واجب فراموش شده در میان مردم فراموشکار
واجب فراموش شده در میان مردم فراموشکار
بشر در جهان امروز با همه ی دگرگونیها و رفاه و آسایشی که به ظاهر برای او فراهم است دائماٌ در گرداب بحران سرگردان است. زمانی که او به درون خویش می نگرد اساس خود را روحی غیرمادی می یابد که با آن نمی تواند به شناخت خود دست یابد و زندگی سراسر آسایش برای خود رقم زند.
پدیده جهانی شدن در زندگی بشر معاصر باعث شده تا او آرامش را از راههایی غیر از مجرای اصلی خود جستجو کند؛ چرا که در ذات همه انسانها فطرت خداجویی و حقیقت طلبی که بر فطرت الهی است نمایان است. (1) و این تشنگی باعث شده تا او به هر سرابی دست یازد. در این اثنا گروهی از غیبت همیشه حاضر ما استفاده کرده و به تشکیل جنبشهای ناقص دست زده اند که همه آنها حاصل دست افرادی است که شاید اندکی استعداد داشته و تنها، تجربه شخصی زندگی خود را نظام مند نموده و تحویل بشریت می دهند. (2)
حجتم! بشر نمی داند که التهاب و بیماریهای روحی او با امثال این به ظاهر دواها التیام نخواهد یافت و سوختگی روحشان برطرف نخواهد شد و تنها توئی که مرهم هر دردی!
اضطرابها، افسردگیها و نگرانیهای آزاردهنده همگی نشان دهنده این است که انسان به خاطر بعد ادراکی اش نمی تواند خود را مشغول جهان مادی کند. وجود مقدس تو لطفی است الهی! که خداوند برای امنیت، این بزرگترین نعمتش را بر ما ارزانی داشته است. تو خود حرمی هستی امن، که ذات اقدس، حرم امنش را این گونه معرفی نموده است. (3) کاش بشر می فهمید تو تنها ساحل امن امید در طوفان گردابهای متلاطم فتنه در دوران بربریت مدرن هستی! در این جهان طوفان زده تنها تویی که او را امیدوار نگه داشته و به او خدمت می کنی! (4)
آدمی فراموش کرده که مهر سر نهادن به فرمان تو ای مولای من، میثاق محکمی است که پروردگار مهربانم از صبح ازل در عالم ذر از همه ی بنی آدم گرفته است. (5) چرا این قوم عدالت گریز شده اند؟! آیا می توان گفت تو را نمی شناسند؟! آیا امکان دارد بدون شناخت، عهدی بسته باشند؟! مگر نه این است که به قرب الهی خواهیم رسید زمانی که بدون دیدن تو به وجودت ایمان داشته باشیم؟! (6)
اضطرابها، افسردگیها و نگرانیهای آزاردهنده همگی نشان دهنده این است که انسان به خاطر بعد ادراکی اش نمی تواند خود را مشغول جهان مادی کند. وجود مقدس تو لطفی است الهی! که خداوند برای امنیت، این بزرگترین نعمتش را بر ما ارزانی داشته است
چه کرده است آدمی که دور از وطن و غایب شده ای؟ (7) و حال به انتظار نشسته که بیائی و تسلای روحش در این جاهلیت مدرن باشی؟ مگر نه این است که تو ذخیره الاهی و موعود همه ی انبیا هستی؟ صد و بیست و چهار هزار راهنمای طریق معرفت آمدند تا او را به آرامش برسانند ولی چه کردند انسانها؟! یکی را سر بریدند! و دیگری را سوزاندند! و آن یکی را به دو نیم کرده و آنان را ساحر خواندند!
اینک تو تنها گزینه پیش روی بشریتی که وارث تمام کمالات انبیا و اولیایی و تنها به دستان مبارک توست که آرامش و امنیت سرازیر خواهد شد. و کام بشر از شهد معرفت سیراب!
چه شده آدمی را که در نبود باران و وجود قحطی و خشکسالی سر و پا برهنه به بیابان رفته و و نماز استسقا می خواند. اما با وجود دوازده قرن خشکسالی معنوی و در زمانی که دین مانند آتش در دست نگه داشتن است برای ظهور تو عریان پا و سر، و آشفته به بیابان کشیده نمی شود؟!
چرا ندای "هل من معین" کربلای غیبت تو با هلهله تکفیری ها و سعودی ها و... بی لبیک مانده؟ بشر با تمام پیشرفت و علم و تکنولوژی هنوز به خاطر بی ایمانی در جاهلیت است، جاهلیتی مدرن از نوعی دیگر! چهره ها انسانی، و قلوب شیطانی است. شاید اصحاب گمان نمی کردند به زودی این اتفاق می افتد زمانی که رسول مهربانی (صلی الله علیه و آله) فرمود: وای بر فرزندان آخرالزمان به سبب پدرانشان! به ایشان عرض شد به سبب پدران مشرک و کافرشان؟ فرمودند: نه! از پدران مسلمانشان که هیچ از واجبات به آنها یاد نمی دهند...! آری آن تو واجب ترک شده و ناشناخته مانده ای!
آدمی نمی داند که تو تنها آرامش دهنده ای هستی که می توانی آرزوی او را محقق سازی. او اطمینان و آسایش را در جوار دنیا طلبان و به ظاهر صلح دوستان و طرفداران حقوق بشر می داند. او منجلابها و مردابهای گندیده را با دریای ناب وجود تو اشتباه گرفته است؟
اللهم ان تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَ أنْ تُعَجِّلَ خَلاصَنا مِنْ هذِهِ الشِّدَّةِ، یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالْأبْصار، یا سَمیعَ الدُّعآءِ، إنَّكَ عَلی كُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ، بِرَحْمَتِكَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین.
پی نوشت:
1 . روم/ 30
2 . ملک همیلتون، جامعه شناسی دین، ترجمه محسن ثلاثی، ص 324
3 . آل عمران/ 97
4 . گوستاو لوبون: بزرگترین خدمتگزاران عالم همان اشخاصی هستند که توانسته اند بشر را امیدوار نگه دارند.
5 . سید حسن شیرازی، موسوعة الکلمة، ج 1، صص 93-94 بر اساس حدیث قدسی.
6 . ابو جعفر محمد بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال الدین و تمام النعمة، ج2 ، ص 339
7 . همان، ص 361