ديدن خدا
چشم دل چيست كه اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد: «من خدايى را كه نمىبينم عبادت نمىكنم و خداوند را با چشم دل مىبينم»؟ اصلًا ديدن خدا يعنى چه؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ :
پنج شنبه 1396/10/28 ساعت 12:13
بحث عقلى گر درّ و مرجان بود آن دگر باشد كه بحث جان بود
بحث جان اندر مقامى ديگر است باده جان را قوامى ديگر است «2»
در عين حال كوشش مىكنيم مسأله را تا حد امكان توضيح دهيم؛ تشريح پاسخ به پرسش شما نيازمند توجه به امورى است:
يكم. آگاهى انسان از اشيا بر دو گونه است: آگاهى مفهومى، آگاهى مصداقى. در آگاهى مفهومى، انسان با خود شىء برخورد نمىكند؛ بلكه با اوصافى كه از آن مىشناسد، مفهومى را در ذهن مىسازد و از آن تعبير به دانستن مىكند. بنابراين، «علم» گونهاى از آگاهى است كه جنبه مفهومى دارد.
امّا در آگاهى مصداقى، انسان خود مصداق و حقيقت را مىيابد و به آن معرفت پيدا مىكند. در آنجا ديگر واسطهاى ذهنى و مفهومى در كار نيست. از آگاهى مفهومى به «علم حصولى» و از آگاهى مصداقى به «علم حضورى» تعبير مىكنند.
دوّم. در خصوص شناخت به حق تعالى در عرفان، مقصود «شهود حضرت حق» است؛ يعنى، انسان بدون واسطه مفاهيم، حق را شهود كند. واژه «معرفت و عرفان» در اين موضوع و مقام، مترادف با «مكاشفه و مشاهده» است. به هر روى، كسانى كه در مباحث معرفتاللَّه در عرفان وارد مىشوند، مرادشان از اين معرفت، «علم حضورى» است.
سوّم. برترين علم حضورى در عرفان «كشف» است. «كشف» در لغت به معناى پرده برداشتن از روى چيزى و برهنه كردن است و در اصطلاح عارفان به معناى اطلاع بر معانى غيبى از ماوراى حجاب است.
لذا كشف معنوى، عبارت از ظهور معانى غيبى و حقايق غيبى مجرد و برتر از عالم خيال و مثال است. براى اهلِ خلوت گاهى در اثناى ذكر
و استغراق در آن، حالتى اتفاق مىافتد كه از محسوسات غايب شده و بعضى از حقايق امور غيبى بر ايشان كشف مىشود. «1» با توجه به آنچه گفته شد طريق تحصيل معرفت خداوند، دو گونه است:
1. طريق ظاهرى يا علم حصولى،
2. طريق باطنى يا علم حضورى يا مشاهده.
طريق ظاهر بر محور برهان و استدلال است و به مدد عقل طى مىشود؛ امّا در طريق باطنى، حق شهود مىشود و در اين ادراك به هيچ نحو شك وجود ندارد. در اين شهود- با توجه به آنكه ملاقات و مشاهده كننده «ممكن الوجود» و ملاقات شده و مشاهده شونده «حضرت حق» است-، رؤيت حق، جسمانى نيست؛ بلكه ادراك اسما، صفات الهى و مشاهده احاطه قيّومى حق و فناى ذات خود و ديدن جميع موجودات به عنوان سايه حق است. «2» در شهود حق، سالك جوينده دست به روى هر چيزى كه مىگذارد، درك مىكند كه وجودش از آنِ خودش نيست و به اين ترتيب مرتبه به مرتبه، اشيا را نفى مىكند تا به جايى مىرسد كه در آن مقام ديگر نفى راه ندارد.
شايد اين طريق همان راه ابراهيم خليل عليه السلام در اثبات توحيد باشد. «3» درك حضرت ابراهيم عليه السلام جنبه مفهومى نداشت؛ بلكه شهودى بود.
بنابراين ديدن خدا؛ يعنى، ادراك اوصاف و صفات الهى و فهم اين حقيقت كه ما هيچ چيز از خود نداريم و هر چه هست از او است؛ نه آنكه- نعوذباللَّه- ذات خداوند قابل مشاهده باشد.
