظر و مقامی كه خود بر آن واقف بوده شاهد كمان ابروی وی یا تیر مژگانش باشد و آن را تماشا و توصیف كند. بر این اساس تلاش نگارندة این سطور نیز بر آن است تا از منظر و خاستگاه عارفان نگاهی به داستان رستم و سهراب، همچنین مرگ رستم بیندازد. امیدا كه به حول و قوة الهی از عهدة كار (حداقل در حد توان خویش) برآید.

ابتدا لازم می‌دانم این مهم را با طرح چند پرسش آغاز كنم:

اولا‌ً اینكه چطور می‌شود قبول كرد مردی كه آزار موری را برنمی‌تابد، چنان‌كه در مقام انذار فریاد می‌زند:

میازار موری كه دانه‌كش است

كه جان دارد و جان شیرین خوش است

راضی می‌شود كه پدر را به مرگ فرزند خویش آن هم به صورتی كه خود قاتل فرزند باشد بیازارد؟ آیا عذاب روحی این موضوع برای پدر چندین برابر‌ِ آزار مور نیست؟

و آیا عذاب وجدانی، كه از خواندن چنین صحنه‌ای به خواننده دست می‌دهد بیش از عذاب وجدانی كه از آزار موری به انسان دست می‌دهد نیست؟ یا آیا درد و رنجی كه از مرگ برادر به دست برادر در دل و جان انسان می‌پیچد بسی سنگین‌تر و شدید‌تر از درد و رنجی كه از آزار و مرگ یك مور به انسانی دست می‌دهد نیست؟

راستی چه شده است شاعری كه انسان را از آزار مور برحذر می‌دارد و پرهیز می‌دهد، پدری را كه قاتل فرزندش شده لعن و نفرین نمی‌كند و به دشنام برادری كه برادرش را در چاهی پر از تیغ و سنان می‌اندازد نمی‌آغازد!؟ عجبا! تیغ نقد و انتقاد شاعر چرا كند شده است!؟ آیا علت، این بوده كه شاعر داستان‌ِ رستم و سهراب و مرگ وی را صرفا‌ً داستان و افسانه تلقی می‌كرده؟ یا اینكه این داستان لباس رمزی است بر قامت‌ِ حقیقتی كه شاعر لطفی در عریانی آن نمی‌دیده و یا بیان صریح آن را صلاح نمی‌دانسته، به علت اینكه معتقد بوده كه در عصر وی:

هنر خوار شد، جادویی ارجمند

نهان راستی، آشكارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز

ز نیكی نرفتی سخن جز به راز

به نظر نگارنده در این نكته جای بسی تأمل است. و از طرف دیگر چگونه می‌شود باور كرد كه فرد جوانمرد و مؤمنی چون رستم كه در هیچ كاری بدون ذكر نام خدا مشغول و فارغ نمی‌شود ناجوانمردانه قاتل فرزندش شود؟ و یا چطور می‌توان باور كرد رستمی كه در هر امری ابتدا ستایش حق می‌‌گوید و بر او سجده می‌كند (كه سجده خود نماد نماز در پیشگاه حق است.) با شكستن پیمان و به كار بستن خدعه، رقیبش را از میان بردارد؟ آیا در ستایش و نمازش اخلاصی نبوده است؟ آیا نماز او از آن نمازهایی نبوده كه رسول حق فرمودند: «الصلوة معراج المؤمن» نماز نردبان عروج مؤمن است. و یا بالاتر كه حضرت حق فرمودند: «إن‌َّ الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنكر»? نماز بازدارندة از زشتیها و ناپسندیهاست. و یا اینكه رستم از آنهایی نبود كه به قول شیخ محمود شبستری خودساخته و خودباخته باشد تا نمازش سرشار از عطر و بوی حضور شود چنان‌كه فرمود:

