این قوم پیمان شکن

حيى بن اخطب كه يكى از محركين اصلى اين جنگ بود و در حركت دادن لشكر قريش و احزاب سهم بسزايى داشت به ابو سفيان گفته بود:اگر شما به يثرب حمله كنيد و به جنگ محمد(ص)بياييد يهود بنى قريظه نيز پيمان خود را با محمد شكسته و به يارى شما خواهند شتافت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اين قوم پيمان شکن

يهود بنى قريظه پيمان خود را مى‏شكنند

 

حيى بن اخطب كه يكى از محركين اصلى اين جنگ بود و در حركت دادن لشكر قريش و احزاب سهم بسزايى داشت به

ابوسفيان گفته بود: اگر شما به يثرب حمله كنيد و به جنگ محمد (ص) بياييد يهود بنى قريظه نيز پيمان خود را با محمد شكسته و به يارى شما خواهند شتافت.

همين كه احزاب به نزديكيهاى مدينه رسيدند حيى بن اخطب روى قولى كه به ابو سفيان داده بود از آنها جدا شده و بسرعت به مدينه آمد و صبر كرد تا چون شب شد به سوى قلعه‏هاى بنى قريظه و در خانه كعب بن اسد رئيس يهود بنى قريظه رفت و در را كوفت. كعب بن اسد پشت در آمد و چون دانست حيى بن اخطب است در را باز نكرد.

حيى فرياد زد: در را باز كن! كعب گفت: تو مرد نامبارك و ميشومى هستى و براى وادار كردن ما به پيمان شكنى و نقض عهد با محمد به نزد ما آمده‏اى، در را به روى تو باز نمى‏كنم، ما با محمد پيمان داريم و در اين مدت جز محبت و وفا از او چيزى نديده‏ايم.

حيى گفت: در را باز كن تا دو كلمه حرف با تو بزنم!

كعب پاسخ داد: در را باز نخواهم كرد،از راهى كه آمده‏اى باز گرد.

حيى كه خود را با شكست مواجه مى‏ديد گفت: به خدا باز نكردن در تنها به خاطر اين است كه مى‏ترسى لقمه‏اى از نان تو بخورم!

اين حرف كعب را بر سر غيرت آورد و در را به رويش باز كرد، و چون چشم حيى بن اخطب به كعب افتاد گفت: واى بر تو اى كعب، من عزت هميشگى را براى تو آورده‏ام!ي ك دريا لشكر به يارى تو آورده‏ام، اين سپاه عظيم قريش است كه من به همراه آنها به اينجا آمده‏ام و از آن سو بزرگان قبايل ديگرى نيز مانند غطفان، اشجع و بنى مرة را با آنها همراه كرده و همگى يك دل و يك زبان تصميم به نابودى محمد و يارانش گرفته و هم عهد شده‏اند، كه تا محمد و پيروانش را نابود نكنند از اينجا نروند و هم اكنون در پشت دروازه يثرب هستند.

كعب در جوابش گفت: به خدا اينكه براى من آورده‏اى ذلت و خوارى ابدى است (نه عزت هميشگى) و ابرى است بى‏آب كه بارانش را در جاى ديگر ريخته و رعد و برقى بيش در آن نيست. اى حيى ما را به حال خود واگذار كه ما از محمد جز نيكى و وفادارى چيزى نديده‏ايم.

 تو مرد نامبارك و ميشومى هستى و براى وادار كردن ما به پيمان شكنى و نقض عهد با محمد به نزد ما آمده‏اى، در را به روى تو باز نمى‏كنم، ما با محمد پيمان داريم و در اين مدت جز محبت و وفا از او چيزى نديده‏ايم.

اما حيى بن اخطب از اين سخنان نوميد نشده و آن قدر از اين در و آن در سخن گفت تا كعب را به شكستن پيمانى كه با پيغمبر اسلام بسته بود حاضر كرد و از او قول گرفت كه با احزاب و قريش در وقت جنگ كمك و همكارى كند. و خلاصه به هر ترتيبى بود بنى قريظه را وادار به نقض عهد نموده و بدين ترتيب مقدمات نابودى و كشتن آنها را فراهم ساخت.

بنى قريظه براى احتياط كار بدو گفتند: ممكن است با تمام اين احوال لشكر قريش و غطفان و ساير احزاب نتوانند كارى بكنند و با شكست روبه رو شده از اينجا باز گردند آن وقت معلوم نيست سرنوشت ما با محمد چگونه خواهد بود پس بايد تو نيز تا پايان كار پيش ما بمانى و در سرنوشت با ما شريك باشى!

حيى بن اخطب به ناچار اين شرط را پذيرفت و در آن قلعه پيش بنى قريظه ماند و براى قريش پيغام فرستاد كه بنى قريظه عهد خود را با محمد شكسته و آماده كمك با شما هستند، جز آنكه ده روز مهلت خواستند تا آماده جنگ و مجهز شوند.

 

رسيدن لشكر قريش و احزاب به مدينه

در اين خلال سپاه انبوه قريش و ساير احزاب هم پيمانشان دسته دسته با تجهيزات جنگى كه داشتند از راه رسيدند و در دامنه كوه احد اردو زدند و چون به لشكر مسلمانان برنخوردند به سوى مدينه حركت كرده تا كنار خندق پيش آمدند، و چون آن خندق را با آن كيفيت مشاهده كردند در شگفت شده گفتند: اين حيله‏اى است كه عرب تاكنون از آن آگاه نبوده!

و به ناچار چون نمى‏توانستند جلوتر بروند در همان سوى خندق اردو زدند، مسلمانان نيز از اين سو ورود لشكر مجهز قريش و قبايل ديگر عرب را گروه گروه مشاهده مى‏كردند و خود را براى دفاع از شهر و ديار خود آماده مى‏ساختند.

در اين ميان خبر پيمان شكنى يهود بنى قريظه نيز به رسول خدا (ص) رسيد و فكر آن حضرت را نگران ساخت، راستى هم كار سختى بود زيرا با اين ترتيب دشمن از هر طرف مسلمانان را محاصره كرده بود و اين خطر بود كه بنى قريظه در اين حالى كه مردان مسلمانان رو به روى لشكر احزاب در كنار خندق موضع گرفته‏اند آنها از فرصت استفاده كرد به داخل شهر حمله كنند و زنان و كودكان و خانه‏هاى مردم را مورد هجوم و دستبرد قرار دهند.

پيغمبر خدا براى تحقيق بيشتر و درستى و نادرستى اين خبر، چند تن از انصار مدينه را مانند سعد بن معاذ، سعد بن عباده،عبد الله بن رواحه و خوات بن جبير كه سابقه دوستى با يهود مزبور داشتند و يا جزء هم پيمانان آنها محسوب مى‏شدند به سوى قلعه‏هاى بنى قريظه فرستاد و بدانها فرمود: اگر ديديد اين خبر راست است وقتى برگشتيد با رمز و كنايه اين خبر را به من بگوييد، ولى اگر ديديد دروغ است علنى و آشكارا به من خبر دهيد.

هنگامى كه دشمن از سمت بالا و پايين شما را در ميان گرفت و چشمها خيره شد و جانها به گلوگاه رسيد و به خدا گمانها برديد، در اينجا بود كه مؤمنان امتحان شدند و به تزلزل سختى دچار گشتند، در آن وقت منافقان و آن كسانى كه در دلهاشان مرضى بود مى‏گفتند: خدا و پيغمبرش جز فريب به ما وعده‏اى ندادند.

افراد مزبور به پاى قلعه‏هاى بنى قريظه آمدند و ديدند كار از آنچه شنيده‏اند بدتر است زيرا وقتى نام پيغمبر اسلام را براى آنها بردند و موضوع پيمان دوستى و عدم تعرضى را كه ميان پيغمبر و آنان به امضا رسيده بود به ميان كشيدند يهوديان زبان به دشنام گشوده گفتند: محمد كيست؟ما هيچ گونه پيمان و عهدى با او نداريم. سعد بن‏معاذ كه مرد غيور و متعصبى بود وقتى اين سخنان را از آنها شنيد زبان به دشنام آنها گشود، آنان نيز سعد را دشنام دادند و سعد بن عباده كه چنان ديد رو به سعد بن معاذ كرده گفت: كار از اين حرفها گذشته آرام باش!

اينان به سوى رسول خدا (ص) بازگشته و همان طور كه دستور فرموده بود با دو جمله كه صورت رمز داشت، درستى و صحت آن خبر را به اطلاع آن حضرت رساندند. اما رسول خدا براى اينكه مسلمانان ديگر از قضيه مطلع نشوند تكبير گفت: و سپس فرمود: «ابشروا يا معشر المسلمين» مژده اى مسلمانان!

اما چنانكه برخى گفته‏اند: اين خبر پنهان نماند و تدريجا همه مسلمانان از پيمان شكنى بنى قريظه مطلع شدند و بر ترس و اضطرابشان افزوده شد. در اين ميان آنچه شايد از شمشيرهاى لشكر احزاب و حمله بنى قريظه سخت‏تر و خطرناكتر بود سخنان وحشت آور و زخم زبانهاى منافقان بود كه از يك سو روحيه مسلمانان را با سخنان ترس آور خود تضعيف مى‏كردند، و از سوى ديگر با نيش زبان بر دلهاى جريحه‏دار و مضطرب آنان نمك مى‏ريختند. و به هر صورت كار خيلى سخت و دشوار شد تا آنجا كه خداوند آن روزهاى سخت و افكار گوناگونى كه مردم مسلمان را احاطه كرده بود چنين توصيف مى‏كند:

«اذ جاؤكم من فوقكم و من اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا،هنالك ابتلى المؤمنون و زلزلوا زلزالا شديدا،و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا»

[هنگامى كه دشمن از سمت بالا و پايين شما را در ميان گرفت و چشمها خيره شد و جانها به گلوگاه رسيد و به خدا گمانها برديد، در اينجا بود كه مؤمنان امتحان شدند و به تزلزل سختى دچار گشتند، در آن وقت منافقان و آن كسانى كه در دلهاشان مرضى بود مى‏گفتند: خدا و پيغمبرش جز فريب به ما وعده‏اى ندادند.]

تهيه و تنظيم براي تبيان: ابوذر سلطاني

 

در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت