این گزارش، روایت زنی است که مادر بودن را به نوعی متفاوت تجربه میکند و از تمام احساسات گمنامی میگوید که زمانی پنهان بوده...
فرزندخواندگی به روایت یک مادر
صفحهای در فضای مجازی هست که در نگاه اول به نظر میرسد متعلق به سازمان بهزیستی باشد، اما در واقع توسط مادری اداره میشود که تجربیات شخصیاش را به اشتراک میگذارد. او به سوالات متنوعی که ممکن است برای زوجهای متقاضی پذیرش فرزند از بهزیستی پیش بیاید، پاسخ میدهد. وقتی با او صحبت کردم، فهمیدم تمام این سوالات روزی برای خودش هم مطرح بوده و تصور میکرده این مسیر بسیار سخت خواهد بود، اما برخلاف انتظارش، اینطور نبود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
دوشنبه 1403/09/12 ساعت 16:25
اولین دیدار پدر و مادر با فرزندشان همیشه با هیجان و شور خاصی همراه است؛ اما برای مادر و پدر قصه ما این احساس متفاوت بود. آنها برای تجربه این لحظه 5 سال صبوری کرده بودند و حالا حقشان بود که زندگیشان رنگ تازهای به خود بگیرد. تصمیمشان را از همان اوایل زندگی مشترک گرفته بودند و میخواستند فرزندی را از بهزیستی به سرپرستی بگیرند؛ اما برای زوجهایی که مشکلات باروری نداشتند باید 5 سال زمان میگذشت.
قصه دلتنگی از همان شروع دیدار بود؛ آنها هر هفته دو بار فرزندشان را میدیدند و لحظه لحظه این دیدارها برایشان خاطرهسازی میکرد؛ اما مشکل اصلی، لحظه جدایی بود؛ وقتی که باید کودک را به مرکز برمیگرداندند. اشکهای هر سه نفر، از پیوندی عمیق صحبت میکرد که تازه شکل گرفته بود. کودک هر روز با تماس تلفنی سعی میکرد ارتباطش را با آنها حفظ کند، انگار میترسید که این محبت تازهیافته روزی به پایان برسد اما با هر تماسی از آنها دلگرم به روزهای روشن میشد.
دلتنگی و انتظار برای خانه
به یاد دارم در یکی از آخرین دیدارهایمان به او گفتم: «مامان، دفعهی بعدی که همدیگه رو ببینیم، دیگه برنمیگردی اینجا؛ میریم خونه خودمون» تمام کارها آماده بود و فقط منتظر نامهی دادگاه بودیم. اما خبری نشد. به دادگستری رفتیم و متوجه شدیم مسئول مربوطه سفر رفته. دنیا انگار روی سرم خراب شد. فرزندم بیقرار بود صادقانه بگویم، من هم تاب و توانم تمام شده بود و دلم میخواست زودتر او را به خانه بیاوریم. حتی مریض شدم و گوشهی خانه افتادم. فردای آن روز به دادگستری رفتم و نامه را گرفتم. احساس میکردم بال درآوردهام. بلافاصله به بهزیستی رفتم و کارهای اداری را انجام دادم. آن روز بالاخره او را به خانه آوردیم. برای استقبالش عروسکهایش را روی مبل چیدم. همان شب یک مهمانی کوچک با خانوادههایمان برگزار کردیم.وقتی وارد خانه شد، همهچیز را نشانش دادم. گفتم: «این خانه توست، این هم اتاقت» اما پسرم گفت:«میخواهم کنار شما بخوابم.» از خدا خواسته پذیرفتم. رختخواب را پهن کردیم و او بین ما خوابید. در عرض چند دقیقه آرام و آسوده خوابید. این آرامش او برای من بزرگترین خوشحالی بود
از پسرم یاد میگیرم
هر لحظه از این مسیر پر از درس بود. وقتی دیدم از حمام میترسد و در طول حمام گریه میکند، سعی کردم با بازی و شوخی ترسش را از بین ببرم. به او میگفتم: «مامان، اگر دلت میخواد گریه کن، اما ببین هیچ اتفاقی نمیوفته. من پیشتم و هیچوقت تنهات نمیذارم.» کمکم این ترس جای خود را به خنده و بازی داد. از او یاد گرفتم که قدرت پذیرش و رهایی از ترسها چقدر مهم است. این بچهها تجربههای سختی داشتهاند و رفتار درست ما میتواند کمک کند که این زخمها التیام یابد.برای سرپرستی معیارها را باید کنار گذاشت
سرپرستی یک کودک به معنای داشتن حس مالکیت بر او نیست. ما صاحب فرزندانمان نیستیم، چه آنها را به دنیا آورده باشیم و چه به سرپرستی گرفته باشیم. هدف، فراهم کردن امنیت و عشق برای آنهاست. اگر کسی به دنبال پذیرش کودک برای زیبایی یا معیارهای ظاهری است، لطفاً از این کار صرفنظر کند. این کودکان آسیبدیدهاند و نیاز به توجه ویژه دارند. باید با خودمان روراست باشیم و از مشاور کمک بگیریم تا بفهمیم آیا آماده این مسئولیت هستیم یا نه.معجزهای به نام خانواده
حالا که پسرمان پیش ماست، زندگیمان رنگ و بویی تازه گرفته است. وقتی میگوید:«مامان، نمیتونم خودم لباس بپوشم» یا «کمکم کن غذا بخورم» برایم لذتبخش است. به خاطر او حتی ناخنهایم را کوتاه کردم تا مبادا پوست حساسش آسیب ببیند. امیدوارم به درستی قدر این نعمت را بدانم و هر روز بهتر از قبل عمل کنم. دعا میکنم همهی افرادی که برای آیندهی این کودکان تلاش میکنند، در زندگیشان برکت داشته باشند. خانواده نعمتی است که گاهی فراموش میکنیم چقدر ارزشمند است. اما هر روزی که او را میبینم، بیشتر به این معجزه باور پیدا میکنم.حقیقت را به فرزندتان بگویید
یکی از مهمترین مسائلی که ذهن خانوادهها را درگیر میکند گفتن حقیقت به کودک است، خیلی از زوجها نوزاد درخواست میکنند تا از همان ابتدا حقیقت را کتمان کنند، برخی از خانمها با برنامهریزیهای از قبل طراحیشده در بین خانواده و دوست و آشنا نقش باردار با بازی میکنند تا حتی اطرافیان هم متوجه این موضوع نشوند که بعدها برایشان دردسری ایجاد شود؛ اما زمان و مراحل به سرپرستی گرفتن فرزند اصلا قابل پیشبینی نیست، علاوه بر این پنهان کردن این موضوع، نه تنها کمکی نمیکند، بلکه به اعتماد خانواده آسیب میزند. پنهان کردن حقیقت کار اشتباهی است که بسیاری از خانواده بعدها به این موضوع اعتراف کردهاند. یکی از دلایلی که من و همسرم نوزاد به سرپرستی نگرفتیم این بود که بیان حقیقت برایمان دشوار بود. از طرفی من تازه مشغول به کار شده بودم و مراقبت از نوزاد بسیار برای من سخت به نظر میرسید. از همان ابتدا تصمیم گرفتم با پسرم صادق باشم و حقیقت را طوری بگویم که بتواند با آن کنار بیاید. این بخشی از هویت اوست و من میخواهم یاد بگیرد که نهتنها از آن شرمنده نباشد، بلکه به خودش افتخار کند.پیامی برای والدینی که به فرزندخواندگی فکر میکنند
اگر به فرزندخواندگی فکر میکنید، از شما میخواهم اول با خودتان صادق باشید. این کودکان گذشتهای دارند که نمیشود آن را پاک کرد. باید آماده باشید که با تمام زخمها، ترسها و دردهایشان کنار بیایید و آنها را بیقید و شرط دوست داشته باشید. این مسیر فقط درباره تغییر زندگی یک کودک نیست، بلکه شما هم تغییر میکنید. عشق، صبر و تواناییهایی را در خودتان کشف میکنید که شاید هرگز فکر نمیکردید وجود داشته باشند.امید به آینده
حالا که او کنار من است، هر لحظه دعا میکنم که بتوانم از پس این مسئولیت بزرگ بربیایم. میدانم این مسیر همیشه آسان نیست، اما عشق او به من نیرویی میدهد که هر روز بهتر از دیروز باشم. فرزندخواندگی برای من نعمتی بود که زندگیام را به شکلی عمیق تغییر داد. امیدوارم همه کسانی که برای بهتر شدن زندگی این کودکان تلاش میکنند، بهترینها را تجربه کنند. این کودکان معجزهای هستند که باید با عشق و احترام در آغوش گرفته شوند.
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت