رابطه نسبي امام صادق(ع) با ابوبکر
آیا نسل امام صادق علیه السلام به ابوبکر می رسد؟
پاسخ: يكي از دلائلي كه علماي اهل تسنن براي اثبات حُسن روابط ميان اهل بيت عليهم السلام و خلفاي سه گانه مي آورند و با استفاده از آن، موضع شيعيان در برابر خلفا را مورد انتقاد قرار ميدهند ، روايتي است معروف به «ولدني ابوبكر: به معناي من از نسل ابوبكر هستم». اهل سنت اين جمله را به امام جعفر صادق عليه السلام نسبت مي دهند. ما در اين جا به صورت مختصر سند و نيز دلالت اين روايت را از مصادر شيعه و سني مورد بررسي قرار داده و در نهايت قضاوت را بر عهده خواننده عزيز قرار ميدهيم .
بررسي سند روايت در كتابهاي شيعه :
اين روايت را هيچيك از علماي شيعه نقل نكرده اند ، تنها مرحوم ابو الفتح اربلي در كتاب كشف الغمه آن را از عبد العزيز بن اخضر جنابذي كه سني حنفي است نقل كرده .
روايت چنين است: حافظ عبد العزيز جنابذي گفته است: ابو عبد الله جعفر بن محمد ، مادرش ام فروه از طرفي دختر قاسم بن محمد بن ابو بكر است و از طرف ديگر مادرش اسماء، دختر عبد الرحمان بن ابوبكر است و از اين روي امام صادق فرموده: ابوبكر دو بار مرا به دنيا آورده يعني از دو طرف نسب من به ابو بكر مي رسد. (كشف الغمة ، ج2 ، ص 374 ).
اولاً : حافظ عبد العزيز جنابذي متوفاي 611 است و امام صادق عليه السلام در سال 48 هجري به شهادت رسيده است بين اين دو فاصله زيادي وجود دارد . پس روايت مرسله[1] است و روايت مرسل ارزشي براي استدلال ندارد .
ثانياً : اين شخص سني مذهب است ؛ چنانچه ذهبي در سير اعلام النبلاء در باره وي مينويسد :
ابن الأخضر الامام العالم المحدث الحافظ ... قال ابن النجار : ... وما رأيت في شيوخنا مثله في كثيرة مسموعاته ، وحسن أصوله ... .(سير أعلام النبلاء - الذهبي - ج 22 - ص 31 ).
بهترين شاهد بر سني بودن اين شخص ، استفاده از كلمه «صديق» براي ابوبكر است ؛ در حالي كه همه شيعيان ميدانند كه اين لقب از القاب اختصاصي امير المؤمنين علي عليه السلام بوده است. از اين رو ، اين روايت از نظر شيعيان ارزشي ندارد .
اگر اهل سنت بخواهند مطلبي را براي شيعيان بيان كنند، بايد به روايتي استناد كنند كه از طريق روات شيعه به سند صحيح نقل شده باشد.
معني ندارد كه بر اساس روايتي كه شيعهً قبول ندارد ، بخواهند عليه آن ها استدلال كنند . ابن حزم اندلسي كه خود از دانشمندان بنام اهل سنت و از مخالفين سر سخت شيعيان است در اين باره مينويسد : معنا ندارد كه ما عليه شيعيان به روايات خودمان استدلال كنيم ؛ در حالي كه آنها قبول ندارند و نيز معنا ندارد كه آنها به روايات خودشان عليه ما استناد كنند ؛ در حالي كه ما آن روايات را قبول نداريم . از اين رو لازم است كه در برابر خصم به چيزي استناد شود كه او قبول دارد و براي او حجت است . (الفصل في الأهواء والملل والنحل ، ج4 ، ص159).
اما بررسي سند روايت در كتابهاي اهل سنت :
اين روايت حتي در كتابهاي خود اهل سنت نيز سند درستي ندارد و تمام سندهاي آن بدون استثناء طبق قواعد رجالي اهل سنت بي اعتبار هستند ؛ ولي متأسفانه علماي اهل سنت بدون توجه به سند روايت و از آنجايي كه بحث فضائل خلفا در ميان است ، با چشمان بسته روايات را نقل و بعد از آن به تاخت و تاز عليه شيعه ميپردازند .
ذهبي ، رجالي مشهور اهل سنت بعد از نقل اين روايت ، بدون اين كه سندي براي آن ذكر كند ، مينويسد: امام صادق از دست رافضه ناراحت بود و اگر مي ديد كه آنها ؛ چه در ظاهر و چه در باطن متعرض جدش ابوبكر ميشوند ، دشمن آنها ميشد . ولي رافضه قومي جاهل هستند ... (سير أعلام النبلاء - الذهبي - ج 6 - ص 255 ).
اما وقتي رواياتي در فضائل اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نقل ميكند با اين كه خودش تصريح ميكند سند روايت صحيح است ، قلبش را شاهد ميگيرد كه اين روايت باطل است !
همانند روايتي كه از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نقل مي كند كه فرمود :
عدوك يا علي عدوي ، وعدوي عدوّ اللّه: يا علي دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خداوند است.
ذهبي هيچ دليلي از نظر رجالي بر ضعف اين روايت نمييابد ولي مينويسد: يشهد القلب أنّه باطل .
قلب من شهادت مي دهد كه اين روايت باطل است
(ميزان الاعتدال، ج 1، ص 82 ، ترجمة أحمد بن الأزهر النيسابوري).
سند اول :
مهمترين سندي كه براي اين روايت ميتوان يافت ، سندي است كه مزّي در تهذيب الكمال نقل كرده است، روايت را چنين نقل كرده اند كه امام صادق فرمود: چيزي از شفاعت علي (عليه السلام) اميد ندارم ، مگر اين كه مثل همان را از ابوبكر اميد دارم ، به درستي كه ابوبكر مرا دو بار به دنيا آورده است ! .
اولاً در سلسه سند اين روايت چندين راوي مجهول و ضعيف وجود دارد ؛ از جمله :
1. أبو البركات داود بن أحمد بن محمد بن ملاعب البغدادي : وي مجهول است ؛ چنانچه ذهبي در تاريخ اسلام ، ج 44، ص 287 و صفدي در الوافي بالوفيات ، ج 13 ، ص 286 نام وي را ذكر كرده ؛ اما هيچ گونه جرح و تعديلي نياوردهاند .
2 . عبد الصمد بن علي بن محمد . وي نيز مجهول است ؛ چنانچه خطيب بغدادي در تاريخ بغداد ، ج 11 ص 46 نامش را آورده ؛ ولي هيچ مدح و ذمي در بارهاش نقل نكرده است .
3 . احمد بن محمد بن إسماعيل الآدمي ، مجهول است .
4 . عبد العزيز بن محمد الأزدي . نمازي در مستدركات علم الرجال ، ج4 ، ص445 ، شماره 7909 نام وي را ذكر و تصريح مي كند كه مجهول است .
5 . حفص بن غياث : سليمان بن خلف الباجي از علماي اهل سنت در باره وي مينويسد :
علي بن مديني گفته است : احاديث حفص و حاتم بن وردان از جعفر بن محمد (عليهما السلام) غير قابل قبول است . (التعديل والتجريح - سليمان بن خلف الباجي - ج 1 - ص 513) .
و مباركفوري در باره وي مينويسد :
حفص بن غياث در اواخر عمرش ، حافظهاش ضعيف شده بود . حافظ (ابن حجر) در مقدمه فتح الباري به آن تصريح كرده است . ذهبي در الميزان گفته كه ابوزرعه گفته : حفص بن غياث بعد از آن كه قاضي شد ، حافظه اش ضعيف شد . (تحفة الأحوذي - المباركفوري - ج 2 - ص 124 ).
و نيز ذهبي در ميزان الإعتدال در باره وي مينويسد: داود بن رشيد گفته : حفص بن غياث ، اشتباهاتش زياد بود. و در ادامه ميگويد :
ابو زرعه گفته : حفص بن غياث بعد از قاضي شدنش ، حافظهاش ضعيف شد .
وقتي در سلسله سند يك روايت چهار نفر مجهول و شخصي همچون حفص بن غياث وجود داشته باشد ، چگونه مي توان به آن اعتماد كرد .
سند دوم :
يحيي از جعفر بن محمد (عليهما السلام) نقل كرده است كه فرمود : سوگند به خدا كه پدرم نقل كرد كه علي (عليه السلام) بر عمر وارد شد در حالي كه (عمر) خود را در لباسش پيچيده بود ، امام بر او درود فرستاد و فرمود : احدي از اهل زمين كه خداوند به خاطر آنچه در صحيفهاش گذاشته است ، در نزد من از اين كس كه خود را در لباسش پيچيده است ، محبوب تر نيست . سپس يحيي گفت كه جعفر (عليه السلام) از ابوبكر ياد كرد و بر او درود فرستاد و فرمود : ابوبكر مرا دو بار به دنيا آورده است . (تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 453 – 454 ).
در سند اين روايت اسماعيل بن محمد بن الفضل وجود دارد كه ابن عساكر روايت را از وي نقل ميكند . ذهبي در باره وي مينويسد: وقتي ابن عساكر اسماعيل را ديد ، اسماعيل پير شده و حافظهاش خوب كار نميكرد. با اين حال چگونه ميتوان به نقل ابن عساكر از اين شخص اعتماد كرد .
و نيز نوشته است: من در حالي او را ديدم كه از جهت روايي ضعيف شده بود وحافظه اش خوب كار نميكرد. (سير اعلام النبلاء ، ج20 ، ص86 ).
و نيز در سند آن معاذ بن المثنى وجود دارد كه محمد بن أبي يعلي در طبقات الحنابلة و ابراهيم بن مصلح در المقصد الأرشد در باره وي مي نويسند: احمد بن حنبل گفته است: وي آدم بد و فاقد عدالت است. (المقصد الأرشد في ذكر اصحاب الامام احمد ، ابراهم بن مصلح ، ج3 ، ص35 و طبقات الحنابلة ، محمد بن أبي يعلي ، ج1، ص399).
سند سوم :
حفص بن غياث مي گويد: جعفر بن محمد فرمود: آن چه را از شفاعت جدم علي عليه السلام انتظار دارم، مثل همان را از شفاعت ابوبكر نيز انتظار دارم.
(سير أعلام النبلاء - الذهبي - ج 6 - ص 259 ).
اولاً : روايت مرسل است و سلسله سند تا حفص بن غياث نقل نشده است ، شايد سلسله سند همان باشد كه مزي نقل كرده است كه در آن صورت همان اشكالات را خواهد داشت .
ثانياً : همان طور كه نقل كرديم ، حفص بن غياث كثير الغلط و كم حافظه بوده و روايات او از امام صادق منكَر و غير قابل قبول است .
البته برخي از علماي اهل سنت و به ويژه ذهبي و ابن حجر در كتابهاي مختلف، اين روايت را نقل كردهاند ولي هيچ يك سندي براي آن ذكر نكردهاند .
بنابراين تمامي سندهاي اين روايت ، ارزشي براي استدلال ندارند و نميتوان به آن اعتماد كرد .
تحريف روايت :
ذهبي ، اصل روايت را در سير اعلام النبلاء ، ج 6 - ص 259 اين گونه نقل ميكند : « ... لقد ولدني مرتين » ؛ در حالي كه در جاهاي ديگر و از جمله چهار صفحه پايين تر از آن ، كلمه «صديق» را اضافه كرده و روايت را اين گونه تحريف ميكند :
فكان يقول : ولدني الصديق مرتين . (الكاشف في معرفة من له رواية في كتب الستة - الذهبي - ج 1 - ص 295 و تذكرة الحفاظ - الذهبي - ج 1 - ص 166 و سير أعلام النبلاء - الذهبي - ج 6 - ص 255 و تاريخ الإسلام - الذهبي - ج 9 - ص 88 ).
مناقشه در دلالت روايت :
همان طور كه گذشت ، مزي در تهذيب الكمال و ذهبي در سير اعلام النبلاء مينويسند :
حدثنا حفص بن غياث ، قال : سمعت جعفر بن محمد يقول : ما أرجو من شفاعة علي شيئا إلا وأنا أرجو من شفاعة أبي بكر مثله ، ولقد ولدني مرتين
شهيد نور الله تستري در جواب اين مطلب مينويسد: دليل بر دروغ بودن اين خبر همين بس كه صاحب شفاعت كبري ، جدش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است ، پس سزاوار نيست كه آن حضرت شفاعت جدش را فراموش كرده باشد و اظهار اميد به شفاعت غير كرده باشد . به ويژه ابوبكر كه خودش در آن روز كه مال و فرزندان سودى نمىبخشد ، شفاعت كننده و حمايت كنندهاي ندارد ؛ مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد ! مگر اين كه هدف امام صادق عليه السلام از بيان اين جملات فقط تقيه باشد. اما اين كه آن حضرت فرموده : ابوبكر مرا دو بار به دنيا آورده واقع را بيان ميكند نه اين كه افتخار كند ، زيرا پيش از اين گفتيم كه قبيله ابوبكر ، پستترين قبيله قريش بوده است ؛ وابو سفيان هم به اين مطلب تصريح كرده است . و نيز علي عليه السلام در شأن محمد بن أبي بكر فرموده : او فرزندي نجيب از خانواده اي بد است كه اين سخنان پستي قبيله ي ابوبكر را اثبات مي كند. بنا بر اين جايي براي افتخار نمي ماند. (الصوارم المهرقة - الشهيد نور الله التستري - ص 241 – 242 ).
آيا انتساب به ابوبكر براي امام صادق افتخار دارد يا به ولايت جدش امير المؤمنين عليهما السلام ؟
چگونه ممكن است امام صادق به چنين مطلبي افتخار كرده باشد ؛ در حالي كه اين مطلب مخالف سيره آن حضرت بوده است . زيرا با مراجعه به سيره آن حضرت ميبينيم كه آن حضرت بالا ترين افتخار برايش قبول ولايت و امامت جدش امير المؤمنين عليه السلام است نه ولادت از او به اين حديث توجه كنيد كه مي فرمايد:
ولايتي لعلي بن أبي طالب أحبّ إليّ من ولادتي منه، لأنّ ولايتى له فرض وولادتى منه فضل .
ولايت علي بن أبي طالب (عليه السلام) براي من محبوبتر از اين است كه او مرا به دنيا آورده است ؛ چرا كه قبول ولايت او براي من واجب و فرزند او بودن امتياز است. (الفضائل ، شاذان بن جبرئيل ، ص 125 و الروضة في فضائل أمير المؤمنين ، شاذان بن جبرئيل ، ص 103 و بحار الأنوار ، علامه مجلسي ، ج29 ، ص299) .
و همچنين نقل شده است كه آن حضرت فرمود :
ولايتي لآبائي أحب إليّ من نفسي ، ولايتى لهم تنفعنى من غير نسب ، ونسبى لا ينفعنى بغير ولاية؛ ولايت پدرانم براي من ، دوستداشتني تر از جان من است ، ولايت آنها براي من فايده دارد ؛ حتي اگر نسبتي با آنها نداشته باشم ؛ ولي نسبت با آنها زماني كه ولايت آنها را نداشته باشم ، برايم سودي ندارد. (مشكاة الأنوار ، علي الطبرسي ، ص 575 ).
حال چگونه ممكن است كه نسبت امام صادق با امير المومنين افتخار نباشد؛ ولي نسبت با ابوبكر افتخار باشد؟
در نتيجه با توجه به مطالبي كه ذكر شد در مي يابيم كه اين روايت ساختگي و جعلي مي باشد و از دروغهايي است كه به اهل بيت و شيعيان نسبت داده شده است.
[1] . به روايتي مرسله مي گويند كه افراد واسطه بين گوينده روايت و نقل كننده آن وجود نداشته يا از قلم افتاده باشد. در نيتجه خواننده نمي تواند بفهمد كه آيا افراد واسطه , انسان هاي مورد اعتماد و راستگويي بوده اند يا كذاب و دروغ پرداز.
منبع:پرسمان دانشجویی