اين زمان گر سُفتن اين دُرْ كنم بس هزاران صفحه بايد پر كنم
نيك باشد كشف اسرارِ درون واگذارم من به امر كافِ و نون
اين مشاهده و رؤيت، بر اساس متون اسلامى، امرى ممكن و ميّسر است؛ چنان كه در سوره «نجم» مىخوانيم:
ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى «1»؛ «پس نزديك آمد و نزديكتر شد تا [فاصلهاش] به قد طول دو [انتهاى] كمان يا نزديكتر شد».
و يا در مناجات و ادعيه مىخوانيم:
«وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ» «2»؛
«فَهَبْنِى يَا إِلَهِى وَ سَيِّدِى وَ مَوْلاىَ وَ رَبِّى صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ» «3»؛
«وارزقنى النظر الى وجهك الكريم»؛
«لاتحرمنى النظر الى وجهك» «4».
و يا روايت امام على عليه السلام كه:
«هل رأيت ربك؟ قال ما كنت اعبد ربّاً لم اره، قال: كيف رأيته؟ فقال ولكن رأت القلوب بحقائق الايمان، لم يره العيون بمشاهدة الابصار» «1»
؛ « [سؤال شد:] آيا خدايت را ديدهاى؟ گفت: خدايى را كه نديدهام، پرستش نمىكنم. سؤال شد: چگونه او را ديدهاى؟ فرمود: ديدهها توان ديد او را ندارند؛ ليكن قلوب به حقيقت ايمان، وى را مشاهده مىكند».
اين ديدن، ديدن خاصى است كه لازمهاش، اتصال جسمانى و ابزار آن نيست؛ بلكه چشمى خاص توان چنين مشاهدهاى را دارد؛ چنانكه شيخ صدوق بدان اشاره كرده، مىگويد:
«بنده چهار چشم دارد: با دو چشم امر دين و دنيايش را مىبيند (اين دو چشم ظاهرى انسان است) و با دو چشم ديگر امر آفرينش را رؤيت مىكند. آن گاه كه حق تعالى خيرى را بر بنده اراده كند، چشم باطنى وى را مىگشايد. سپس به سبب اين چشمها عالم غيب را مىبيند». «2»
در ديده ديده، ديدهاى مىبايد وز خويش، طمع بريدهاى مىبايد
تو ديده ندارى كه ببينى او را ورنه همه اوست، ديدهاى مىبايد
چشم دل، ابزارى است براى كشف معنوى و در واقع وسيلهاى براى ادراك اوصاف و اسماى الهى و نديدن خود و استغراق در خداوند متعال و اين چشم از مشاعر قلب و دل و نفس سالك است؛ نه از ابزار بدن و جسم او! سالك الى اللَّه، به مقامى مىرسد كه هيچ يك از موجودات و مخلوقات را نمىبيند و گويى چيزى جز «وجه واحد قهار» و «جمال و جلال بىنهايت» او وجود ندارد.
اگر هم از آن مقام و مرتبه، نظرى به ماسوىاللَّه افكند، همه موجودات و مخلوقات را جلوه انوار «وجه اللَّه» در مراتب مختلف و گوناگون مىبيند و هر كدام را جلوهاى مىيابد كه به نوعى از وجهاللَّه خبر مىدهد؛ نه به نحوى كه خود را به صورت يك حقيقت مستقل و يا يك واقعيت، نشان دهد! سالك سلوك معنوى، با رسيدن به مراتب بالا، چشم ديگرى دارد كه آنچه را «حق» است، مىبيند؛ نه آنچه را كه باطل است و حق مىنمايد و پرده به روى «حق» است.
از اين رو مخلوقات را- در حالى كه جلوههايى از انوار وجه او هستند- مىبيند و با چهره جديدى آنها را مشاهده مىكند؛ نه به نحوى كه ما مىبينيم و با چهره باطل آنها مواجهيم. به عبارت ديگر آنها را در حالى مىيابد كه فانى در «وجهاللَّه الواحد» مىباشند و نه در حالى كه حجاب وجه او هستند.
به هر حال شهود وجهاللَّه و ديدن يار در چنين مرحلهاى، معناى خاصى دارد كه در قالب الفاظ و گفتار نمىگنجد؛ بلكه يافتنى است:
چون نقاب زلف مشكين از جمال خود گشود صبح صادق در شب ديجور ناگه رو نمود
هم به چشم دوست ديدم، چون جمالش جلوه كرد كآفتاب از مشرق هر ذره تابان گشته بود
منبع :پرسمان/معارف
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
مطالب مرتبط مجموعه :
آخرین مطالب سایت