تو تا خود را به كل‍ّی در نبازی

نمازت كی شود هرگز نمازی

البته باید اقرار نمود كه رستم مثل كسانی نبوده كه نماز را برای شانه خالی كردن از زیر بار تكلیف و مسئولیت بهانه ساخته و كارش را ترك كند، نه، رستم نیز چون سعدی شیرازی طاعت را به جز خدمت به خلق نمی‌دانست. همین نكته‌های ظریف و همین پرسشهای دقیق است كه انسان را بر آن می‌دارد تا بپذیرد كه قسمتهایی از شاهنامه نیز به سبك و سیاق گفته‌ها و باورهای عارفان بر سبیل رمز و كنایه سروده شده است و لذا باید گفت: اینكه جناب آقای دكتر محمودی بختیاری شاهنامه را آبشخور عارفان خوانده و بر این اساس كتابی تألیف نموده‌اند، سخنی به گزاف وناحق نگفته و به همین دلیل بنده معتقدم كه اگر از منظر عرفان به داستان رستم نظر افكنیم، نتیجه می‌گیریم كه با توجه به مطالب فوق‌الذكر می‌توان ادعا كرد كه در داستان رستم و سهراب نیز سهراب، نماد نفس رستم است نه فرزند حقیقی وی و از آنجا كه خداوند متعال فرموده‌اند: «ا‌ِن‌َّ النفس لا‌َم‍ّاره‌ٌ بالسوء»1 نفس اماره [هر لحظه] انسان را به كارهای زشت و ناروا وامی‌دارد. و از باب اینكه صادق اهل بیت(ع) فرمودند: «طوبی ل‍ِعبد‌ٍ جاهد لله نفسه‌ُ و هواه‌ُ و م‍َن هزم ج‍ُند نفسه‌ِ و هواه‌ُ ظ‍َف‍ِر‌َ برضا الله»2 یعنی خوشا به حال عبدی كه برای خدا و تقر‌ّب به حضرتش همیشه در مقام جهاد و ستیز با نفس باشد و هرگز از او غافل نشود و عنان و سلسلة اختیار خویش را از كف نداده و نگذارد كه نفس و خواسته‌هایش بر او چیره شوند. بلكه او غالب و نفس مغلوب او باشد و آنكه توفیق جهاد با نفس یا‌فت و سپاه نفس اماره را مغلوب خود ساخت رضای الهی را كسب كرده است چنان‌كه پیامبر اكرم(ص) نیز فرمودند: «طوبی لم‍َن كان عقل‍ُه‌ُ امیرا‌ً و نفسه‌ُ اسیرا‌ً»3 یعنی خوشا به حال آن كه عقلش در مملكت جانش امیر است و نفسش اسیر.» گفتنی است با توجه به همین آیات و روایات موجود كه نمونه‌هایی از آنها ذكر شد، عارفان علاوه بر اینكه سالكان و رهروان طریق حق را همواره به مبارزة با نفس فرا خوانده و تحریك كرده‌اند، در خارج از وجود خویش نیز برای نفس نمادهایی را بیان كرده‌اند كه تعداد قابل توجهی از آنها را محقق بزرگ آلمانی خانم آن ماری شیمل در كتاب خود «ابعاد عرفانی اسلام» فراهم آورده كه می‌توان به طور خلاصه از جملة آنها این موارد را برشمرد. 1- سگ سیاه 2-روباه جوان 3- موش 4- زن نافرمان وگول‌زن 5- اسب یا استر چموش 6- شتر سركش و نافرمان 7- خوك 8- فرعون 9- ابرهه 10 مار 11- شیطان 12-اژدها، حال چه می‌شود اگر سیزدهمین آنها را هم سهراب بنامیم و بدانیم.

رستم نماد سالك است و سهراب نماد نفس

حالا كه سخن بدین‌جا رسید باید گفت مگر جز این است كه رسول خدا(ص) دربارة نفس فرموده: «اعدا عد‌ُو‌‍ِّ‌ك‌َ نفسك‌َ التی بین جنبیك‌َ» یعنی دشمن‌ترین دشمنانت نفسی است كه بین دو پهلویت قرار دارد و مگر غیر از این است كه آنچه در بین دو پهلوی انسان است از تمامی نزدیكان به انسان نزدیك‌تر است و آیا جز این است كه سهراب هم به حسب اینكه از صلب رستم است و پارة جگر اوست، نزدیك‌ترین كس به رستم محسوب می‌شود. پس چه اشكالی دارد كه همین شباهت قریب را كافی بدانیم تا سهراب را نفس رستم به حساب آوریم و بگوییم چنان‌كه مولانا جلال‌الدین گفت:

نفس اژ‌درهاست او كی مرده است

از غم بی‌آلتی افسرده است

مات كن او را و ایمن شو ز مات

رحم كم كن نیست او ز اهل صلات

می كش او را در جهاد و در قتال

مردوار الله یجز‌یك الوصال

بنابراین رستم با كشتن سهراب در حقیقت نفس را تربیت و تأدیب كرده و بی‌آلت ساخته تا افسرده شود و خود نیز از مات شدن، به دست وی ایمن شده است چرا كه مرگ انسان در حقیقت امر، از كار افتادن جسم است جسمی كه قالب و آلت روح انسان است. لذا وقتی كه جسم از كار می‌افتد روح انسان در عین اینكه بقا دارد و جاودانه است بی‌آلت و وسیله گشته است و روح بی‌آلت و سلاح، مطمئنا‌ً بی‌خطر است.

از طرف دیگر رستم كه پهلوانی بی‌نظیر است باید نفس او هم پهلوانی قدرتمند و بی‌نظیر باشد تا بتواند پنجه در پنجة یل سیستانی اندازد. و بر همین اساس است كه سهراب هم كه نماد نفس رستم است پهلوانی زورمند و جوانی است كه از نظر قدرت همسنگ، و حتی قوی‌تر از رستم است.

راستی آیا اینكه رستم او‌ّل بار مغلوب سهراب می‌شود اشاره‌ای بر جایزالخطا بودن رستم كه نماد انسان سالك است نیست؟ آیا این امر رمزی بر غیر معصوم بودن رستم نمی‌تواند باشد؟ از منظر عرفان یقینا‌ً می‌‌توان گفت چرا، این موضوع هم می‌تواند نمادی بر گناهی باشد كه آدم ابوالبشر (انسان نخستین) به موجب آن هبوط كرده چنان‌كه به خاك افتادن رستم هم نشان هبوط رستم بر اثر اشتباه خویش است، و اشتباه وی عبارت است از عدم شناخت سهراب كه در حقیقت عدم شناخت نفس خود است و نیز رمزی‌ست بر وسوسه‌پذیری انسان، در ضمن دوباره برخاستن رستم می‌تواند نشانه و رمز توبه و بازگشت انسان باشد. چنان‌كه حضرت آدم(ع) نیز بعد از اینكه مرتكب اشتباه شد با توبه و انابه اشتباه خویش را جبران فرمود. همچنین نماد و نشان پذیرش توبة رستم (كه نماد انسان سالك است) از جانب خداوند است.

سلاح، نماد دعا

همچنان‌كه در منابع اسلامی از امام صادق(ع) نقل شده كه پیامبر اكرم(ص) فرمودند: «الد‌ُّعا‌ء‌ُ سلاح‌ُ المؤمن» و علی(ع) فرمودند: «الد‌ُّعا‌ء‌ُ مفاتیح الن‍َّجاح‌ِ و مقالید‌ُ الفلاح» و نیز حضرتش (امام صادق(ع)) فرمودند: «الد‌‍ُّ‌عا‌ء‌ُ و أنفذ‌ُ م‍ِن الس‍َّنان‌ِ الحدید»یعنی پیامبر اسلام فرموده‌اند: دعا اسلحة مؤمن است و علی(ع) فرموده‌اند: دعا‌[ها] كلیدهای نجات و گنجینه‌های رستگاری‌اند و حضرت صادق(ع) فرمودند: دعا از نیزة تیز آهنی بران‌تر و نافذتر است.

از نظر عارفان نیز چون یكی از صفات حق تعالی جواد بوده و این صفت مستلزم وجود سائل است، شاید هم یكی از دلایل این امر قول خداوند باشد كه فرمود: «ادعونی استجب لكم»5 بخوانیدم و بخواهید از من تا اجابت كنم شما را همچنان كه عارف رومی نیز گفته است:

بانگ می‌آید كه ای طالب بیا

جود محتاج گدایان چون گدا

عارف برای دست یازیدن به غایت كمال نه بر اساس خواهش دل خویش بلكه م‍ِن باب امتثال امرالله همواره و در حالات مختلف از جمله در وقت خواب دل و دست خویش به دعا گشوده دارند تا هم از این طریق محض عبودیت خویش را اثبات كنند و هم از فیض بخشش ربوبیت خداوند محروم نمانند. رستم نیز كه نماد انسان سالك است برای ستیز با نفس خویش و پیروزی بر آن كه یكی از مراحل مهم تكامل است خود را محتاج آن می‌بیند كه از باب امتثال امر رب هم كه شده از خداوند متعال طلب استمداد كند. لیكن طلب استمداد مناسب جنگ تحقیقا‌ً و یقینا‌ً عبارت است از سلاح، اعم از پوشیدنی و غیر آن و به تعبیری اعم از دفاعی و هجومی. بنابراین آنچه را كه رستم به‌عنوان سپر و گرز و تیغ و سنان و یا زره و كلا‌هخود با خود حمل كرده و به میدان رزم می‌برد نماد دعای اوست. همچنان‌كه در روایات اسلامی نیز از دعا گاهی به‌عنوان سپر بلا و یا سپر مؤمن یاد شده و گاهی مطلق سلاح عنوان گردیده است كه نمونه‌هایی از آنها در مطلع همین بحث از سمع و نظر شما گذشت.

بر همین اساس است كه با جرئت می‌توان گفت از منظر عرفان، مطلق سلاح رستم تجسم عینی دعای وی در عالم خارج و ماده است.

گریه، نماد تولد و تنبه و بیداری است

همچنان‌كه وقتی كودكی پا به عرصه حیات می‌گذارد و با تولد خویش آگاه می‌شود كه از عالم پیشین خود یعنی شكم مادر خارج شده است گریه می‌آغازد، در حقیقت گریة او علامت تنبه و بیداری اوست و نیز چنان كه سلطان‌العارفین علی‌(ع) در دعای روحبخش و پرفیض كمیل در مراحل پایانی دعا یعنی بعد از اعتراف به عجز و گناه و عبودیت انسان و اقرار به توحید و ربوبیت و دیگر صفات الهی است كه از گریه یاد می‌كند. چنان‌كه می‌فرمایند: «یا م‍َن‌اسمه دوا و ذكره شفا و طاعته غنی ارحم م‍َن راس ماله الرجا و سلاحه الب‍ُكا» یعنی، ای كسی كه نامش دوا و یادش شفاست، و طاعتش توانگری‌ست بر آن كس كه سرمایه او امید و اسلحة او گریه است رحم كن. با كمی دقت در دعای فوق‌الذكر درمی‌یابیم كه بنده بعد از اینكه مراحلی از دعا را طی می‌كند و با قرائت دعا از خدا و خویشتن خویش به آگاهی كاملی دست می‌یابد و بیدار می‌گردد از اسلحه گریه یاد و استفاده می‌كند، او در حقیقت علامت بیداری خود را كه گریه می‌باشد عیان می‌سازد و عینیت می‌بخشد.

