بيدارى، اولين قدم سير و سلوك
مىخواهم در مسير سير و سلوك قرار بگيرم، اما با آنكه پيش خداى خود اعتراف به گناه مىكنم باز هم مرتكب گناه مىشوم، از كجا شروع كنم؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
پنج شنبه 1396/10/28 ساعت 12:13
گفتنى است كه گناه و جرم- به معناى وسيع آن، از كفر و عناد و شرك جلى گرفته تا طغيان و عصيان با داشتن ايمان و مراتب ناپيداى شرك و گناه-، چيزى نيست كه براى ارباب غفلت، آن چنان كه بايد، شناخته شود و تصور اين خطرات براى آنان معلوم گردد!!.
اگر صاحبان غفلت در درجات مختلف- چه كافران و چه مؤمنان گناهكار- مىدانستند گناه يعنى چه و كفر و عناد و شرك يعنى چه و معصيت و مخالفت با حضرت حق و نيز مراتب خفيه شرك و گناه يعنى چه و آن سوى اين قضايا چيست نه تنها به اين امور نزديك نمىشدند و از آنها دورى مىجستند بلكه از فرط خوف و وحشت حتى به تصور آنها راضى نمىبودند و از فكر و تصور ذهنى آنها نيز وحشت داشته و فرار مىكردند!
حق همى گويد كهاى مغرور كور! نز زنامم پاره پاره گشت طور
كه «لو انزلنا كتاباً للجبل» لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل
ار من از كوه احد واقف بدى پاره گشتى و دلش پرخون شدى
از پدر وز مادر اين بشنيدهاى لاجرم غافل درين پيچيدهاى «1»
اهميت و بزرگى هر گناه- چه به معناى معصيت و حرام و چه به معناى عميقتر و دقيقترى كه در منازل و مدارج مختلف عبوديت و براى ارباب مقامات مطرح است-، در ايمان ابتدايى براى مؤمنان آن چنان كه بايد، روشن نيست. همان گونه كه اهميت و بزرگى و خطر بالاتر از تصور آن جرم و گناهى كه در منازل و مدارج عالى سير به تناسب همان منازل و مدارج هست؛ مانند اصل آن، براى صاحبان منازل ابتدايى و براى اهل مدارج پايينتر آنچنان كه بايد، روشن و معلوم نمىباشد.
پس به دليل اهميت و بزرگى گناه و خطر آن در ايمان ابتدايى چندان شناخته نيست، مىبينيم صاحبان ايمان ابتدايى- با اينكه به گناه و جزاى اخروى و خطرات آن ايمان دارند- به طور بايسته از گناه و جرم پرهيز نكرده و از آن وحشت نمىكنند و از آينده خود نگران و مضطرب و خائف نمىباشند واز يك سكون و اطمينان كاذب و مبتنى بر جهل و غفلت برخوردارند!
اجتناب سخت و فرار از گناه، خوف و خشيت، نگرانى و اضطراب، نالهها و گريههاى سخت و جدى و بالاخره، بر خود پيچيدنها و تضرّعها كه از بندگان خوب و از برخى صاحبان ايمان- در عين مجاهدت در عبوديت- مىشنويم و مىبينيم، در بيشتر صاحبان ايمان و در عموم مؤمنان نمىبينيم و نمىشنويم. گويا آنچه آنان از گناه و جرم و از خطر آنها فهميده و دانستهاند، غير از آن است كه اينها فهميده و دانستهاند و گويا آنان امورى يافته و به چيزهايى رسيدهاند كه اينها نيافته و نرسيدهاند و يا گويى آنان جدى گرفتهاند و اينها جدى نگرفتهاند.
و حال چرا خوبان از بندگان خدا، گناه و جرم را بهتر شناخته و به خطر آن بيشتر پىبردهاند و از آن وحشت داشته و دارند اما عامه مؤمنان با داشتن ايمان آن شناخت و وحشت را ندارند؟! آيا آنان بيدار گشتهاند و اينها در خوابند؟! و آيا هر كه بيدارتر، هشيارتر؟!
هر كه در خواب است بيداريش به مست غفلت عين هشياريش به
چون به حق بيدار نبود جان ما هست بيدارى چو در بندان ما
جان همه روز از لگدكوب خيال وز زيان و سود و از خوف زوال
نى صفا مىماندش نى لطف و فر نى به سوى آسمان راه سفر
خفته آن باشد كه او از هر خيال دارد اميد و كند با او مقال «1»
جهل و غفلت و محبوس بودن در وادى اوهام، خيالها، فريبها و هواهاى حيات دنيوى است كه نمىگذارد ما و همه ارباب غفلت- در عين اينكه ايمان داريم- به لوازم ايمان خود، پايبند باشيم و به حقيقت گناه و بزرگى و خطر آن پى ببريم، تا سعى در نجات از بند آن و تلاش در تطهير خود و دور كردن آن از خود بكنيم و خود را از خطر آن نجات دهيم.
اين جهل و غفلت آن چنان دامنگير است كه در عين قرار گرفتن در پرتگاه آتش و خسران، نه تنها خوف و نگرانى و اضطرابى نداريم و نه تنها گريه و تضرعى نمىكنيم؛ بلكه به لحاظ همان ايمان ابتدايى و عمل جزئى، چنين گمان داريم كه در طريق هدايت و از نجات يافتگان هستيم: نه از گناهان و جرمهاى گذشته و حال در اضطرابيم، نه از مكر و استدراج مىترسيم و نه از عاقبت امر خويش!. مثل اينكه گناهى نبوده و يا گناه ما مهم نبوده و يا از خداى متعال، قول حتمى بر بخشايش گناهان خود گرفتهايم، آن هم بدون توبه صحيح و مثل اينكه از مكر و استدراج در امان هستيم و از گذشته آگاهى داريم و به عاقبت نيز عالم هستيم. قرآن مىفرمايد:
فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ «1»؛ [خداى متعال] دستهاى را هدايت [فرموده] و دستهاى هم ضلالت براى آنها ثابت گشته است؛ زيرا آنان [عوض اينكه] خود را تحت ولايت خدا قرار دهند، شياطين را اولياى خود اتخاذ نمودهاند و از طرفى گمان مىكنند كه هدايت يافته هستند».
كسى كه گناه مىكند و در طريق هوا و هوس است- اگر چه ايمان هم داشته باشد و بعضى از لوازم آن را هم به جا آورد- به همان اندازه كه در طريق مخالفت با حق و در طريق هواها است، تحت ولايت شيطان و جنود او است و بعيد نيست كه مشمول همين آيه باشد. و چه بسا در حيات دنيوى خويش از نظر مال و فرزند و ساير امور دنيوى نيز در رفاه و آسايش باشد و براساس گمان نادرست، اين امور را به نفع خويش و تفضّل حق ببيند و چنين تصور كند كه قرار دادن اين امور در اختيار او، از جانب خداى متعال، از باب لطف و عنايت است. در حالى كه اين چنين نبوده و آنچه براى آزمايش به او عطا شده، به لحاظ استفاده وى در طريق گناه و هواها، به ضرر او و در جهت هلاكت او بوده و براى او نقمت باشد و بدون اينكه متوجه شود، در مكر و استدراج افتاده و گرفتار خسران گردد؛ قرآن مىفرمايد:
فَذَرْهُمْ فِى غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ أَيَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ «1»؛ «بگذار آنان در غفلت خود تا وقت معينى غوطهور باشند. آيا گمان مىكنند آنچه به آنان از مال و فرزندان مىدهيم. از باب اين است كه مىخواهيم خيرها و نعمتها را از هر سو به آنها برسانيم؟! چنين نيست؛ بلكه آنان شعور به حقيقت امر ندارند».
ارباب غفلت با وضعى كه دارند، به حكم غفلت و بىخبرى، نظر خاصى به اعمال و عبادات خود دارند و طاعتهايشان هميشه در نظرشان بوده و در باطن خويش تكيه و اميد به خصوصى به آنها دارند! اين طاعتها و عبادتها با توجه به معناى صحيح طاعت و عبادت، نه تنها كارهاى خوبى نيستند؛ بلكه با قطع نظر از به جا آوردن دستور خداى متعال، نوعى خلاف ادب نيز مىباشند.
براى مثال نمازى كه ارباب غفلت به جا مىآورند، از نظر خوبان به جاى خود يك نوع گناه و خلاف ادب است و آنان چنين نمازى را نفاق و دروغ و دعوى بىحقيقت مىبينند و همينطور هم هست. آنان هرگز به چنين طاعت و عبادتى، راضى نمىشوند و از آن شرم دارند و از به جا آوردن چنين نمازى وجودشان متزلزل مىگردد؛ نمازى كه حركات ظاهرى در آن، درست نقطه
مقابل حركات درونى و قلبى است و قلب با حركات ظاهرى هم گام نيست.
اين نماز دعوى محض است و همه حركات و سكنات ظاهرى و باطنى- در غير وقت نماز- برخلاف ادعاهايى است كه در نماز هست.
يك جمله از آن اين است: ايَّاكَ نَعْبُد؛ «فقط از تو طاعت مىبريم [و تويى معبود و مطلوب ما]»، در صورتى كه از غير او و از نفس خود طاعت برده و غير او معبود و مطلوب دل ما است!!
جمله ديگر آن اين است: اهْدِنا الصِّراط المُسْتَقيم؛ «خدايا ما را به صراط مستقيم [در عبوديت] هدايت بفرما»، در حالى كه سعى ما در همه ساعات، در مسير خلاف و در طريق هوا و شيطان است.
يكى از حركات ما در اين نماز «سجده» است و ظاهر ما نيز نشان مىدهد كه از غير او فرار و به سوى او اقبال مىكنيم-، آن هم با تذلل و فنا- در صورتى كه قلب ما از اين فرار كاملًا بىخبر و بلكه در فرار از حق به سوى اغيار است! ... و خلاصه اگر نبود دستور خداى متعال و اگر نبود رأفت و رحمت و عفو او، اين نماز چندان مطلوب و بلكه اصلًا مطلوب نبود و يا نوعى خلاف ادب به حساب مىآيد. البته طبق دستور واجب حضرت حق با همين حال و با همين خصوصيات نيز بايد آن را به جا آورد و سرّ اين دستور واجب را نيز خود او مىداند. تا اين اندازه براى ما معلوم است كه رأفت و رحمت خاصى از جانب او، در اين بين هست كه به انسان غافل و جاهل هم مىگويد:
باز به سوى ما روى بياور كه عفو و آمرزش ما گسترده و رحمت ما شامل و بىنهايت است.
عدم توجه به سرّ اين دستور است كه ارباب غفلت را در خود فريفتگى به اين گونه نمازها و عبادتهاى ديگر، به اشتباه بيشتر انداخته و در نتيجه نظرشان به طاعاتشان معطوف گشته است و خيال مىكنند از اهل عبادت هستند و عبادتى انجام دادهاند!!.
رو مكن زشتى كه نيكىهاى ما زشت آيد پيش آن زيباى ما
خدمت خود را سزا پنداشتى تو لواى جرم از آن افراشتى
چون تو را ذكر و دعا دستور شد زان دعا كردن دلت مغرور شد
همسخن ديدى تو خود را با خدا اى بسا كس زين گمان افتد جدا
گرچه با توشه نشيند بر زمين خويشتن بشناس و نيكوتر نشين «1»
حضرت سيدالشهدا حسين بن على عليه السلام- با آن منزلت عبودى كه داشت- به تناسب و به اقتضاى مرتبت خويش، در قسمتى از مناجات روز عرفه مىگويد:
«الهى! من كانت محاسنه مساوى فكيف لاتكون مساويه مساوى و من كانت حقايقه دعاوى فكيف لاتكون دعاويه دعاوى»؛ «اى خدا: كسى كه خوبىهايش، بدىها است، پس چگونه بدىهاى وى بد نخواهد بود و كسى كه حقيقتهاى وى دعوىهاى باطل است، پس چگونه دعوىهاى بىحقيقت وى، دعوى باطل نخواهد بود!؟».
البته فهم مقاصد والاى امام حسين عليه السلام- با توجه به مقام و منزلت آن حضرت و مقام محمود ولايت مطلقه-، براى عقول نارساى ما قابل درك و هضم نيست. همينقدر مىدانيم هر مقامى براى خود وظايفى دارد و گفتار آن حضرت، به تناسب منزلت عبودى خود او است.
عقل جزو از رمز اين آگاه نيست واقف اين سر به جز اللَّه نيست
عقل را خود با چنين سودا چه كار كرّ ما در زاد را سُرنا چه كار «1»
با اين بيان روشن شد كه ارباب غفلت و آنان كه بيدار نگشتهاند، به حقيقت گناه و بزرگى آن و خطر فراوان آن، آگاهى ندارند و اين، يقظه و بيدارى است كه چنين آگاهى و شناختى را به وجود مىآورد و انسان را وادار به تطهير خود از گناهان گذشته و حال و آينده و دورى از گناه و جرم مىكند. يقظه در مراتب مختلف، حقيقت گناه و جرم را در درجات مختلف و در منازل متنوع، براى سالك مىشناساند و خطر آن را در هر مرحلهاى معلوم نموده و به دورى از آن وادار مىكند.
امام على عليه السلام مىفرمايد:
«طوبى لنفس ادت الى ربها فرضها و عركت بجنبها بؤسها و هجرت فى الليل غمضها، حتى اذا غلب الكرى عليها افترشت ارضها و توسدت كفها، فى معشر اسهر عيونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم و همهمت بذكر ربهم شفاههم و تقشعت بطول استغفارهم ذنوبهم، اولئك حزباللَّه الا ان حزب اللَّه هم المفلحون» «1»
؛ «خوشا نفسى كه آنچه را از پروردگارش بر او واجب گرديده، ادا كند و بر سختىها و مجاهدتها بردبار باشد و در شب، خواب خود را ترك كند و آن وقت كه خواب بر او غلبه كرد، زمين را فرش و دست خويش را بالش قرار دهد، در آن جمعى كه خوف بازگشت به سوى خدا، چشمهاى آنان را شبها بيدار داشته است و پهلوهاى آنان از خوابگاههايشان دور گشته و لبهايشان آهسته به ذكر و ياد پروردگارشان مشغول شده است و بر اثر استغفار و توجه به گناهان و تعمق در آنها، گناهان و جرايم آنان در نظرشان بزرگ و بزرگتر و افزون و افزونتر گرديده است. آنان هستند حزب خداى متعال و حزب خدا همانهايند كه نجات يافتگانند».
خواجه عبداللَّه در منازلالسائرين در اين زمينه مىگويد:
«والثانى مطالعة الجناية والوقوف على الخطر فيها والتشمر لتداركها و التخلص من ربقها و طلب النجاة بتمحيصها؛ و امر دوم از يقظه، مطالعه جنايت است و وقوف بر خطر در آن و سرعت براى چاره كردن آن و رهانيدن خود از بند آن و نجات جستن با دور كردن و كنار زدن آن». «2»
منبع :پرسمان/معارف
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت