در گفتگوی «تبیان» با محمد رجبی دوانی مطرح شد؛

آیا دسته‌بندی علوم به علوم انسانی و غیرانسانی اشتباه است؟

انقلاب ما با صفت "اسلامى" طبعاً انقلابى "فرهنگى" است و چنانكه امام خمينى (ره) بارها تأكيد نمود، نتیجه‌ای جز "انقلاب حال" ملت و حركت آن‌ها در تمام شئون زندگى فردى و جمعى "از ظلمت به نور" نبايد داشته باشد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

محمد رجبی برای اهل فرهنگ و علم نام آشنایی است. او فرند خلف مرحوم علی دوانی است، که علاوه بر پدر در محضر اساتید برجسته ای چون شهید مطهری، شهید بهشتی، علامه جعفری و مرحوم فردید، تلمّذ کرده و سال‎ها در حوزه‌های مختلف فرهنگی کشور مسئولیت داشته و با مشکلات کلان فرهنگی دست و پنجه نرم کرده است. ریاست سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، مدیرعاملی بنیاد سینمایی فارابی، ریاست پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در آلمان و ریاست کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی بخشی از سوابق او در کنار تدریس در دانشگاه و مراکز علمی است. آنچه از نظر می‌گذرانید گفتگوی «تبیان» با محمد رجبی است پیرامون اوضاع تحول علوم انسانی، بررسی عملکرد شورای عالی انقلاب فرهنگی و نقش وحدت حوزه و دانشگاه در تحقق علوم انسانی اسلامی.

تبیان: وضعيت علوم انسانى در ايران را چگونه ارزيابى مى‌كنيد و عملكرد نهادهاى مسئول نظير شوراى عالى انقلاب فرهنگى را در اين وضعيت چقدر مؤثر می‌دانید؟

رجبی: علوم انسانى از بدو ورود به ايران تا امروز، براى اغلب دانش‌پژوهان درست شناخته و مطرح نشده است. عنوان "علم" براى علوم انسانى، كه اوان مشروطه نخست با "علم‌الاجتماع" (جامعه‌شناسی) در كشورمان بر سر زبان‌ها افتاد، اين توهم را براى منورالفكران آن زمان و دانشگاهيان و روشنفكران بعدى ما ايجاد كرد كه گويى علم جديدى در عِداد علوم دقیقه‌ی مكانيك و فيزيك و شيمى پديد آمده است و لابد احكام آن هم صحت و قطعيت همان علوم را دارد.

هم‌زمان با اين رؤياى هیجان‌انگیز كه: قطعاً علم‌الاجتماع قوانين حاكم بر جوامع بشرى را كشف می‌کند و راه سعادت را به خواص و عوام می‌نمایاند، "علم النفس" جديد (روان‌شناسی) هم به ميدان آمده بود كه مژده‌ی حل مشكلات روانى و تربيتى مردم پريشان از گردش دور روزگار را می‌داد.

البته بديهى است در زمانى كه اروپا را تب سيانتيسم و پوزيتيويسم فراگرفته بود و همه انتظار معجزه‌ی "علم تجربى جديد" را براى حل تمام مشكلات بشر داشتند، توهم صحت و قطعيت براى علوم انسانى همانند علوم دقيقه، از متجددان جهان‌سومی چندان بعيد نبود.

بايد زمانى دراز از دوران مشروطه‌خواهی تا منتهاى دوران پهلوى سپرى می‌شد، تا معدود تحصیل‌کردگانی از ما كه علوم انسانى اروپا را بهتر شناخته بودند، به اين فراست برسند كه لااقل به تكثر  و تشتت علوم انسانى واقف شوند و دستاوردهاى آن را قطعى ندانند و به اختلافات عميق اين علوم در  "موضوع" و "متد" و "نتايج" حاصله پى ببرند.

در زمانى كه اروپا را تب سيانتيسم و پوزيتيويسم فراگرفته بود و همه انتظار معجزه‌ی "علم تجربى جديد" را براى حل تمام مشكلات بشر داشتند، توهم صحت و قطعيت براى علوم انسانى همانند علوم دقيقه، از متجددان جهان‌سومی چندان بعيد نبود.


گزارش‌های جديدى كه اينان از تكثر و تنوع علوم انسانى مغرب زمين دادند، ساده‌انگاری پيشين برخى دانشگاهيان را كه اهل نظر بودند، زايل كرد. معدودى همچون احسان نراقى با تأليف كتاب "علوم اجتماعى و سير تكوينى آن" تفاوت اساسى علوم انسانى را با ديگر علوم تجربى (science) باز نمودند. كتاب مزبور كه به تأكيد مؤلف در مقدمه‌ی چاپ اول، با مساعدت استاد دكترسيداحمدفرديد منقح و تنظیم‌شده بود، به‌وضوح تنزل اعتبار علوم انسانى را از مرتبه‌ی "علوم تجربى جديد" آشكار می‌ساخت. "تجربه‌ی علمى" كه اساس علم جديد بود و بر مبناى "حسى بودن "و "تکرارپذیر شدن" و "يكنواخت بودن در شرايط معين" به "اثبات فرضيه" و "كشف قانون" می‌انجامید، اصولاً در علوم انسانى امکان‌پذیر نبود؛ زيرا انسان جمعى و فردى، برخلاف طبيعت بی‌جان، دائماً در حال تحول و تغييرات داخلى و خارجى است و عوامل "زمان" و "حيات" و "شعور" و "اختيار"، آن را از "يكنواختى" و "تجربه پذیر بودن" خارج می‌سازد. لذا در اين علوم اصطلاح "ثابت‌شده است"، بی‌معنا است و به‌جای آن تعبير احتمالى  "تأییدشده است" به كار می‌رود و بيان "عليت"  اين علوم را كه ميانگين نتايج متفاوت است، "عليت آمارى" می‌خوانند.

از سوى ديگر، چون "موضوع" هر يك از علوم انسانى براى پژوهنده‌ی اين علوم، ذی‌ربط با خود وى به‌عنوان "انسان" است، نمی‌تواند فارغ از علايق شخصى و طبقاتى و گرایش‌های فكرى و ذوقى و عملى پژوهشگر و به دور از تأثرات و تأثيرات روانى و اجتماعى و محيطى او باشد؛ هرچند خود بكوشد تا از این‌گونه تأثرات و تأثیرات برى باشد.

ظهور انواع علوم انسانى متعارض با يكديگر، كه هیچ‌کدام ديگرى را به "علميت" نمی‌شناسند، نشانه‌ی آشكار تفاوت اصلى علوم انسانى با علوم دقيقه و حتى با علوم نه‌چندان قطعى "زيستى" است كه اين نيز متأثر از عوامل زمانى و حياتى و محيطى است. لذا جامعه‌شناسی‌های رنگارنگ پوزيتويستى، فونكسيوناليستى، استروكتوراليستى، ماركسيستى، فنومنولوژيستى، و... ، همچنين روانشناسی‌های متناقض پوزيتيويستى، گشتالت، بيهيوريستى، اومانيستى، ماركسيستى و...، و البته هركدام با نوع جديدترى كه صفت و پيشوند"نئو" دارند، موقعيت و ميزان اعتبار اين علوم  را در  ذيل طبقه‌بندی علوم تجربى جديد (science) نشان می‌دهند. مشابه همين اختلافات را در ساير علوم انسانى نظير تاريخ، جغرافياى انسانى، اقتصاد، علوم سياسى، علوم تربيتى، زبان‌شناسی، مديريت و... ملاحظه می‌کنیم.

وزيران علوم چهل سال گذشته، و رؤساى دانشگاه‌ها و حتى دانشکده‌های علوم انسانى، به‌جز معدودى انگشت‌شمار، هیچ‌کدام داراى كتاب يا حتى مقاله‌ای در خصوص مسائلى كه گذشت، نبوده‌اند و حتى اغلب آن‌ها هم كه به‌عنوان "نخبگان فكرى و فرهنگى كشور" عضو شوراى عالى انقلاب فرهنگى شده بودند و هستند، از دایره‌ی اين جمع خارج نبوده و نيستند


متأسفانه آنچه در اروپا و آمريكا ساليان است كه به‌عنوان "بحران علوم انسانى" مطرح می‌شود، در ايران براى اغلب آنانى كه در رسانه‌ها "صاحب‌نظران" خوانده می‌شوند، شناخته‌شده نيست و هنوز به شعار بى مبناى "علم، علم است و علوم انسانى و غيرانسانى ندارد" دل‌بسته‌اند!

وزيران علوم چهل سال گذشته، و رؤساى دانشگاه‌ها و حتى دانشکده‌های علوم انسانى، به‌جز معدودى انگشت‌شمار، هیچ‌کدام داراى كتاب يا حتى مقاله‌ای در خصوص مسائلى كه گذشت، نبوده‌اند و حتى اغلب آن‌ها هم كه به‌عنوان "نخبگان فكرى و فرهنگى كشور" عضو شوراى عالى انقلاب فرهنگى شده بودند و هستند، از دایره‌ی اين جمع خارج نبوده و نيستند. غريب نيست كه وقتى انديشمند و فيلسوفى مثل دكتررضاداورى در آن شورا به طبقه‌بندی "هنر" ذيل عنوان علوم انسانى اعتراض كرد، موضوع به‌جای بحث، به "رأى"  گذاشته شد و جملگى به‌استثنای دو نفر، به "هنر، ذيل عنوان علوم انسانى" رأى دادند!

متأسفانه آنچه در اروپا و آمريكا ساليان است كه به‌عنوان "بحران علوم انسانى" مطرح می‌شود، در ايران براى اغلب آنانى كه در رسانه‌ها "صاحب‌نظران" خوانده می‌شوند، شناخته‌شده نيست و هنوز به شعار بى مبناى "علم، علم است و علوم انسانى و غيرانسانى ندارد" دل‌بسته‌اند!


بديهى است كه در چنين فقر فرهنگى، نه‌تنها دكتر داوری‌های معدود، يكه و تنها می‌مانند، كه برعكس ميدان براى يكه تازان رسانه‌های مكتوب و نامكتوب و به‌ویژه فضاى مجازى، خالى می‌ماند تا ضرب‌المثل معروف "كورى عصاكش كور دگر بوَد" مصداق يابد!

با اين اوصاف، انتظار چه معجزه‌ای از "نهادهاى ذيربط" داريم، جز اينكه مقصد اعلى تا آنجا تنزل يابد كه يك شوراى پنج شش نفره مأمور تأسيس علوم انسانى جديدى با صفت "اسلامى" گردد و بعد از چند سال معطلى بی‌حاصل، آخرالامر نهادى آستين را بالا زند و با احضار جمعى از جوانان، التيماتوم دوسه‌ماهه اى را براى رسيدن به اين مقصود تعيين كند!

نمی‌دانیم چرا هرگز خود را نيازمند آن نمی‌دانیم كه بپرسيم: اصولاً علوم انسانى غرب در چه موقعيت فكرى و اجتماعى اروپا و بر چه بنياد نظرى و براى حل چه مشكلاتى به وجود آمد؟ و چرا و چگونه در رفع بخشى از مشكلات اساسى واماند، تا آنجا كه انواع مختلف آن با تعارضاتى بنيادين پديد آمده‌اند، و اين باب گشوده تا امروز و آینده‌ای نامعلوم، همچنان باز مانده است؟ چرا دهه‌های قرن بيستم را دوران "بحران علم" و به‌ویژه "بحران علوم انسانى" نامیده‌اند؟

تا زمانه‌ی خود را به‌درستی نشناسيم، خود و ديگران را هم به‌درستی نشناخته‌ایم و آنچه براى آینده‌ی خويش می‌گوییم و می‌لافیم، در خواب‌وخیال است!

تبیان: تحول علوم انسانى، همان بومی‌سازی است يا مراد توليد علمى جديد است؟ در پروژه‌ی تحول علوم انسانى چگونه بايد از علوم غربى استفاده كرد؟ آيا مثلاً باید فرم و قالب را از آن‌ها أخذ كرد؟

رجبی: از صاحب‌نظرانی كه اين پرسش‌ها را طرح کرده‌اند، بايد پرسيد كه مقصودشان چيست؟ اگر مقصود از "علوم انسانى"، تلقى يك پیکره‌ی واحد و منظومه‌ای منتظم و متجانس از علوم، با موضوع "پديدارهاى انسانى"  است، بايد گفت كه اساساً راه را از آغاز اشتباه آمده‌ایم و چنان‌که قبلاً هم اشاره شد، اصولاً صورت مسئله غلط طرح‌ شده يا ديگران برایمان غلط طرح کرده‌اند!

وقتى امثال ميرزا ملكم خان، معلم منورالفكران مشروطه‌خواه، تعليم می‌دهند همان‌طور كه تلغرافيا را از فرنگ می‌آوریم و بدون معطلى در تهران نصب می‌کنیم، می‌توانیم اصول نظم آن‌ها را نيز بدون معطلى در ايران اجرا كنيم، خطاى بزرگِ ناديده گرفتن شرايط اجتماعى و فرهنگى و سياسى و تاريخىِ شرق و غرب را تا آنجا در ذهن ساده‌ی ايرانى و هر شرقىِ تازه بیدار شده جا می‌اندازند كه تا امروز هم روشنفكران هموطن و يا همسايگان نزديك و دور ما نيز در همين توهم متصلب شده‌اند و راه ديگرى فرا روى خود نمی‌بینند.

امثال ميرزا ملكم خان، معلم منورالفكران مشروطه‌خواه، تعليم می‌دهند همان‌طور كه تلغرافيا را از فرنگ می‌آوریم و بدون معطلى در تهران نصب می‌کنیم، می‌توانیم اصول نظم آن‌ها را نيز بدون معطلى در ايران اجرا كنيم، خطاى بزرگِ ناديده گرفتن شرايط اجتماعى و فرهنگى و سياسى و تاريخىِ شرق و غرب را تا آنجا در ذهن ساده‌ی ايرانى و هر شرقىِ تازه بیدار شده جا می‌اندازند


اگر واقعيت موجود علوم انسانىِ برخاسته از غرب به‌درستی دريافته شود، وجه اختلاف و تكثر و تنوع هر يك از آن علوم به حيث موضوع و متد، محقق را به اختلاف عمیق‌تری كه به "مبانى فلسفى" متعارض آن‌ها مربوط می‌گردد، رهنمون می‌سازد. تا آنجا كه براى همه آشكار و بارز است، علوم انسانى پوزيتيويستى بر مبانى و اصول فلسفه‌ی پوزيتيويسم بنياد گردیده‌اند و علوم انسانى ماركسيستى بر مدار فلسفه‌ی ماركسيسم می‌گردند، وقس‌علی‌هذا ساير علوم انسانى. هر يك از اين حوزه‌های  فلسفى نيز مشتق از "نظرگاه" خاصى هستند كه از آن منظر، انسان و مناسبات انسانى جلوه‌ی ديگرى دارد. چنين نظرگاه‌هایی نيز مقتضاى سير تاريخىِ "صورت نوعىِ" (Archetype) فرهنگ و تمدن دورانى است كه آن دوره را از ادوار قبل متمايز می‌سازد. چنانچه تاريخ هر يك از اين تحولاتِ كلى و جزئى مورد مداقه قرار گيرد، ملاحظه خواهد شد كه هماهنگ و هم‌زمان با هركدام از تحولات علوم انسانى، در ساير حوزه‌های علمى، فرهنگى، هنرى، اجتماعى، سياسى و ...، نيز تحولات همسنخ و همسويى صورت گرفته است.

اين واقعيت، ما را به حقيقتى رهنمون می‌سازد كه همانا "سير تاريخى قانونمند"ى است كه فيلسوفان تاريخ همواره در تكاپوى كشف آن بوده و هستند. راز اين سير و فراز و نشیب‌های آن را فيلسوفان تاريخ و حكماى الهى گوناگون بيان کرده‌اند كه از "موجبيت تاريخى"(Historical determinism) فيلسوفان و "ظهور و غياب اسماء لطف و قهر الهى" عارفان گرفته تا ديالكتيك "مناسبات متقابل خلق و خالق" در قرآن و "تاریخ‌سازی" و "سرنوشت آفرينى" اومانیست‌های قرن هيجدهمى، امتدادیافته و البته اين رشته هنوز سر دراز دارد.

به‌هرحال، بی‌توجهی به چنين تعمقات فلسفى، و يكسره پرداختن به بحث بی‌نتیجه‌ی "ساختن علوم انسانى جديد اسلامى" و مجادله در باب ميزان مجاز اقتباس كلى يا جزئى از علوم انسانى غرب - آن‌هم بدون اطلاع از تكثر و تنوع و اختلاف انحاء مختلف آن‌ها در موضوع و متد و نتيجه - بيشتر به كار مهندسانى مربوط می‌شود كه تاكنون در ميدان خالى از اهل نظر، به هر حوزه‌ای از معرفت ورود کرده‌اند و فرم‌های مربوط به "پروژه" هاى صنعتى و عمرانى خود را چارچوب تحقيقات علمى و فلسفى و ادبى و دينى ساخته‌اند و به خورد دانشگاه‌ها و مؤسسات پژوهشى و حوزه‌های علمیه‌ی جديد داده‌اند.

يكسره پرداختن به بحث بی‌نتیجه‌ی "ساختن علوم انسانى جديد اسلامى" و مجادله در باب ميزان مجاز اقتباس كلى يا جزئى از علوم انسانى غرب بيشتر به كار مهندسانى مربوط می‌شود كه تاكنون در ميدان خالى از اهل نظر، به هر حوزه‌ای از معرفت ورود کرده‌اند


در چنين اوضاعى، بحث از ترجيح و ترجّح "بومی‌سازی علوم انسانى" يا "توليد علم جديد" و اينكه در "پروژه تحول علوم انسانى" بايد از ملاط علوم انسانى غرب استفاده كرد يا از "فرم و قالب" آن‌ها، امرى است كه مانند ساير امور می‌بایست برنامه ريزان و سیاست‌گذاران در مورد آن نظر دهند.

تبیان: رشته‌هایی مثل جامعه‌شناسی مسلمين در دانشگاه تأسيس شده، اما در نهادهاى علمى مورد اقبال قرار نگرفته؛ چرا اين مسائل در آموزش عالى ما مهجور مانده و اساساً راه‌اندازی اين رشته‌ها چه تأثيرى در روند تحول علوم انسانى دارد؟

رجبی: بنابر آنچه گفته شد، احتمالاً عدم استقبال از رشته‌هایی مثل "جامعه‌شناسی مسلمين" در دانشگاه‌ها، يا به محتواى آن‌ها مربوط می‌شود، يا فرم و قالب آن‌ها، كه براى پژوهشگران و اساتيد علوم انسانى تاكنون شناخته‌شده و آشنا نيست، لذا شوراى اسلامى كردن علوم انسانى بايد در مورد آن تحقيق ميدانى كند.

تبیان: برخى از پژوهشگران معتقدند مقولات علمى، جهانى است و نمی‌تواند قيد بومى و محلى بگيرد. به عقيده شما آيا ما می‌توانیم علمى مخصوص معضلات معرفتى جامعه خودمان تأسيس كنيم؟ و آيا تا به حال در غرب طرح تحول علوم انسانى مطرح بوده است؟

رجبی: آنچه در پاسخ به دو پرسش نخست شما گفته شد، پاسخى نيز به همين پژوهشگران محترم است كه هنوز از دوران مشروطه‌ی قاجاريه ى متأخر و پهلوى اول جلوتر نیامده‌اند و شعار "علم علم است و شرقى و غربى ندارد" را كه مربوط به علوم دقيقه است، به علوم انسانى هم تعميم می‌دهند. در هر جامعه‌ای كه "تفكر اصيل" افقى جديد را فراروى مردمان گشوده باشد، خودبه‌خود نظرگاه و منظرى تازه را نسبت به عالَم و آدم بر اهل نظر می‌گشاید كه ايجاباً مؤدى به علم جديدى می‌گردد كه "توليدى" نيست، بلكه "تكوينى" است. آنچه فيلسوف فرهنگ ما دكتر رضا داورى در همين خصوص گفت و كمتر كسى توانست در قالب عادت ذهنى متداول، مفهوم آن را درك كند، اين بود كه تا چنين افقى با شاخصه‌ی "اسلامى" در جامعه‌ی ما گشوده نشود و ايرانِ جمهورى اسلامى عالَم و آدم ديگرى را به جهان و تاريخ ننمايد، نظرگاه و منظر جديدى هم در مورد انسان و مسائل انسانى و علوم انسانى مطرح نخواهد شد و كوشش شوراها و ستادها و همایش‌ها براى اختراع علوم انسانى اسلامى، آب در هاون كوبيدن است.

آنچه مدت‌ها است كه در غرب مورد بحث قرار گرفته، "بحران علوم انسانى" است. توجه به اين مباحث براى جامعه‌ی ما كه بسيارى در آن هنوز از تصورات و خيالات عصر "علم‌الاجتماع" فراتر نرفته‌اند، امرى حياتى است


اما راجع به علوم انسانى در غرب، بايد تكرار كنم آنچه مدت‌ها است كه در غرب مورد بحث قرار گرفته، "بحران علوم انسانى" است. توجه به اين مباحث براى جامعه‌ی ما كه بسيارى در آن هنوز از تصورات و خيالات عصر "علم‌الاجتماع" فراتر  نرفته‌اند، امرى حياتى است تا از جدال‌های بيهوده و بعضاً عقده‌گشایی‌های شخصى - آن‌گونه كه در پيرامون مباحث جدى دكتر داورى از برخى نامجويان بی‌اطلاع ديده شد- جلوگيرى شود و راه براى تفكر و تأمل جدى در آینده‌ای نه‌چندان دور گشوده گردد.

تبیان: تعامل و وحدت حوزه و دانشگاه به‌طور مشخص در تحول علوم انسانى چه تأثيرى دارد؟ و اين مهم چگونه تأمين می‌شود؟

رجبی: اصولاً تعامل حوزه و دانشگاه در هر زمینه‌ای كه اقتضا كند، بهتر از جدايى آن‌ها از يكديگر است. در اوان انقلاب دانشگاه‌ها تعطيل شد و قرار بر "انقلاب فرهنگى" - و در واقع "انقلاب آموزشى" - گرديد كه عملاً با برخى تغييرات مثبت و منفى مواجه شد.

اگر به‌عکس پلاکاردهای مربوط به آن دوران و يا سخنرانی‌های امام كه در مجموعه‌ی "صحیفه‌ی نور" مندرج است مراجعه كنيد، بر روى بسيارى از پلاکاردهای دانشگاه‌ها اين جمله‌ی معروف امام نقش بسته بود: "دانشگاه بايد زیرورو شود و حوزه هم بايد خود را اصلاح كند".


همان زمان موضوع "وحدت حوزه و دانشگاه" هم مطرح شد. امام (ره) بر اين موضوع تأكيد داشت، ولى آن را موكول به تحول هم‌زمان در دانشگاه و حوزه می‌دانست. اگر به‌عکس پلاکاردهای مربوط به آن دوران و يا سخنرانی‌های امام كه در مجموعه‌ی "صحیفه‌ی نور" مندرج است مراجعه كنيد، بر روى بسيارى از پلاکاردهای دانشگاه‌ها اين جمله‌ی معروف امام نقش بسته بود: "دانشگاه بايد زیرورو شود و حوزه هم بايد خود را اصلاح كند". اما در عمل آنچه رخ داد، اين بود كه نمايندگى قائم‌مقام رهبرى و سپس رهبرى به مديريت روحانيان در دانشگاه تأسيس شد و اساتيد و دانشجويان تا مدتى مشمول گزينش اخلاقى و عقيدتى و سياسى گرديدند و دروس مكملى هم به واحدهاى درسى افزوده شد. ولى مهمترين اقدامى كه صورت گرفت، ترجمه‌ی انبوهى از كتب مرجع دوره‌های كارشناسى ارشد و دكترى بود كه راه را براى ادامه‌ی تحصيلات تكميلى دانشجويان گشود.

البته حوزه هم "نظام واحدى" را از دانشگاه اقتباس كرد و مدارج كاردانى و كارشناسى و كارشناسى ارشد و دكترى را براى طلاب جديد مقرر ساخت. همان‌طور كه می‌دانیم فعلاً ارتباط مستقيمى ميان حوزه و دانشگاه وجود دارد و نتايج ملموسى را به بار آورده است. طبعاً هر تحولى كه در جامعه‌ی ما رخ دهد، بر حوزه و دانشگاه بی‌تأثیر نيست و بالعكس، تحولات حوزه و دانشگاه هم قشرهايى از جامعه را متأثر می‌سازد.

انقلاب ما با صفت "اسلامى" طبعاً انقلابى "فرهنگى" است و چنانكه امام خمينى (ره) بارها تأكيد نمود، نتیجه‌ای جز "انقلاب حال" ملت و حركت آن‌ها در تمام شئون زندگى فردى و جمعى "از ظلمت به نور" نبايد داشته باشد


دريغ است اگر اين نكته را فروگذارم كه انقلاب ما با صفت "اسلامى" طبعاً انقلابى "فرهنگى" است و چنانكه امام خمينى (ره) بارها تأكيد نمود، نتیجه‌ای جز "انقلاب حال" ملت و حركت آن‌ها در تمام شئون زندگى فردى و جمعى "از ظلمت به نور" نبايد داشته باشد. از مقام معظم رهبرى هم در سه دهه پيش اين هدف را براى نظام جمهورى اسلامى دريافتيم كه بايستى به سوى تحقق "حيات طيبه" سير كند؛ يعنى به سوى زندگى پاك، زيبا، دلپذير و معطر!
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.
مطالب مرتبط مجموعه : فلسفه و كلام
آخرین مطالب سایت