در عرصه عرفان نیز سالكان راه الهی در مراحل مختلفی كه به آگاهی یا شناخت تازه‌ای دست یافته و بیدار گشته‌اند، به فراخور حال خویش گریه و زاری كرده‌اند، برای مثال می‌توان از مرحله فراق یاد كرد. سالك وقتی كه فهمید از اصل خود دور شده و به درد فراق مبتلا گشته شكوه و زاری می‌كند، نی‌نامة مولانا هم ناظر بر همین مرحلة از شناخت است كه می‌گوید:

بشنو از نی چون حكایت می‌كند

از جداییها شكایت می‌كند

كز نیستان تا مرا ببریده‌اند

از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

نیز حاكی از این مرحله است، شخصی كه انس با حق را سرمه چشم دارد و نور ایمان به قلب او تابیده، حلاوت و همنشینی محضر حضرت دوست را چشیده و حال از درد مفارقت و فراق، دل خود را رنجور و جانش را مهجور می‌بیند و به زبان حال می‌گوید:

آن دل كه تو دیده‌‌ای فگاست هنوز

وز عشق تو با ناله و زار است هنوز

و آن آتش دل بر سر كار است هنوز

و آن آب دو دیده برقرار است هنوز

همچنین است رستم (نماد انسان سالك) هنگامی كه سهراب (نماد نفس خویش) را می‌كشد، كنایه از اینكه وی بر هوای نفس خویش غالب گشته و نفس خود را تربیت كرده است. و در حقیقت مرحله‌ای از مراحل سلوك را طی نموده و به مرحلة جدیدی قدم نهاده است. یعنی او به آگاهی و فهم تازه‌تری دست یافته چرا كه او در این مرحله طبق بیان شاهنامه پی برده است كه سهراب فرزند وی است به علت اینكه سهراب به او می‌گوید: ... از این نامداران و گردنكشان

كسی هم برد نزد رستم نشان

كه سهراب كشته‌است و افكنده خوار

همی خواست كردن تو را خواستار

و لذا:

چو رستم شنید این سخن خیره گشت

جهان پیش چشم ‌اندرش تیره گشت

بیفتاد از پای و بیهوش گشت

همی بی تن و تاب و بی‌توش گشت

بپرسید از آن پس كه آمد به هوش

بدو گفت با ناله و با خروش

بگو تا چه داری ز رستم نشان؟

كه گم باد نامش ز گردنكشان

كه رستم منم كم مما‌ناد نام

نشیناد بر ماتمم پور سام

تا اینكه:

همی گفت كای كشته بر دست من

دلیر و ستوده به هر انجمن

بنابراین:

همی ریخت خون و همی كند موی

سرش پر ز خاك و پر از آب، روی

در اینجاست كه چون نفس، تربیت شده و تأدیب گردیده است و به اختیار رستم درآمده، رستم را اندرز می‌دهد چنان كه فردوسی بیان می‌كند.

بدو گفت سهراب كاین بد‌تری‌ست

به آب دو دیده نباید گریست

از این خویشتن كشتن اكنون چه سود؟

چنین رفت و این بودنی كار بود

و این موضوع حكایت از آن دارد كه رستم گام در وادی شناخت نفس خویش نهاده است، این وادی همان وادی «م‍َن عرف نفسه فقد عرف ربه» می‌باشد، آری او به شناخت خویش كه همان شناخت رب است توفیق می‌یابد و این شناخت و تنبه است كه او را به اشك و به آه و به افغان و زاری وامی‌دارد، و در این مقام است كه ابوبكر شبلی می‌گوید: «وقت عارف چون روزگار بهار است، رعد می‌غرد و ابر می‌بارد و برق می‌سوزد و باد می‌وزد و شكوفه می‌شكفد و مرغان بانگ می‌كنند. حال عارف همچنین است. به چشم می‌گرید و به دل می‌سوزد و به سر می‌بازد و نام دوست می‌گوید و بر در او می‌گردد.»6

نوشدارو، نماد فیض الهی و شراب روحانی

به فرمودة شیخ محمود شبستری

مسافر آن بود كو بگذرد زود

ز خود صافی شود چون آتش از دود

رستم نیز كه سالك طریق الی ا... است در مسیر سلوك خود منازل شهوات و علایق نفسانی و لذات جسمانی را پشت سر نهاده، حجاب ظلمت را دریده، لباس جهل و نادانی را از تن به در كرده و به مقام «من عرف نفسه فقد عرف ربه» نائل گشته است.

اكنون كه وی به مشكاه خودشناسی دست یافته می‌داند كه برای رسیدن به فناء فی‌ا... لازم است كه یك گام دیگر برداشته شود و آن گام جز این نیست كه باید «از ظلمت تعی‍ّن خودی كه حجاب نور اصل و حقیقت اوست، صافی گردد و پردة پندار خودی از روی حقیقت براندازد» چرا كه به قول شارح گلشن راز «حجاب میان سالك و حق، هستی موهوم سالك است»

همچنین وی (رستم) ناظر به آفتاب تابناك خداشناسی است و به تجربه دریافته كه باید خودی خود را بشكند و از جان بگذرد تا به وصال الهی برسد لذا درصدد آن است كه در پیش رخ حضرت دوست جان‌افشانی كند

اما گذر از جان كار ساده‌ای نیست. چرا كه خرمن جان خرمنی انبوه است و:

كار هر بز نیست خرمن كوفتن

گاو نر می‌خواهد و مرد كهن

اینجاست كه رستم از در عجز درآمده و درخواست نوشدارو می‌كند. (به م‍َثل گویی مرد كهن دنبال گاو نر است) نوشدارو در حقیقت برای سهراب نیست برای رفع هیجانات روحی رستم است او طالب فیض رحمانی و شراب روحانی است تا در سایة آن دمی بیاساید و بتواند اضطراب هستی خود را برطرف سازد. اما انتظاری كه رستم برای رسیدن نوشدارو می‌كشد، در حقیقت صبر بر طاعت است كه خود موجب دریافت پاداش الهی است زیرا كه خداوند فرموده است «ان‍ّما یوفی‌‌ّ الص‍ّابرون اجرهم بغیر حساب‌ٍ»شكیبایان را مزدی‌ست بی‌حساب.

آری رستم سینة بی‌كبر و كینه را آیینه ساخته و هر لحظه در او می‌بیند كالصبر مفتاح الفرج است. نهایتا‌ً نوشدارو كه نماد و رمزی از فیض الهی است می‌رسد و دل رستم را ز تنهایی نجات می‌بخشد. آری این فیض همدم تنهایی دل عارفان است چنان كه حافظ نیز او را از خدایش می‌طلبید و می‌گفت:

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

به بیان دیگر نوشدارو همان شراب روحانی است كه عارف بزرگ عالم عشق، شیخ بهایی چون هزاران عارف دیگر طالب آن بود و می‌گفت:

ساقیا بده جامی، زان شراب روحانی

تا دمی بیاسایم، زین حجاب جسمانی

كاووس، نماد پیر باده‌فروش

پیر كلمه‌ای است كه در ادبیات عرفانی مكررا‌ً به‌‌كار رفته و معانی مختلفی از آن اخذ شده است.

این واژه ‌گاه به معنی قطب و رهبر و گاهی به معنای رند خراباتی و عقل به‌كار رفته است.

البته به لحاظ اینكه عقل در طول عمر انسان، نقش رهبری را ایفا می‌كند می‌توان گفت واژه قطب و رهبر نیز توسعا‌ً شامل عقل هم می‌شود، به هر حال «پیر در اصطلاح صوفیان و عارفان، به معنی پیشوا و رهبری است كه سالك بی‌مدد و یاری آن به حق واصل نمی‌شود»چرا كه «پیر در تصوف، قطب دایرة امكان و متصدی تربیت و تهذیب سالك و ایصال او به حق است. از این رو، دستور او، بی چون و چرا در هر باب مطاع و متبع است»

از نظر احمد جام معروف به ژنده پیل، پیر باید راهدان باشد و راه‌رفته، عالم باشد و ناصح، نیكخواه باشد و سیرت پیغمبران داشته باشد، كما قال النبی علیه‌السلام: الشیخ فی قومه‌ِ كالنبی‌ِّ فی ام‍َّته همچنین نقل شده كه «پیر چنان باید كه بازطبع باشد نه كركس‌طبع. هر پیری كه كركس‌طبع باشد، گرد وی نباید گردید كه راه دین بر تو تباه كند و تو را در دین و شریعت چنان سرگردان كند كه ندانی كجایی» كاووس هم كه پادشاه و رهبر ایران، سرزمین و وطن رستم ا‌ست به گفتة فردوسی وقتی كه گودرز فرستاده رستم پیش او می‌آید و می‌گوید كه وی (رستم) گفته:

به دشنه جگر‌گاه پور دلیر

دریدم كه رستم مماناد دیر

گرت هیچ یاد است كردار من

یكی رنجه كن دل به تیمار من

از آن نوشدارو كه در گنج توست

كجا خستگان را كند تندرست

به نزدیك من با یكی جام می

سزد گر فرستی هم‌اكنون ز پی

مگر كاو به بخت تو بهتر شود

چون من پیش تخت تو كهتر شود

اما كاووس در جواب گودرز می‌گوید:

