حضرت زهرا دلش از یاس بود
حضرت زهرا دلش از یاس بود
او بضعه طاها بود او همســر مولا بود |
او بهـــر پدر مادر او زهره زهـــــرا بود |
او عالمهی دین بود روشــنگر آیین بود |
راوی احادیث و بانـــوی خـــدابین بود |
او سیده و سرور بر جملهی زنها بود |
از بعد پدر افسوس درمانده و تنها بود |
او عامل تنهای اخذ حـــــق حیــدر بود |
آواره به هر کویی یاریگر همسر بود |
دارای سفارشها از جانب طاهــــا بود |
لیکن به پس آن در آزرده ز اعــــدا بود |
آنگه که رخ ماهش مضروب ز سیلی بود |
چشمان علی گریان بهر رخ نیلی بود |
باید از فقدان گل، خونجوش بود
باید از فقــدان گل، خونجوش بود |
در فـــراق یاس، مشکی پوش بود |
یاس ما را رو به پاکـــی میبـــرد |
رو به عشقی اشـــتراکی میبرد |
یاس یک شب را گل ایوان ماست |
یاس تنها یک سحر مهمان ماست |
بعــد روی صبح، پــرپــر میشود |
راهی شبهای دیگـــــر میشود |
یاس مثل عطــــر پاک نیّـت است |
یاس استنشاق معصومیّـت است |
یاس بوی حوض کوثـــــر میدهد |
عطـــــــر اخلاق پیمبــــر میدهد |
حضرت زهــــــرا دلش از یاس بود |
دانههای اشکش از المـــــاس بود |
داغ عطــــر یاس زهـــــرا زیر ماه |
میچکانید اشک حیــــدر را به چاه |
عشق محزون علی یاس است و بس |
چشم او یک چشمه الماس است و بس |
اشـــــک میریزد علی مانند رود |
بـــر تن زهــــرا گــــل یاس کبود |
گــــــریه کن زیـــرا که دُخت آفتاب |
بی خبـــــــر باید بخوابد در تراب |
این دل یاس است و روح یاسمین |
این امانت را امین باش ای زمین |
نیمه شــب دزدانه بایـــد در مغاک |
ریخت بر روی گل خورشید، خاک |
شعر دوم: احمد عزیزی