عمو خرگوش و دکتربلوط
عمو خرگوش و دکتربلوط
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. در جنگلی دور دور خرگوش پیری زندگی میکرد که عمو خرگوش صداش میکردن.
عمو خرگوش خیلی خیلی لاغر شده بود و هر روز از روز پیش ضعیف ترو کوچکتر میشد.
عمو خرگوش مدتهای زیادی بود که نمیتوانست چیزی بخورد چون یکی از دندانهایش درد میکرد.در همان جنگل یک دکتر دندانپزشک بود به اسم دکتر بلوط.
اما عمو خرگوش رابطه اش با دکتر ودندانپزشکی خوب نبود!...
راستش را بخواهید عمو خرگوش پیر از دندانپزشکی میترسید! وقتی هم که دوستانش از او میخواستند برود دکتر و فکری به حال دندانهایش بکند زیر لب غرغری میکرد که:در عمرم دنداپزشکی نرفتم حالا هم نمیروم!
اما از شما چه پنهان وقتی که میدید بقیه ی خرگوش ها تند تند هویج وکاهو میخورند دلش ضعف میرفت.
یک روز که عمو خرگوش داشت از جلوی خانه همسایه رد میشد یک خرگوش کوچولو را دید که تند تند هویج میخورد از شدت ضعف و گرسنگی یک مرتبه کنترل خودش رااز دست داد و گفت: من دارم از گرسنگی ضعف میکنم آن وقت تو نشستهای جلوی من هویج میخوری؟!...
خرگوش کوچولو هویج در دست دوید ورفت دورتر وزیر لب با خودش گفت:ا...ا...ا...چرا عمو خرگوش اخلاقش عوض شده؟ او که خوش اخلاق بود.
دوستان وفامیل وهمسایههای عمو خرگوش خیلی نگرانش بودند. آنها فکر میکردند که اگر عمو خرگوش روز به روز کوچکتر بشود ممکن است یک روز دیگر اصلا"دیده نشود . آنقدر گرسنگی به عمو خرگوش فشار آورده بود که بالاخره یک روز از خواب بلند شد و راه افتاد به طرف درخت دکتر بلوط .
دکتر بلوط بلوطی قد کوتاه و چاق بود که به کارش خیلی وارد بود .
عمو خرگوش تا رسید بی معطلی گفت: زود باش دکتر بلوط! بیا این دندان را بکش و راحتم کن...! اما همین که دکتر بلوط آمد تا کارش را شروع کند ...
عمو خرگوش فریاد زد: نه... نه ...نکش خواهش میکنم میترسم!
عمو خرگوش آمد از روی صندلی بلند شود که یک مرتبه چشمش افتاد به یک ظرف بزرگ پر از هویجهای تازه که کنار صندلی بود.
دکتر بلوط با لبخند گفت: این هویجها را برای شما آوردهام عمو خرگوش بفرمایید!...
عمو خرگوش زیر لب گفت :
برای من!
دکتر بلوط بدن چاقش را تکانی داد و گفت: بله! من هر وقت دندان یک خرگوش را میکشم یا درست میکنم به او یک ظرف پر از هویج میدهم تا با خودش ببرد وبخورد.
شما هم میتوانید بعد از اینکه این دندان خرابت را کشیدم راحت هویج بخوری .
اما اگر آن را نکشی همه دندانهایت را هم خراب میکند.
تازه اگر زودتر آمده بودی نیازی به کشیدن نبود وآن را درست میکردم .
عمو خرگوش با دیدن آن هویجهای تازه ودرشت و خوشمزه دیگر نتوانست تحمل کند .
روی صندلی نشست وچشمانش را بست وگفت: کارت را بکن دکتر بلوط ...تا پشیمان نشدهام این دندان را بکش!
دکتر بلوط در یک چشم به هم زدن دندان عمو خرگوش رادرآورد.
عمو خرگوش هم خیلی کم دردش گرفت و بعد از چند دقیقه ازروی صندلی بلند شد واز دکتر بلوط تشکر کرد.
با ظرف پر از هویج راه افتاد به طرف خانهاش.
اوبعد از دو ساعت اجازه داشت هویج بخورد.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع: رسانه قانون