اگرچه رستم را در نزد ما قدر و مرتبة والایی است ولیكن:

نخواهم كه هرگز بد آید بروی

كه هستش بسی نزد من آبروی

ولیكن اگر داروی نوش، من

دهم زنده ماند یل پیلتن

شود پشت رستم به‌نیر‌و‌ت‍َرا

هلاك آورد بی‌گمان مر مرا

هر خواننده‌ای می‌فهمد كه امتناع ورزیدن كاووس از تسلیم نوشدارو، در ظاهر قضیه كاملا‌ً به زیان رستم است. بر این اساس انتظار می‌رود، رستم كه پهلوان بی‌رقیب خطة ایران زمین ا‌ست به محض دست‌یازی به كاووس قصد هلاكت وی كند، و در صورت دست‌یابی اگر وی را از پای درمی‌آورد سزاوار ملامت نبود، چرا كه رفع نیاز رستم با توجه به مقام و موقعیت كاووس كمترین خواسته‌ای بود كه از سوی رستم انتظار می‌رفت،

اما بر عكس، طبق گفتة شاهنامه می‌بینیم كه:

ز سهراب چون شد خبر نزد شاه

بیامد به نزدیك گو با سپاه

و آن‌گاه:

به رستم چنین گفت كاووس كی

كه از كوه البرز تا آب نی

همی برد خواهد بگردش سپهر

نباید فكندن بدین خاك مهر

یكی زود میرد یكی دیرتر

سرانجام بر مرگ باشد گذر

دل و جان از این رفته خرسند كن

همان گوش سوی خردمند كن

در اینجا اولین چیزی كه به ذهن، می‌رسد این است كه رستم در‌حالی‌كه بر ستیغ كوه خشم و هیجان روحی قائم است، جای دارد كه چون شیر ژیان بر كاووس بر آشوبد و قصد هلاكش نماید ولیكن نه تنها معترض وی نمی‌شود بلكه بر احساسات دردمندانة خود غلبه می‌كند و پند و اندرز كاووس را به گوش جان می‌نیوشد.

راستی چه شده است؟ آیا رستم از كاووس و سپاه وی می‌ترسد؟

هیهات از چنین اندیشه‌ای چرا كه رستم بارها بر سپاهیان گران خروشیده و پشت یلان زیادی را به خاك مالیده است.

این‌جاست كه باید باور كرد كاووس همان پیر و قطب رستم است، همان پیری كه لسان‌الغیب شیرازی او را پی می‌فروش می‌خواند و همچنان‌كه در مبحث «نوشدارو، نماد شراب روحانی» گفته شد، نوشدارو پند و اندرز كاووس است كه به رستم می‌رسد و آلام و اندوهش را فرو نشانده و آرامشش می‌بخشد، همین‌جاست كه خوانندة شاهنامه باید از خود بپرسد كه چرا نوشدارو در وقت مناسب به سهراب نمی‌رسد؟ آیا فردوسی ناخواسته و بر اثر تصادف داستان را به صورتی كه در شاهنامه آمده سروده است؟ یا اینكه او فهمیده بود كه اگر داستان برخلاف آنچه كه در كتابش آورده سروده شود رمز داستان دچار مشكل گشته و از ارزش فعلی آن نیز كاسته خواهد شد. به علت اینكه نوشدارو خاصیت درمان و حیاه‌بخشی دارد و اگر در وقت مناسب به سهراب كه نماد نفس رستم است می‌رسید سهراب زنده می‌ماند و همچنان رقیب سرسخت رستم به حساب می‌آمد و شاید هم رستم را از پای درمی‌آورد و این مسئله جنبه رمزی و عرفانی داستان را دچار مشكل می‌ساخت.

البته شاید كسی بر این سخن ایراد بگیرد و بگوید: این حرف وقتی قابل پذیرش بود، كه رستم و سهراب كماكان نسبت به پدر و فرزند بودن خود غافل بودند در صورتی كه قبل از اینكه رستم گودرز را برای نوشدارو بفرستد آن دو از موضوع مطلع شده بودند. و لذا برای جنگیدن مجدد آن دو با هم هیچ دلیلی وجود ندارد.!

پاسخ ما این است كه اولاً هیچ تضمینی برای نجنگیدن مجدد آنها نیز وجود ندارد. ثانیا‌ً ایراد پیش‌بینی شده ناظر بر ظاهر داستان می‌باشد و فارغ از جنبه رمزی مطرح‌شده برای داستان مذكور طرح گردیده است، درحالی‌كه سخن نگارنده ناظر بر جنبه رمزی داستان می‌باشد.نتیجه اینكه بر اساس مطلب فوق شایسته‌ترین وجه این است كه بگوییم كاووس نماد پیر می‌فروش است و می و نوشدارو هم پند و اندرز اوست كه چون تریاق زهر است و حیاتبخش، كه كاووس در وقت مناسب آن را تقدیم رستم می‌كند و وی را از چنگ دیو غم و اندوه رهایی و از ظلمت جسمانی نجات می‌بخشد.

شغاد، نماد سروش، دام نماد پیغام اوست.

چنان‌كه در بحث پیشین گفته شد نوشدارو در هیئت پند و دلداری به رستم می‌رسد و مایة آرامش خاطر پریشان او می‌گردد و حال نفس رستم چون نفس مطمئنی شده است كه پیغام الهی را می‌شنود كه خطاب به او می‌گوید: «یا ایتها‌ الن‍َّفس‌ المطمئنه ارجعی الی ربك‌ِ راضیه‌ً مرضیه‌ً فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی»

و همچنان‌كه حافظ می‌گفت:

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

رستم كه بالاخره بعد از سالها ریاضت، سیر و سلوك و خود‌سازی، و كشتن دیو بیرون و نفس اماره حال موفق شده است تا مراحل زیادی از جمله مرحلة «م‍َن عرف‌ نفسه فقد عرف ربه» را كه مرحلة شناخت و معرفت است طی كند و محرم اسرار و اهل راز گردد، اكنون سروش را ملاقات كرده و پیغام او را می‌شنود.

سروش در شاهنامه به‌صورت شغاد متجسم می‌شود و عینیت می‌یابد و پیغام او به صورت دامی است كه رستم در آن می‌افتد و به فناء فی‌الله می‌رسد.

جالب اینكه دام هم‌ رنگ الهی دارد و رستم را با رخشش كه نماد عشق و پیر باطن اوست در كام خود می‌كشد و از جام بلای دوست‌ مستشان می‌كند، زیرا آنان از مقربان حضرتش گشته و به قول نی‍ّر تبریزی:

هر كه در این بزم مقر‌‌ّب‌تر است

جام بلا بیشترش می‌دهند

رخش، نماد عشق و پیر باطن

به قول سیف‌الدین باخرزی «دفترها در شرح عشق چون زلف معشوق و گلیم عاشقان سیه كردند، هنوز این نعره به گوش هوش می‌رسد كه:

مشكل عشق تو را تفسیر چیست

خواب سودای مرا تعبیر چیست»

از نظر عارفان دل وقتی كه صیقل یافت و آیینه شد، و از حجاب غبار انانیت و شرك پاك گشت، نور محبت و عشق خداوند به آن می‌تابد و كشش او سبب می‌شود كه قلب عاشق بی‌تب و تاب گشته و عاشق را بی‌قرار كند.

چنان‌كه عاشق از شدت بی‌قراری بی‌خود از خود شده و كوس اناالحق بزند. و آن‌گاه تن در یم بلا بسپارد زیرا كه دل‌ِ عاشق بر این صفت باشد، چنان‌كه شاعر گفته:

با دل گفتم كه راز با یار مگو

زین بیش حدیث عشق، زنهار مگو

دل گفت مرا كه این دگر بار مگو

تن را به بلا سپار و بسیار مگو

و زمانی كه تن به بلا سپرده شد عاشق، چون احمد غزالی بین خود و معشوق فرقی نمی‌بیند و می‌گوید: «ندانم تا عاشق كدام است و معشوق كدام و این سر‌ّی بزرگ است، زیرا كه ممكن بود كه او‌ّل كشش او بود، آن‌گاه انجامیدن این. و اینجا حقایق به عكس بگردد، «و ما تشاؤن إل‍ّا أن یشاءا...»

بایزید گفت رضی‌ا... عنه چندین گاه پنداشتم كه من او را می‌خواهم، خود او‌ّل او مرا خواسته بود. یحبهم پیش از یحبونه بود»

راستی كه «عشق راز آفرینش و چاشنی حیات و خمیرمایة تصوف و سرمنشأ كارهای خطیر در عالم و اساس شور و شوق و وجد و نهایت حال عارف است. و محبت چون به كمال رسد عشق نام می‌گیرد، و عشق كه به كمال رسد به فنا در ذات معشوق و وحدت عشق و عاشق و معشوق منتهی می‌شود، و اگر آن عشق باشد كه از مواهب حق است هم به حق می‌كشاند و می‌رساند.»

رخش رستم نیز از این سنخ عشق است كه همواره رستم را به‌سوی منازل و مراحل می‌كشد و پیش می‌برد چنان‌كه احمد غزالی نیز در سوانح خود اشاره‌ای بدین مطلب داشته و گفته است «سر‌‌ّ اینكه عشق هرگز روی تمام به كس ننماید آن‌ست كه او مرغ ازل است، گاه‌گاه و‌ا ازل پرد و نقاب جلال و تعز‌ّز خود شود، رستم را هم رخش (عشق) رستم كشد كه ایشان هر دو آنجایی‌اند [یعنی ازلی و ملكوتی‌اند] نه اینجایی [و ناسوتی]»

پیر باطن یا عقل نیز از حیث اینكه انسان را به سوی خوبیها سوق می‌دهد و وسیله درك و دریافت جمال و جلال رخ و قامت یار و عشوه و ناز معشوق است و در حقیقت سبب عشق‌ورزی عاشق به معشوق می‌باشد بی‌گمان چون عشق باشد خلاصه اینكه از عشق هر چه سخن گفته شود باز هیچ نگفته‌ایم چرا كه به قول مولانا جلال‌الدین بلخی:

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن

چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت

چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت

چاه، نماد پیغام سروش، رنگ ذات، محل فنا و فرجام سیر و سلوك است

چنان‌كه گفته شد چاهی كه شغاد (نماد سروش) رستم را در آن می‌افكند نماد پیغام سروش است در عین حال تاریكی چاه نماد رنگ ذات است، شاید به همین سبب عرفا می‌گویند:

«بالاتر از سیاهی رنگی نیست»

اما رنگ ذات بودن آن به موجب آن است كه هیچ رنگی قدرت غلبه بر رنگ سیاه را ندارد به تعبیر دیگر رنگ سیاه همه رنگها را در خود جذب كرده و نمود و ظهور آنها را می‌گیرد و به رنگ خود متجلی می‌كند.

بنابراین به گفته شیخ عارف محمود شبستری

سیاهی گر بدانی نور ذات است

به تاریكی درون آب حیات است

در شرح و تفسیر این بیت شمس‌الدین محمد لاهیجی می‌گوید: «سیاهی و تاریكی به یك معنی است، یعنی سیاهی كه در مراتب مشاهدات ارباب كشف و شهود در دیدة بصیرت سالك می‌آید، نور ذات مطلق است كه از غایت نزدیكی، تاریكی در بصر بصیرت او پیدا آمده و در درون آن تاریكی نور ذات كه مقضی فناست، آب حیات بقاء با... كه موجب حیات سرمدی است پنهان است، [لذا]

هر كو نه بدین مقام جا كرد

دعو‌ّی قلندری خطا كرد

این فقر حقیقی است الحق

اینجاست سواد وجه مطلق

شمشیر فنا درین نیام است

آن نور سیه درین مقام است

طاووس تو پر بریزد اینجا

سرچشمه كفر خیزد اینجا»

بر این اساس رستم كه هفت خان را كه نماد هفت شهر عشق است طی كرده و بر نفس خویش غالب شده و پیغام سروش را به گوش جان نیوشیده، باید از همه رنگها تهی گردد، از جمله رنگهایی كه «نجم‌الدین كبری» در تفسیر آنها گفته است، رنگ آبی رنگ «ن‍َب‍َعان» (كه رنگی است مشترك میان نفس انسان و آسمان) است و رنگ سبز رنگ حیات قلب و رنگ سرخ رنگ حیات همت و رنگ زرد رنگ ضعف است»

اما برای تهی شدن از تمام رنگها و برخاستن از كفر رستمیت و عشقش كه نماد آن رخش است باید دل به دریای سیاهی كه رنگ و نور ذات است زده و در آن فنا شود چنان‌كه فنا شدن فرجام سیر و سلوك هر عارفی‌است، چون هنگامی كه عارفی به فناء فی‌ا... رسید به بقاء ابدی كه بقاء با... است دست می‌یازد. در شاهنامه این دریا به صورت چاهی مجسم شده است كه رستم و رخش را كه نماد پیر باطن و عشق است در كام خود می‌كشد.

جالب است كه در فرجام و پایان این سفر شغاد هم كه نماد سروش است به تیر رستم از پای درمی‌‌آید و این امر نشانگر این است كه رستم به مقام «لی‌مع‌ا...» رسیده است و به قول شیخ محمود شبستری:

فرشته گرچه دارد قرب درگاه

نگنجد در مقام لی‌مع‌ا...

گفتنی است اگر كسی بر حقیر ایراد بگیرد و بگوید شاهنامه هیچ جنبة عرفانی ندارد و اصلا‌ً با عرفان بیگانه است و فردوسی هم از عرفان هیچ نمی‌دانسته و ابدا‌ً دامن لب به می عرفان نیالوده است، او فقط مست شراب حماسه بوده و شاهنامه فقط و فقط عرصة حماسه است لیكن آنچه شما (نگارنده) در این مقاله به رشتة تحریر درآورده‌ای رستم و سهرابی است كه بر اساس فكر و خیال خود ساخته و پرداخته‌ای، می‌گویم همین‌قدر هم كه بپذیرید من توانسته‌ام بر اساس و پایه ذهن و خیال خود، رستم و سهرابی متفاوت از آنچه در شاهنامه آمده و شما به آن قائل‌اید بسازم برای راقم این سطور جای بسی خشنودی و خوشحالی است

یدالله قائم پناه

مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت