قایق های شقایق
قايق هاي شقايق
بنويس! بنويس! بنويس
به: مدافعان دلير"خونين شهر"
بنويس! بنويس! بنويس: اسطورهِ پايداري
تاريخ، اي فصل روشن! زين روزگاران تاري
بنويس: ايثار جان بود، غوغاي پير و جوان بود
فرزند و زن، خانمان بود، از بيش و كم، هر چه داري
بنويس: پرتاب سنگي، حتي زطفلي به بازي
بنويس: زخم كلنگي، حتي زپيري به ياري
بنويس: قنداق نوزاد، بر ريسمان تاب ميخورد با روز، با هفته، با ماه، بر بام بيانتظاري
بنويس كز تن جدا بود، آن ترد، آن شاخهِ عاج
با دستبندش طلايي، با ناخنانش نگاري
بنويس كآنجا عروسك، چون صاحبش غرق خون بود
اين چشمهايش پر از خاك، آن شيشههايش غباري
بنويس كآنجا كبوتر، پرواز را خوش نميداشت
از بس كه در اوج ميتاخت، رويينه باز شكاري
بنويس كآن گربه در چشم، اندوه و وحشت به هم داشت
بيزار از جفتجويي، بيبهره از پخته خواري
نستوه، نستوه، مردا! اين شير دل، اين تكاور
بشكوه، بشكوه، مرگا! اين از وطن پاسداري بنويس از آنان كه گفتند: يا مرگ، يا سرفرازي
مردانه تا مرگ رفتند، بنويس! بنويس! آري...
"استمالت ستاره"
ديروز براي طفلي ميگريستم
كه كفش نداشت
امروز براي مردي
كه پا ندارد
و فردا براي خودم
كه هيچ...
پس از اين
هر غروب
وحشتزده از برگهاي خشكيده ميپرسم
امشب آيا كدام چشم
در انديشهِ عبادت روزنههاست؟
استمالت ستاره
در بطن تيرهِ خاك
خداوندگار نيمه لبخندي است
به تمسخر
بر لبهايي كبود
امشب براي تو خواهم سرود
و شيرينت
- جنگ -
كه اينسان
به بيستونت كشاند.
***
بر تخته خفته بود
چون قامت خميدهِ ماه
در پايان راه،
در آغوش ابرهاي تيرهِ عابر
بر تخت خفته بود
و دلش
تراز آفتاب و پاييز بود.
ملوانان
در نم چشمانش
شبانه به آب ميزدند
تا از گزند امواج خاك
جان به سلامت به در برند،
***
روزي
در تنگناي غروبي
دستهايش را خواهم ديد
چون دو پرستوي جوان
در آستانهِ بيعتي جاودانه
با افقي زخمي
محمد حسين جعفريان
"قايقهاي شقايق"
با نامتان كه زندگيست
ميخوانم
تا جهان باغي شود
غرقه در آوازي كه فرشتگان از آغاز
حسرت شنيدنش را داشتند!
***
با كدام سلام به ديدنتان بيايم
كه سلامت مردگان به مخاطره نيفتد!
و با كدام آبرو به خوش آمد
يا بدرود!
***
خضر:
تشنهتر از هميشه با سبويي شكسته
در پيتان!
و مسيح
به معراجي ديگر ميانديشد با تسبيحتان!
تنتان طراوت
و روحتان راز
با كدام كليد گشوديد دروازههاي آينه را
كه كلامتان، كهكشان كرامت شد
شكوهتان پشتِ كوه را لرزاند
در شبي كه صبح
قايقهاي شقايق - در جزيره جنون پهلو گرفت!
با نامتان زندگيست
ميدانم
در رودي كه به عشق ميپيوندد روزي
و دنيا به آخر ميرسد!
شهرام مقدسي
"عاشقانه"
عاشقم بهار را
رويش ستاره در كوير شام تار را
رهنورد دشتهاي عاشقي!
پر زبادهِ سپيده باد جام تو
اي كه چون غزال تشنه
آب تازه ميخورد
مزرع دلم زجاري كلام تو
در غبار كام تو
چاره فسونگران و رهزنان
در محاق مرگ رخ نهفتن است
من كه تشنهام زلالي از سپيده را
من كه جستجوگرم
سرودههاي ناشنيده را
شعر من كه عاشقم
هميشه از تو گفتن است
اي كه در بهار سبز نام تو
رسالت گل محمدي
شكفتن است!
حسن حسيني